تقدیم به پدر حقیقی
مان، امام زمان-ارواحُنا فِداه
امشب ... پدر عدالت می آید
امشب در آسمان غوغاست و فرشتگان بین زمین و آسمان در رفت و آمد و فضا، آغشته به عطر بهشتی ، گلهای سرخ محمدی .
امشب زمین به آسمان چسبیده ، یکی شده ، همه جا غرق نور و صفاست و مرکز نورازعرش به کعبه آمده و این خانه مرکز ارتعاش نور الهی شده و ملائک نیز به دور کعبه در حال طواف .
و ناگهان انفجار نور، زمین و زمان و آسمان را در بر میگیرد و صدای هلهله ی شادی فرشتگان و ملائک همه جا طنین می افکند، آری صدا، صدای کودکیست که از درون کعبه بگوش میرسد و آبشار نورازآسمان بطرف زمین خط سبز رحمت میکشد و بعد علی می آید تا رحمت بیاید.
علی می آیدتا عدالت بیاید تاحوض کوثر فوران کند و می آید تا ختده برلبان محمد(ص) شکوفا شود.
و اینگونه علی آمد ، از اعلی آمد تا آب زلال و پاک الهی برکویر تشنه عدالت، برزمین بارور شود.
و علی آمد تا مرکز ثقل شود، مرکز ثقل یازده پاک مرد سبز علوی ، سرخ محمدی تا قیام قیامت .
وعل آمد تا هر بت و بتخانه ای ویران شوند و شیاطین جن و انس شرمنده از جسارت .
و علی آمد تا سرچشمه هدایت ، ولایت ، سعادت انسان در زمین شکل بگیرد، جاری شود.
و علی آمد تا عدالت بیاید ، مهر، محبت بیاید و مظلومان تاریخ جان بگویند، جان بگیرند.
و امشب ملائک آسمان پر به وجود علی اعلی میسایند .
و امشب تنها شبی است که اشک یتیمان و مظلومان تاریخ، اشک شور وشوق و عشق است .
مردی میآید از تبار نور، از تبار عاشقان و شوریدگان. مردی که محمد صلیاللهعلیهوآله از گل خندههای نگاه او نشاط مییابد و ابوطالب در نیمه شبهای بیداری دل، با او راز دل میگوید و فاطمه بنت اسد باغ چشمانش را به روی او میگشاید تا گل شادمانی را آبشار لبخند او شکوفا کند. مردی که طلوع مهرانگیز نگاهشْ دیگر بار حلاوت وصال و عشق را در چشمه لایزال به جان پاکان مینوشانْد و پیاله حیات عاشقانْ از نگاهش لبریز میشد. علی، فصیحترین شعر حیات و زیباترین آواز آفرینش بود.
ماهنامه گلبرگ 42
معصومه عبدالحسینی
کعبه، در هلهله فرشتگان، برای میلاد عشق لحظه شماری میکرد؛ میلاد علی مظهر تمام عشق و صفا و تفسیر بلند عدالت و شجاعت.
مولا! ولادت تو، آفتابیترین روز تاریخ بود که روشنایی روز را خجل کرد.
حجرالاسود، بر دستهای تو بوسه زد و مسجد الحرام، تو را در آغوش گرفت
صفا و مروه به نظارهات نشستند، تا این که همانند آفتاب، از درون کعبه سرزدی. آن گاه، لبخند بر لبان عدالت نقش بست.
ای آشنای نخلستانها و ای همدم چاه! ای درد و آشنای کوچه پس کوچههای کوفه! سکوت تو، بلندترین فریاد در تاریخ بود که در پژواک خویش، طنین مردی را داشت که ردپای مظلومیتش هنوز در بستر تاریخ جاری است.
ای نبأ عظیم و ای صراط مستقیم و ای لبریز از شجاعت و سخاوت! ذوالفقارت، برترین و گویاترین حدیث مردانگی است.
ای کامل کننده دین احمد و ای سنگ صبور محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ! تکرار نام تو، بیابانهای خشک ظلم و تبعیض را به سبزترین باغهای عدالت، پیوند میزند.
کائنات، با تکرار نام تو به تکاپو میافتند و قیام میکنند.
ای فراتر از عشق زمین! همه شاعران، دیوان خود را با نام تو آغاز میکند.
امیر مهربانی،! تو آمدی و ناخدای کشتی نجات بشریت در عصر دلمردگی و جهالت شدی.
یک آسمان بلاغت و یک کهکشان فصاحت! تو فاتح دلهای عاشقان و التیام زخمهای ضعیفان و مرهم دلهای غریبانی تو آبروی انسانیتی!
ای سراسر و بخشش و عدالت! دستمان گیر که محتاج سرکوی توایم!
رزیتا نعمتی
امروز، وقتی خورشید، سر از بالین کوهها بردارد و طلوع کند، همتای خود را در زمین خواهد یافت؛ مولای نخلستانهای سکوت و چاه، مولای شبگرد کوچههای کوفه را که بار امانت بر دوش، خلافت خدا را بر زمین مجسم خواهد کرد.
فردا، یتیمان، طعم نان دستهای فاطمه را در بخشش شبانه او، بیمنّت خواهند چشید.
ببار ای ابر رحمت؛ که میلاد تو، آغازگر انگشتان ذوالفقاری نور است و فتح خیبر، دری است که به روی بازوان عدالت گشوده است تا آن را برای همیشه، در تاریخ قلوب مؤمنین ثبت کنی.
تا که بر لب نامت ای زیباترین، میآورم آسمانها را تو گویی بر زمین میآورم
تو طلوع آفتابی، من اذان مغربم زیر لب نام امیرالمؤمنین میآورم
سودابه مهیجی
هیچ کس نمیداند آغاز اقیانوس از کجاست و پایانش تا کجا؟
آغاز تو را اما همه دیدند که در دستهای زنی، از پس دیوارهای کعبه بیرون آمدی و لبخند زدی؛ دیوارهایی که پیش پای خورشید شکاف برداشت، تا روزگار معصوم عدالت آغاز شود؛ تا آفتاب، قدم بر خاک بگذارد.
شکافهای تاریخ، چه عجیباند! تاریخ، شکافهای مقدس خود را از یاد نخواهد برد؛ چه آنجا که عصای معجزه، دریا را شکافت، چه آنجا که یُمن قدوم نوزاد بلندبالایی، دیوارهای بیت العتیق را و چه آنجا که سالهای بعد، همان مولود معصوم، درهیئت سجدهای مهربان، با لبهای پرهیز رمضان، با فرق شکافته، خطبه رستگاری خواند و محراب خونین را به لرزه افکند.
ای علی، ای آیت جان، آمدی
آمدی، ای جان جانان، آمدی
ذات حق را جلوه گر چون آفتاب
دل فروز، از مشرق جان آمدی
کعبه از نور جمالت روشن است
کز حریم لطف یزدان آمدی
ای ز تو، آیین احمد در کمال
ای دلیل راه انسان، آمدی
شهر بند عشق را، مفتاح راز
تا گشایی راز قرآن آمدی
خاتم دین خدا را پاسدار
ای به حشمت چون سلیمان آمدی
تا بر افروزی چراغ معرفت
در طریق علم و عرفان آمدی
یار با مظلوم و، با ظالم به جنگ
رحمتِ این، زحمتِ آن، آمدی
برفراز قله آزادگی
عالم آرا، مهر تابان آمدی
دردهای دردمندان را به لطف
ای طبیب جان، به درمان آمدی
تا بسوزی پرده های شرک را
شعله آسا، گرم و سوزان آمدی
ای ولی حق زمین را از فروغ
چون فلک، اختر به دامان آمدی
آسمان احمدی را، همچو مهر
سرکشیده از گریبان آمدی
دست حق، آمد برون از آستین
تا تو، ای بازوی ایمان آمدی
موج خیز مکتب توحید را
همچو مروارید غلطان آمدی
قبله جان محبان خدا
مرحبا، ای شیر یزدان آمدی.
شعر از مشفق کاشانی
رقیه ندیری
به طواف آمده بودی و خداوند، آرامش را در قدم زدنت به تصویر کشیده بود.
طوافت، به حریر میمانست که نسیم در آن پیچیده باشد.
تو آن روز، به ساره، آسیه و مریم بیشتر شباهت داشتی. طواف میکردی و قدمهایت میرفت که سنگین بشود. اول به روی خودت نمیآوردی؛ اما با پاهایت که انگار در تپهای شنی فرو میرفتند، چه میتوانستی بکنی؟
چه کسی فکرش را میکرد که تقدیر، تو را به این سمت کشانده است؟ ماجرای بیسابقه تو، در فهم مردم کوچه و بازار نمیگنجید. نگرانیات را این سو و آن سو میکردی ؛ تا شاید بتوانی از ازدحام نگاهها، در امان بمانی.
کافی بود تنهاییات را به پرده کعبه بیاویزی و بیآنکه تصورش را بکنی، به جذبه دیوار شکافته برسی.
حالا شبیه مریم شده بودی؛ قدیسهای که نالههای ناگزیرش را نه در سایه درخت خرما، بلکه در امنترین خانه آفرینش حبس کرده بود.
علی جان، پنجره دلم را به روی صحن وجود آسمانیات میگشایم
و خویش را اسیر کمند شوقآفرین عشقت میکنم
ای همزبانِ بهترین دقایق حیات، با تو سخن آغاز میکنم که
پیاله حیاتم را، ساقی بزم شورانگیز خیال تو لبریز ساخته
و خاکستر وجودم را آتش عشق تو بر باد داده است.
علی جان، درخشش طلیعه با شکوه وجود تو از پشت کوهسار
چشمان همیشه مشتاق ما، شکوفایی گلهای آفرینش را برایمان به ارمغان میآورد،
آنگاه که نم نم باران لطیف مهر تو بر صفحه دلمان جاری میشود.
نسیم مهرورزی با تو، در آسمان قلبمان وزشی آرام از سر میگیرد
و عطر دلانگیز کوچه باغهای آرام اندیشه مطهّرت را به ما هدیه میکند.
علی جان، در کلاس مهر تو، گلهای سرخ باغ دلبستگی شکوفا میشود
و عطر بنفش سادگی و خلوصت، همدم نفسهای زندگی
به روح پرتلاطم انسانیات آرامش میبخشد.
مصرع ناقص من کاش که کامل میشد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل میشد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که میخواهم نیست
من که حیران تو حیران توام میدانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه عالم و آدم به تو میاندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو میاندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست
کهکشانها نخی از وصله نعلین علیست
روز و شب از تو قضا از تو قدر میگوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» میگوید
میرسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را میخواهد
سالیانیست که معراج خدا میخواهد،
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظهای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر میبستی
وای اگر پارچه زرد به سر میبستی
در هوا تیغ دو دم نعره هو هو میزد
نعره حیدریه «أینَ تَفرو» میزد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست
کهکشانها نخی از وصله نعلین علیست
روز و شب از تو قضا از تو قدر میگوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» میگوید
سیدحمیدرضا برقعی
شعر بی نقطه در وصف آقا امیرالمومنین علی (ع)
در مکه هَلا حکم اله احد آمد
کامال و مراد همه والا ولد آمد
در طارم اعلا ملک سدره صلا داد
مولود حرم رهرو راه احد آمد
مرد عمل و محرم اسرار دل ما
در معرکه کرار و احد را اسد آمد
معصوم دوم و اول امام همه عالم
معموره اسلام و ولا را عَمَد آمد
گردد دگر اعدا همه آواره و رسوا
گاه عدم ملحد و حرص و حسد آمد
در طور ولا کرد طلوع ماه دل آرا
ماه آمده و اهل حسد را رمد آمد
صدر الامم و مالک ملک ورع و داد
سالک که هماره ، ره داور رود آمد
او صالح و او مصلح و او حاکم عادل
او آمد و در مهلکه حکام دد آمد
مهر سحر و ماه مسا صحر محمد
در حال دعا حامد حمد صمد آمد
او محور ملک دل و دل در گرو مهر
گمره دل اعدا که در او مهر رد آمد
در عرصه علمدار رسول الله اکرم
او مردم ما را کمک آمد مدد آمد
دل کرده مرور اسم ورا در همه اعداد
ده اسم مطهر، که صد و ده عدد آمد
علامه دهر اسوه احرار موحد
روح الله عصر او که مرادم دهد آمد
در کل امور آمر و هم مسلک طاها
او گوهر دل را محک و حصر و حد آمد
در هر دو سرا او همه را سرور و سالار
سر کرده که در سلسله محکم مسد آمد
دل داده ام او را که رسد در دم مرگم
امداد گر و همدم ما در لحد آمد
مداحم و مولا صله ام داده و هر دم
گل کرده «کلامم» ره دل در صدد آمد
در میـــان کعـبه جـان ، پـرتـو حق جلــوه گر شــد
فاطمه بنت اســد هم ، صــاحب زیبـا پسر شــد
کعبه آن شب ، غـرقـه در نـور دل افـروز خـدا بـود
آسمان کعبه گویی ، مظــهر صــدها گهـــر شــد
عطــر جـانبخش بهشـتی در فضــای کعبه پیچید
تا کـه میـــلاد ســعید مـرتضی فخــر بشــر شــد
مـژده میـــلاد مـولا ، می کنــــد از غم رهـــــــایم
زین بشارت کام امّت ، مملو از شهد و شکر شـد
اسوه تقـوی علی و مظــهر ایمــان علی
عـزت آل پیمـــبر ، عاشــــق جانـان علی
منشــاء جـود و سخاوت ، موج دریای وفا
لعل رخشـــان ولایت ،گوهــر تـابـان علی
منبع مهــر و محبت ، صــاحب لطف و کرم
افتـــخار شیـعیان و آیت الـرحمــــان علی
میلاد نور بر شما مبارک
سیزده ماه رجب آمد به دنیا مرتضی / مژده ای اهل ولا ، او هست وصی مصطفی
بهر زهرا همسر و باب حسین و حسن است / فاتح خیبر، شفیع مومنین روز جزا
میلاد امام علی (ع) بر شما مبارک
تاریخ : جمعه 94/2/11 | 9:24 صبح | نویسنده : حاج شهنام دراوه | نظرات ()