کد لوگوهای سه گوشه
کد لوگوهای سه گوشه
حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ
کربلا هوایی و زمینی نقد واقساط تحت نظارت سازمان حج وزیارت با دریافت ارز مسافرتی ثبت نام مشهد مقدس همه روزه تهیه بلیط و ویزا کربلا در اسرع وقت 09125969399 # 09147428701 # 09361322233 # 021- 55015030 ) ثبت نام کربلا و حج عمره ومشهد مقدس (تحت نظارت سازمان حج وزیارت (خرید وفروش فیش حج عمره و تمتع با دریافت مجوز نقل انتقال از سازمان حج وزیارت مدارک برای ثبت نام کربلا (گذرنامه معتبر از تاریخ اعزام باید 6 ماه اعتبار داشته باشه 3 قطعه دریافت ویزای کربلا در اسرع وقت ثبت نام مشهد مقدس همه روزه مبعث رسول گرامی اسلام مبارک باد - تورزیارتی نور (ثبت نام کربلای معلا و حج عمره و تمتع و مشهد مقدس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

 

 

   عید سعید مبعث حضرت رسول اکرم(ص)

              

                     و آن شب تا سحر غار حرا خورشید باران بود
                       زمان،دل بی قرار لحظه تکوین قرآن بود
                   سکوت لحظه ها را می شکست از آه خود مردی
                   که در هر قطره اشک او غمی دیرین نمایان بود

تمام سنگ ها، بوی رسالتت را تا اعماق جان، نفس کشیده اند. حرا بوی رستگاری ات را به دهن بادها می ریزد تا بوی رسالتت، به گوش تمام درخت های جهان برسد. کوه، تاب این همه اوج را ندارد. چیزی تا زانو زدن و در هم فرو ریختن فاصله ندارد؛ اما به احترام تو، تا جان دارد خواهد ایستاد. کوه، دامن بر خاک می گسترد تا یک بار دیگر، قدم های نازنین تو، خاک را متبرک کنند.......

 




... و تو را برانگیختند تا انسان دوباره خلق شود و انسانیّت نفسی تازه کند.
تو را برانگیختند تا به نام مقدس «او» تندیس هزاران ساله
شرک را بشکنی و حقیقت توحید را برای دل های جهل زده جهان معنا کنی.
تو را برانگیختند در ادامه مسیر ابراهیم، در صراط
روشن هدایت و با کوله باری از حجم سنگین رسالت.
صدایت را می شنویم گرم و آسمانی، سرشار از عطر خوش وحی؛
از «حرا» که پایین می آیی، آسمان با همه عظمتش زیر پاهایت کوچک می شود.
پیراهنت عطر بال های جبرئیل را گرفته؛ نگاه کن! چشم هایت درخشان
تر از همیشه حقانیت حقیقت را نمایان می کند.
انگار زمین جان می گیرد و مرز میان مُلک و ملکوت کوتاه می شود!
از «حرا» که پایین می آیی، صدای گام هایت نبض این عصر منجمد
را به تپش در می آورد، لات و عزّی تاب هیبت ملکوتی ات را نمی آورند.
زمان در انتظار انقلابی عظیم است؛
انقلابی که پایه های زُمخت ستم را می ریزد و نوای دلنشین
کرامت انسان را در گوش نسل های امروز و فردا فریاد می کند.
صدایت را می شنویم گرم و آسمانی، سرشار از عطر
خوش وحی، در امتداد قرن های متمادی، سینه به سینه، نسل
به نسل، پیام آشنای حرا جانمان را جلا می دهد.
در سایه سار نام مبارکت ایستاده ایم و پرچم سبز توحیدی ات
را می بینم که پس از قرن ها در آسمان سینه هامان می درخشد.
هنوز هم «حرا» بوی بال ملائک می دهد و کعبه آئینه خاطرات توست.
هنوز هم نقش روشن «لا اله الاّ اللّه» بر گنبد دل های بی شماری که توفتح کرده ای
همدوش حقیقت قدسی «محمّد رسول اللّه » می درخشد
و پیام مرد امین عرب را پس از قرن ها فاصله، اینچنین پاس می دارد
عاطفه خرمی


به روی قله یک کوه، غار مشهود است
و سبز قامت آن نوبهار مشهود است
زمانه چشم به راه تولد عشق است
دلیل گردش لیل و نهار مشهود است
نیاز نیست تلسکوپ، نیاز نیست ببین!
چهل ستاره دنباله دار، مشهود است
صدای جوشش وحی است در حرا جاری است
طنین «اقرأ...» آموزگار مشهود است
و باز معجزه ای بی بدیل در راه است
که در نگاه زمان انتظار مشهود است
به روی قله تاریخ ـ بین گرد و غبار ـ
حضور روشنی از یک سوار مشهود است


پیامبر، پی در پی از سرچشمه وحی نوشید و آفتاب، در ثانیه های معلق و معطر
و باران خورده، شکفته تر از پیش گل می کرد و سر شاخه های احساس، سرشار
از شکوفه های شبنم نور می شدند و پیامبر، به فراگیرترین حادثه تاریخ مبعوث می شد.
بی تابی زنی در دامنه کوه، اشتیاق همسری در سراشیبی اشک
و شوق و لبخند، می رفت تا به اقیانوس بی حد و مرز پیامبر بپیوندد.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، سر بلند از آفتاب، برون آمد و
از صخره های سرسخت، با گام هایی ملایم و موزون تر از باران به راه افتاد،
تا در کنار تشنگی خدیجه، عشق را سیراب از زمزمه گوارای آسمانی خویش کند؛
که «عشق، جریانی است خنک در سحرگاهی خشک برای کامی
تشنه، جریانی خیس که چشمان خسته گرفتار شب را می شوید.
که عشق فرصتی است تا جامه خودی از تن به در آید و در
زلال آئینه، تصویر بی خودی نقش بندد».
پیامبر روشنی، پیوسته و پی در پی، خویش را چون سایه ای
همراه و همدم خویش می دید. آن چه را که با زبان زمزمه می کرد، از دل می شنید.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاد و تکیه بر عصای موج دار
موسایی اش زد و با تبسمی به خواب رفت و چون به خویش آمد، محو در نگاه
دریایی خدیجه، غوطه در شوریدگی سرشار خویش می زد و از عشق می سرود.
و پیامبر چون خوب نگریست، با بی تابی تاول خورده اشک هایش هم نوا
و هم آهنگ شد. دلی شوریده داشت و سری شوریده تر.
که او پیام آور لحظه های زلالی و روشنی بود؛
برای لحظه های روشنی جو، برای لحظه های به خواب غفلت رفته.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمد، تا بلال و ابوذر و مقداد
و عمار و یاسر، سر از پای نشناسند و سرمست از شمیم زلال
«لا اله الا اللّه و محمّدٌ رسول اللّه » شوند.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا ریشه های یقین را
در ذهن خشک و خاک آلوده انسان جاری کند و معرفت و بینش و ایمان را به
بار نشاند و شاخه های نیایش و شکوه و تماشا را شکوفه پوش کند.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا قلب های عاشق
را به تکاپو وا دارد و چشم های مشتاق را به تماشای روشنی رهنمون شود.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا جاهلیت جنون زده
انسان را در بن بست نیستی مدفون کند و کوچه های دلتنگ را منتهی به گل و
آبشار و نور کند. محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا خورشید،
بر فراز مکه چرخ زند و چرخ، تا خواب مقدس خدیجه تعبیر شود
و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا تمام ستارگان
خود را به حبل المتین دامنش بیاویزند و در پناه روشنایی او سوسو زنند
.
بخوان!
با صدایی آسمانی بخوان!
آنچه را بر تو گفته شده است، بخوان؛ صحیفه ای را که برگ
برگش ورق ورق با کلماتی از جنس بلورِ ستاره به نگارش در آمده است!
بخوان که کوه را بلرزه درآورد طنین نهفته در صدایت؛
طنینی که از حنجره آسمان نشأت می گیرد و در رگ آفرینش جاری می شود.
بخوان تا مباهات کند آفریدگار تو بر آفریده هایش، حضور تو را که نور محضی!
تویی که در دستان تو انسان به آدمیّت محض خواهد رسید.
بخوان آیات سبز ـ آبی نور را!
بخوان به نام آن که آفرید تو را تا آفرینش تو، بن مایه آفرینش هستی
باشد. تو سرآغاز هستی، هستی؛
تو سرسلسله آفرینش، هستی، تو اوج کمالی در خلقتی.
بخوان...
و تو لب می گشایی.
و تو می خوانی،
کلمات آهنگین نور، از دهانت بر آسمان ها فوران می کنند.
ملائک، صدایت را دست به دست می برند تا بالاترین طبقات عرش
و آسمان آسمان بر تو فرود می آورند درود بی کران پروردگارت را.
این صدای توست که در اقصی نقاط کائنات به گوش می رسد.
این صدای توست که گستره شرق و غرب آسمان را شکافته است و به پیش می رود.
این صدای توست که دعوت می کند مشتاقان قرب إلی اللّه را
به وعده گاهی که تو در مرکز آن قرار داری.
تو شمع بزم آفرینشی و همه هستی، پروانه های گردنده به دور تو.
می خوانی و به همراه تو زمین و زمان زمزمه می کنند یکتایی پروردگار تو را.
با تو تمام آسمان ها و ستارگان مقیم در آنها شهادت می دهند به
یکتایی او که خالق زمین و آسمانهاست؛
او که گفت بخوان و هم اکنون این تویی که می خوانی:
«اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»


مبعث، پایان ماجرای دختران زنده‏ به‏ گور
و آغاز تساوی سیاه و سپید،
در قاموس محمد صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله بود؛
او که قطره قطره، برخلاف
جریان آب‏های زمانه حرکت می‏کرد.
آن روز، آغاز معرفی گل محمدی
و ثبت‏ نام وسعت او، در واپسین شناسنامه عشق بود.
وقتی محمد صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله باشی،
دیگر فرقی ندارد که سنگ و خاکستر،
بر کوچه ‏های عبورت سرریز کنند یا نکنند.
تو جاری می‏شوی، تاباران خود را بر همه بباری؛
گرچه خشم درهای بسته، راه را بر تو ببندد.
از آن روز، تو، مراد و مقصود تمام غزل‏های عاشقانه قرآن شدی،
سَر و سِّر خدا با تو را در الف - لام - میم و یا ـ سین خواندم
و بوئیدمت که می‏گفتی:
دل به دل راه ندارند در این شهر؛ چرا؟
کیست بر هم زند این شیوه معماری را؟
مبارک باد نزول باران وحی
ورویش گلهای ایمان در دل شب زدگان

محمدجواد محبت
شباهنگام، میعادی است، در غار حرا،
محبوب عالم را
سکوت از هر طرف گسترده دامن
شهر، خوابستان
چراغ ماه، روشن، دیدگانِ اختران
تابان
جهان، چون یک تن واحد
در آن تن
«مکّه»
امشب،
جان
در این جان می تپد، روشن دلی
از عشق، توفانی
زمین افسرده از غوغای عصیانِ گرانجانان
زمان، امیدوار باوری از بطنِ این عصیان
کدامین دست همّت می شود از دشت دل ها، بیخِ شرکْ افکن؟
کدامین جانِ یزدان آشنای اهرمن دشمن؟
بر این پرسش، ندای پیکِ باری، پاسخی روشن
محمّد صلی الله علیه و آله ، ای امینِ خلق و خالق، ای پیام آور!
بخوان اکنون به نام کردگارِ آفریننده
بخوان تا کُفر از این خواندن، زبون آید
بخوان کز بُن، اساسِ شِرک ورزان ـ واژگون آید


بی تاب از حرارت تکلیم، از قله «نبوت» باز می گردد.
آنک ندای «اقرأ باسم ربک الذی خلق» در جانِ
روشن پیامبر صلی الله علیه و آله طنین انداخته است .
قرآن، بر قلب مبارک پیامبری نازل می شود
که امین وحی است و دلسوز مؤمنان...
مردی از نسل ابراهیم، به پیامبری مبعوث می شود تا
دیگر بار کعبه را از آلایش بت ها پاک سازد.
پیامبری می آید تا تجلی رحمتِ خداوند باشد.
پیامبری بی تاب از کوه فرود می آید که جبرئیل را در افق روشن دیده است.
پیامبری که در رساندن پیام وحی به مردمان دریغ نمی ورزد.
آن گاه، محمّد رسول اللّه در عرش طنین می اندازد:
یا محمّد!
خداوند چه قدر تو را دوست می داشت که افلاک را به خاطر تو آفرید.
ای که جان پاکت، زحمت درس و مشق نبرد بود و قلبت لوحِ محفوظ علم الهی.
آری! «هو الذی بعث فی الامیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته
و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین»
سلام بر تو ای پیامبر که بشر را از گمراهی آشکارش نجات
دادی و در راه هدایت خلق خدا، به جان کوشیدی و
احکام شریعت خداوند را برقرار ساختی!
سلام بر تو که آیین یکتاپرستی را احیا کردی!
و خدا را سپاس می گوییم که پیامبری چون تو را برای ما فرستاده است.



ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
زراه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد


حرا، لحظه های شکوهمندی را به تماشا نشسته است.
آسمان به فرش نزدیک شده است تا اوج روح فرشیان
را با مقیاس های آسمانی بسنجد و ناتوان است
و «اقرا بسم ربک...»زمین را می لرزاند.
محمّد صلی الله علیه و آله اینک تنها امین زمینی ها نیست؛
او امین آسمانیان شده است. او امین خداوند است و این بار، امانت،
آیه های روشن وحی است و صاحبان امانت، آن سوی حرا.
و محمّد باید از کوه سرازیر شود و به سمت آنان بشتابد.
باید آنها را نیز در این معجزه سهیم کند.
او «رحمة للعالمین» است.
امین خدا از کوه پایین می آید و خداوند، از جلوه ذات خود بر
روی زمین، می بالد به فرشتگان و از پنجره های آسمان، عرشیان، سرک
می کشند تا بار رسالت را بر روی دوش خیرالمرسلین ببیند.
و امین خدا با گام های استوار، به سمت خانه در حرکت است .
عطر آیه های روشن آسمان بر لبانش جاری است.
قلبش از معارف آسمان و زمین آکنده است.
روحش از پله های آسمان بالا رفته است و درجه های روشن نور
را بی پروا از زیر گام هایش می گذراند.
عظمت انسان مشهود است بر اهل آسمان و زمین.
روشنی، تازه تولد یافته است در کوچه پس کوچه های داغ مکّه
و آیه ها از زبان انسان، آهنگ دیگری دارد؛
آهنگ عبودیت، آهنگِ «وحده لا اله الا هو»، «قولو لا اله الا الله تفلحوا».
و گویی زمین است که مبعوث شده است و بار آسمان اینک بر دوش زمین است.
زمین، استوار، آسمان را بر دوش دارد.
زمین، مرکز ثقل آفرینش است و محمّد صلی الله علیه و آله ، معجزه خاتم.
أللّهُمّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.


«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد»
زمین در شبی دیجور از شب های تاریخ غوطه ور است.
سفیران صبح که هر یکی پیغامی دیگر از ملکوت برای اسیران
ناسوت آورده بودند، روی در نقاب خاک کشیده اند
و شب پرستان بر اریکه های خالی آنان تکیه زده اند.
کعبه، اوّلین خانه خدا بر خاک، موزه نمایش بت های
رنگارنگِ سنگ و چوب پرستان است و میراث ابراهیم را در
صندوقْ خانه های نسیان، به دست غبار غفلت سپرده اند...
و محمّد صلی الله علیه و آله چهل ساله شده است.
امشب در آن غار رازآلود چه خبر است؟
خلوت های محمّد در حرا به طول انجامیده است و قلب مهربان خدیجه
را التهابی عجیب در خود فشرده است. محمّد صلی الله علیه و آله ، مُهر
ختام طومار نبوّت و متمّم بیانیّه بلند رسالت است.
از فردا محمّد صلی الله علیه و آله آخرین سخنان خدا با آدمی
را در گوش تاریخ فریاد خواهد کرد؛ آن چنان که پژواک جاودانه اش
تا قیامت در رگ های هوا طنین بیندازد.
از فردا محمّد امین، رسول اللّه خواهد بود تا حقایق ازلی و ابدی
را بار دیگر در راستای زمان منتشر کند.
و اینک محمّد صلی الله علیه و آله به شهر بازگشته است؛
با رعشه ای که از ملاقات با خدا در تار و پود روحش افتاده است.
با چهره ای که از سرخی به شفق می ماند و با کوله بار
رسالتی که از هم اکنون بر پشتش سنگینی می کند.
خدیجه! محمّد را با ردایی گرم فرو پوشان که از
امشب، یتیم مکّه پدر تمام آدمیان گشته است.
«کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که عشق بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
طرب سرای محبّت کنون شود معمور
که طاق ابروی یاد منش مهندس شد».


الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم
بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم
بخوان که پیشتر و برتری تـو از آدم
بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم
بخوان به نام خدایی ‌که آفرید تو را
بخوان بنام کریمی ‌که برگزید تو را
الا که سیطر? کفر از این خبر شکند
صف سپاه شب از نیز? سحر شکند
اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند
تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند
خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد
محمد ای دو جهان زیر بار منت تو
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو
خجسته باد به عالم ظهور دولت تو
تمام نـور بـود از چراغ حکمت تو
بود حقیقت توحید درس وحدت تو
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو
چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد
به این دو عزت ما متکی است یااحمد
دو ثقل زند? تو اهل بیت و قرآنند
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند
دو سوره‌اند که مانند نور و فرقانند
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند
دو گوهرند که از یک صدف درخشانند
دو نخل نور که محصول یک گلستانند
به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست
تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد
امیر قافلـه‌ای، کاروان تـو دارد
نشسته‌ای به زمین،آسمان تو را دارد
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد
زمان به طول تمام زمان تو را دارد
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد
چه مقبلان که همه مورد قبول تواند
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند
کسی که در همه جا در کنار توست علی است
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است
کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است
کسی که جان تو و جان نثار توست علی است
کسی که فاتح پروردگار توست علی است
کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است
سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت!
سلام چار کتاب خدا بـه قرآنت!
سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت!
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت!
سلام بر شرف و اقتدار سلمانت
سلام مکه و غار حرا بـه پیمانت
سلام بر تو و مولا علی برادر تو
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو
بشر رسیـد بـه آیین راستین امشب
خدا نمود برون،دست از آستین امشب
رسید حلق?، توحید را نگین امشب
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب
بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب
خدای را بستایید از همین امشب
ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک‌باد
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد
بشارت ای، هم? دختران زنده به گور
محمد آمده، پـایـان گرفته سلطه زور
به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور
به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور
رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه
از این بـه بعد،کنـار محمدید همه
قسم بـه ذات خداوندگار حیِ قدیر
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر
جهانیان همه دانیـد از صغیر و کبیـر
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر
به شهریار پیام آوران کسی است وزیر
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر
هزار مرتبه"میثم"اگر روی سر دار
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار


رفته خود از عرش تا به فرش سراسر
زیر فلک سایه لوای محمد(ص)
نوری(سیّاره) یافت راه هدایت
تا که شدش عشق رهنمای محمد(ص)
عید مبعث مبارک

 

 






تاریخ : جمعه 94/2/25 | 11:10 صبح | نویسنده : حاج شهنام دراوه | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • زیر وب

  • ابزار پرش به بالا