ساقه های نیلوفری از پایه های عرش بالا رفته
و سریر ولایت را به عطر وجودی خود آراسته اند،
تا او بیاید و بر تکیه گاه پوشیده از رازقی آن تکیه زند.
درون کعبه چه غوغایی است امروز!
ملائک، بال در بالْ گستره آسمانها را پوشانیده اند
و جبرائیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند
تا پر به نور وجود او بسایند!
طنین نام او هلهله شادی ملائک است.
جامه ای افلاکیِ عاشقان به سوی او می آیند
و گیسوان سیاه شبْ به یُمن وجود او
گل خنده های نقره ای را
در میان آبشار آسمانی اش تقسیم میکند؛
چرا که امشب علی علیه السلام میآید!...
و سریر ولایت را به عطر وجودی خود آراسته اند،
تا او بیاید و بر تکیه گاه پوشیده از رازقی آن تکیه زند.
درون کعبه چه غوغایی است امروز!
ملائک، بال در بالْ گستره آسمانها را پوشانیده اند
و جبرائیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند
تا پر به نور وجود او بسایند!
طنین نام او هلهله شادی ملائک است.
جامه ای افلاکیِ عاشقان به سوی او می آیند
و گیسوان سیاه شبْ به یُمن وجود او
گل خنده های نقره ای را
در میان آبشار آسمانی اش تقسیم میکند؛
چرا که امشب علی علیه السلام میآید!...
فاطمه بنت اسد، وظیفهای بزرگ بر عهده داشت. او صاحب فرزندی شد، که محل تولدش کعبه بود. آیا خداوند چنین وظیفهای را به یک زن عادی محول کرد؟
مریم برگزیده خدا بود و عیسی روح الله ...
زمان وضع حمل عیسی فرا رسید. خداوند به حضرت مریم امر کرد که از معبد و عبادتگاه بیرون رود و فرزند خود را در صحرا - زیر درخت خرمایی- به دنیا آورد. نخل خرما به امر خدا بارور شد و میوه خود را ارزانی مادر عیسی کرد.
اما، فاطمه بنت اسد ...
هنگام وضع حمل علی بن ابیطالب به درون کعبه فرا خوانده شد. سه روز مهمان خدا بود. همان جا فرزندش را به دنیا آورد. در این سه روز فرشتگان از آسمان برای او غذاهای بهشتی آوردند.
بانوی مکه قبل از این که وارد کعبه شود سرودی بس زیبا بر لب داشت، ترنمی برخاسته از باغ سبز مکتب انبیاء، نوایی که جز از قلبی سرشار از ایمان ،به گوش نمیرسد. او میخواند:
«پروردگارا! من زنی هستم که به تو و به پیامبران و کتب آسمانی ایمان دارم، سخن نیای بزرگم خلیل را تصدیق میکنم ...
به حق کسی که این خانه را بنا کرد و به حق فرزندی که در شکم دارم، ولادت او را بر من آسان فرما.
سه روز درون کعبه بود. هنگامی که از کعبه بیرون آمد، فضیلت خود را بر مریم - مادر عیسی - و آسیه - همسر فرعون - به صراحت اظهار کرد. همان آسیه که در خانه فرعون به موسی ایمان آورد و تا پای جان از ایمان خود دفاع کرد. او با زمزمهای دلنشین، ایمان خود را به خدای موسی و وعدههای آسمانی به جهانیان نشان داد.
آسیه، بانوی مومنه، غرق در خون خود در حالی که میخهای آهنین فرعون، بدنش را به زمین دوخته بود، با متانت لب به مناجات باز میکند. قرآن، سخن او را از لا به لای قرنهای گذشته برای ما نقل میکند.
«پروردگارا! برای من نزد خود در بهشت، جایگاهی بنا کن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده.»
فاطمه بنت اسد هم از مریم - برگزیده زنان زمان خویش - و هم از آسیه - قهرمان توحید - برتر است. آری! او شایسته مقام مادری علی بن ابیطالب است که او، هم از عیسی و هم از موسی بلند مرتبهتر است
باز پیچیده به هر کوی و مکان بوی علی (ع)
هر دل غمـزده ای آمده در کوی علـی (ع)
حوریانـی ز بهــشت آمـده در میــلادش
خانه ی کعبـه منوّر شـده از روی علی( ع)
فاطمـه بنت اسـد مـادر آن شیـر خـدا
فاطمـه بنت نبی همسر دلجوی علی (ع)
عارفـان جلـوه حق را ز کجـا می طلبند
گو تماشـا بکنند از گُل خوشبـوی علی( ع)
هیـچ آییـنه جمـال ازلـی را ننمـود
بهتـر از معرفـت و سیرت نیـکوی علی(ع )
در شـب کفـر و ستم دین خـدا پا نگـرفت
مگـر از نـور دل و قـوت بازوی علـی (ع)
یارب از دسـت علـی کوثر لبریـزم بخـش
تا ببوسـم زصفا دسـت علـی روی علی( ع )
آنکه عمـری به گناه و غم و غفلـت گذراند
امشب از عشق علی گشته ثناگوی علـی( ع)
و جمعه چه شکوهی دارد و این جمعه شکوهی دیگر!...
13 رجب سال سی ام از عام الفیل!
آسمانیان طبق طبق نور می آوردند، آنگاه که دیوار کعبه شکافته شد
و فاطمه بنت اسد قدم به درون کعبه نهاد که علیِّ اعلی خانه خویش
را ازبرای قدوم مبارک او آماده کرده بود... .
و او آمد که نام خود را از خدا گرفته بود و آمده بود تا
بتهای خانه را درهم بشکند و بر پشت بام آنْ ندای یگانگی و توحید
ذات مقدس خدای تعالی را سر دهد و او را تقدیس کند
و فریاد حق طلبی اش را از میان کفرهاو نفاقها به گوش جانهای عاشقان
برساند و پرواز شورآفرین کبوتران عشق را جانی تازه بخشد.
درخت را دیده ای که چگونه در پس حلول بهار
شکوفه دار شدن را تجربه میکند؟
قنات را دیده ای که با چه اشتیاقی، لحظه تموّج آب
را در دل خویش، به رخ کویر میکشد؟
کعبه نیز همینگونه، مباهات رویش تو را برجهان فریاد میزند.
این کعبه نیست که شکافته میشود تا
شکفتن تو را لمس کرده باشد؛
این آغوش خداست که برای تحویل دادن
تو به آفرینش خویش، گشوده شده است.
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت به
مجنون چون رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است
که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز می کرد
به گوش غنچه کم کم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت
دعایی کرد و او هم یا علی گفت
یقین پروردگار آفرینش
به موجودات عالم یا علی گفت
دلا بایست هر دم یا علی گفت
نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
به هر روز و به هر شب یا علی گفت
به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت
خمیر خاک آدم را سرشتند
چو بر می خواست آدم یا علی گفت
علی در کعبه بر دوش پیمبر
قدم بنهاد وآن دم یا علی گفت
عصا در دست موسی اژدها گشت
کلیم آنجا مسلّم یا علی گفت
ز بطن حوت ، یونس گشت آزاد
ز بس در ظلمت یم یا علی گفت
به فرقش کی اثر میکرد شمشیر
شنیدم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده میشد
یقین آن دم علی هم یا علی گفت
هیچ کس نمیداند آغاز اقیانوس از کجاست و پایانش تا کجا؟
آغاز تو را اما همه دیدند که در دستهای زنی
از پس دیوارهای کعبه بیرون آمدیو لبخند زدی؛
دیوارهایی که پیش پای خورشید شکاف برداشت
تا روزگار معصوم عدالت آغاز شود؛
تا آفتاب، قدم بر خاک بگذارد.
شکافهای تاریخ، چه عجیب اند!
تاریخ، شکافهای مقدس خود را از یاد نخواهد برد؛
چه آنجا که عصای معجزه، دریا را شکافت
چه آنجا که یُمن قدوم نوزاد بلندبالایی، دیوارهای بیت العتیق را
و چه آنجا که سالهای بعد، همان مولود معصوم، درهیئت سجده ای مهربان
با لبهای پرهیز رمضان، با فرق شکافته، خطبه رستگاری
خواند و محراب خونین را به لرزه افکند.
وقتی که می گم یا حیدر، دلِ من پرنده می شه
توی سبقت از ملائک، باز دلم برنده می شه
می گن عاشقای مولا، اشکاشون مثلِ گلابه
چونکه در تموم دنیا، گلشون ابوترابه
کسی که دیوار کعبه، پیش مقدمش دو تا شد
عاشق ولادت اون، نه که ما بلکه خدا شد
«اگه گلهای بهار، همه عالم رو بگیره
گل حیدر گل عشقه، هیچکی جاشو نمی گیره»
امشب از عشق وجودش، چشامون بارون می باره
واسه شهر نجفِ اون، دلامون چه بی قراره
می خوام امشب تا سحرگاه، دلمو رو دست بگیرم
با تمامی توانم، یا علی بگم بمیرم
شاعر : حسن فطرس
امروز وقتی خورشید، سر از بالین کوهها بردارد و طلوع
کند همتای خود را در زمین خواهد یافت؛
مولای نخلستان های سکوت و چاه، مولای شبگرد کوچه های کوفه را که
بار امانت بر دوش، خلافت خدا را بر زمین مجسم خواهد کرد.
فردا، یتیمان، طعم نان دستهای فاطمه
را در بخشش شبانه او، بیمنّت خواهند چشید.
ببار ای ابر رحمت؛
که میلاد تو، آغازگر انگشتان ذوالفقاری نور است
و فتح خیبر، دری است که به روی بازوان عدالت گشوده است
تا آن را برای همیشه، در تاریخ قلوب مؤمنین ثبت کنی.
تا که بر لب نامت ای زیباترین، می آورم
آسمانها را تو گویی بر زمین می آورم
تو طلوع آفتابی، من اذان مغربم زیر
لب نام امیرالمؤمنین می آورم
عظمت این کودک، آسمانها را به زانو در میآورد.
کعبه هرگز شکوه کودک تو را تاب نخواهد آورد، بنت اسد!
اندکی درنگ کن، هم اکنون کعبه را خواهی دید که از شوق حضور طفل تو، سینه خواهد شکافت!
و کعبه، آغوش گشود و فاطمه را چون جان شیرین پذیرا شد. چشمها، مبهوت و متحیّر، عظمت این دقایق را به نظاره نشسته بودند.
صدای همهمه، بیشتر شد؛ بنت اسد داخل کعبه شد و ابوطالب، این خبر دلنشین را مشتاق شد و به جستجوی همسر شتافت.
نه! کسی راه به کعبه ندارد؛ کعبه اکنون مهبط فرشتگان است!
سه روز گذشت و برای ابوطالب، سه هزار سال گذشت. و سرانجام یک روز نسیم، عطر یک خبر دلانگیز را به مشام تشنه ابوطالب رساند و روح و جانش را صفا داد.
و آفتاب طلوع کرد؛ آن هم از کعبه فاطمه،
ماه را در بغل گرفته بود! صدای همهمه بیشتر شد؛ این کودک چه قدر عظمت دارد!
به دنیا آمد و «علی» شد. ابوطالب، به شکرانه وجود علی، میهمانی با شکوهی داد و گفت: به برکت حضور این کودک، هر که به میهمانی میآید، باید اوّل هفت بار به دور کعبه طواف کند!
دیدار علی قداست دارد! اول باید پاک شد، مطهّر شد، آن گاه به دیدار علی رفت!
پیامبر رحمت، طفل را در آغوش گرفت! آفتاب، ماه را در بغل گرفت و ماه، پلک گشود و به یمن دیدار آفتاب، تبسّم کرد.
و ماه، از آغاز تولد، برادر آفتاب شد! مولا! ای که تمام واژهها، از توصیف عظمت تو عاجزند! و ای آنکه تمام عقلها از درک بزرگیات قاصر! چه تقدیر دلنشینی داری!
میآیی از کعبه و میروی در خانه خدا! علی جان!
درمانده ام از وصفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چه زیبا فرمود:
«اگر تمام درختان قلم شوند، تمام دریاها مرکب و تمام انس و جن کاتب، باز هم نمیتوانند ذرهای از فضایل علی را بنویسند».
پس مرا ببخش که جسارت کردم و خواستم شکوه تو را، در قالب واژههای زمینی به تصویر کشم! مگر میشود لحظه های عمیق حیدری را نوشت؟
تو همانی که در بدر و احد حماسه آفریدی و در خیبر، آسمان و زمین را به تحسین واداشتی. تو همانی که صورت بر آتش تنور پیرزنی گرفتی و صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کردی!
نه! بگذار خاموش شوم که هرگز قادر به گشودن سرّ خدا نیستم!
بگذار تو را به اندازه درک خودم دوست بدارم؛ آن قدر که در قلب کوچک من. جای شوی!
امشب هلاکم میکنی با کنجِ ابرو یا علی
تا نیمه شب در فکرِ تو گشتم ثناگو یا علی
من کیستم؟ من چیستم؟ جز ذرهی ناقابلی
در پیش پایت میزند جبریل زانو یا علی
گفتی به وقت مردنش هر کس تو را بیند علی
مردم بیا دیدارم ای یارِ سیه مو یا علی
راهم کجا؟ چاهم کجا؟ گم کردهام کوی تو را
دل عازم روی تو شد، ره را بگو کو یا علی؟
گفتم شب میلاد تو گیرم ز تو مولا مدد
تا این که فانوس دلم گیرد ز تو سو یا علی
مشکل به کارم آمده، لطفی امیرالمؤمنین
دانم گره وا میشود، با ذکر یا هو یا علی
بودی تمام عمر من غمخوار و یارِ سختیام
هستی به هر زخمِ دلی، درمان و دارو یا علی
شاعر: حسن فطرس
نامت بلند است؛
چونان پیشانیات که خود،
معراج آفتاب است و رویشگاه ماه.
آراسته به هزار ستاره روشن و روحت،
اقیانوسی که تلاطم و سکوت،
بیقراری و آرامش و خشم و لبخند را به هم آمیخته،
در خویش گرد آورده است.
تو را چنان که باید نمیشناسم؛
نه من، که هیچ کس را یارای شناخت کاملت نیست؛
چرا که فراتر از ادراک یک جانبه نگر انسانی
«نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را»
نامت بلند است؛
به بلندی انسانی که با صداقتی یگانه و راستین،
لباس «الست» میپوشد و حیلتها و نفاقها را میفهمد. نامردمیها را، عهد شکستنها را و نیرنگها را میبیند و استخوان در گلو صبر میکند. طبیعت زلال و چاه تنهایی را محرم اسرار خود میکند؛
آنگاه که مردمان را جز متاع گندیده دنیا در دل و ترس از زورمندان و طمع زرمندان در چشم نیست.
روحت بلند است؛
چونان نامت، با غربتی به ژرفای تاریخ پیوسته.
نمیدانم چرا هر وقت نام بزرگت را میشنوم،
بیاختیار قلبم میشکند و اشک در چشمانم میسوزد.
نمیدانم راز این بزرگی و مظلومیت، قدرت و غربت و بلندا و بندگی چیست؟
نمیدانم راز علی چیست؟
راز تنهایی و چاه، هیبت و صبر؛
راز استخوان شکسته در گلو چیست؟
راز مردی که درِ خیبر را با ضربتی از جای میکند و پر هیبتترین پهلوانان قریش را با دبدبه و کبکبهشان، به زمین میکوبد، راز فریادی با آن رسایی نشسته بر قله سکوت، راز آن سکوت غریب چیست؟
نامت بزرگ است؛
نام غیور غریبت.
نامی که چون حرف رسالت و دین، نام محمد و نجات انسان پیش میآید، در عین غیرت و قدرت،
سیلی خوردن فاطمه علیهاالسلام را میبیند و سکوت میکند.
نمیدانم راز این نام بزرگ، این روح غریب چیست؟
سه روز است که نفس عالم در سینه محبوس گشته .
سه روز است که انتظار و تجسم هدیه ی خدا ،
هستی را تا مرز جنون برده است
سه روز است که درختان دست به دعای قنوت برده اند
و پرندگان ذکر یا رئوف و یا رحیم می خوانند
و مردم شهر...
این سه روز مبهوت در مقابل دیوار بهم پیوسته کعبه
که جز رد درزی از آن معلوم نیست به انتظار نشسته اند.
ناگهان افلاک هلهله سر می دهد
و خاک در بهت فرو می رود.
دیوار کعبه لبخند بر لب
نام مقدست را بر زبان می آورد
اما نه...
این کعبه نیست که شکافته می شود!!!
این آغوش خدا ست که تو را به دنیا هدیه می هد.
و این گونه چون خورشید از درون کعبه طلوع می کنی
می آیی تا درهای دوزخ را ببندی.
و دوزخیان را به مهمانی بهشت ببری
میلاد با سعادت ابر مردی که در بدر و احد حماسه آفرید
و در خیبر ، آسمان و زمین را به تحسین واداشت .
جوانمردی که صورت بر تنور پیرزن گرفت
و صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کرد
برعلوی مسلکان مبارک باد
امتیازات امیرالمومنین علی علیه السلام
اول نوبت یک هاست!
یا علی! تو نخستین کسی هستی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد و تنها کسی که با او در غار حراء همراه بود.
یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که در کعبه به دنیا آمد.
یا علی! در میان صحابه تنها تویی که خدا نامت را برگزید.
یا علی! تو نخستین کسی هستی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.
یا علی! تو نخستین کسی هستی که بر پیکر پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.
یا علی! در میان صحابه تو تنها کسی هستی که لحظهای به خدا شرک نورزید.
یا علی! تنها تویی که در خانه کعبه، پا بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله گذارد و بتها را شکست.
یا علی! تو نخستین جانشین و وصی بعد از پیامبر هستی.
یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که قرآن را زیر نظر پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب نزول و با تمام مشخصات جمع آوری نمود.
یا علی! تنها تو اگر نبودی، در سراسر جهان هستی هم شأنی برای زهرای اطهر نبود.
یا علی! تنها تویی که خدا در کتابش پسرانت را، پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله خواند.
یا علی! تنها تو را، پیامبر صلی الله علیه و آله به برادری خویش برگزید.
یا علی! تو تنها کسی هستی که هیچ گاه از جنگ نگریخت و هیچ کس به جنگ با تو پیشقدم نشد، جز آن که به هلاکت رسید.
یا علی! تو تنها کسی هستی که زرهات پشت نداشت.
یا علی! تو تنها کسی هستی که در تمام جنگهای پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت داشتی جز تبوک، و تو ماندی تا از فتنه منافقان جلوگیری نمایی؛ سپاه اسلام نیز بدون برخورد از تبوک بازگشت.
یا علی! تنها تو، درِ قلعه خیبر را از جا بر کندی؛ در حالی که عده زیادی از مردان، توان جابجا کردن آن را نداشتند.
یا علی! تنها تویی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از 120000 نفر، بر پیشواییت، اقرار و بیعت گرفت و همگان به نام امیرالمؤمنین بر تو سلام کرده، تبریک گفتند.
یا علی! تو تنها کسی هستی که نسل پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق او ادامه یافت.
یا علی! تنها تویی که محبتت، سرفصل کارنامه مؤمنان قرار میگیرد.
یا علی! تنها تویی که در مورد قاتلت سفارش کردی: خوراکش را خوب و بسترش را نرم کنید، از غذای من به او بخورانید و از آن چه مینوشم به او بنوشانید.
یک های تو تمام نشدنی است!
بر بلندای فلک ذکر ملائک یا عیلست
هر که گوید یا علی ، در روز محشر با علیست
در طواف کعبه گر با دیده ی دل بنگری
هر طرف آئینه ای باشد کزان پیدا علیست
گر خدا خوانم علی را ، کفر باشد کفر محض
به که گویم المثنای حق یکتا علیست
ای یهودی ، ای مسیحی ، ای مسلمان ، ای فلان
رکن کعبه ، چلچراغ مسجد الاقصی علیست
در شب معراج احمد نور از لب نور بود
دید در افلاک ، ماه لیله الاسرا علیست
مردگان دم میگرفتند ز عیسای مسیح
غافل از آنکه مسیحای دو صد عیسی علیست
اوست سر اسم اعظم ، واقف است او بر امور
راز پنهان در عصای پنجه ی موسی علیست
با علی بودن علو و عزت آزادگیست
جبرئیل عرش را استاد بی همتا علیست
خواستگاران فراوان داشت دخت مصطفی
از خدا دستور آمد همسر زهرا علیست
بر فراز آسمان ها هم حکومت حق اوست
حاکم و فرمانروای عالم بالا علیست
قدرت کل دول ، از ناخن او کمتر است
امپراتور بلند آوازه ی دنیا علیست
از غدیر خم چه میدانی ؟، نمیدانی بدان
بعد پیغمبر امام و رهبر و مولا علیست
ای که هی دم میزنی از اولی و دومی
بشنو ای ابله ، ولی مسلمین تنها علیست
اوست باب اله ، باب العشق ، باب المعرفت
شیعیان باب گرام زینب کبری علیست
تا عبد پرونده شیعه بدون خدشه است
قاضی دیوان کیفر، صاحب الامضاء علیست
عظمت این کودک، آسمانها را به زانو در میآورد.
کعبه هرگز شکوه کودک تو را تاب نخواهد آورد، بنت اسد!
اندکی درنگ کن، هم اکنون کعبه را خواهی دید که
از شوق حضور طفل تو، سینه خواهد شکافت!
و کعبه، آغوش گشود و فاطمه را چون جان شیرین پذیرا شد.
چشمها، مبهوت و متحیّر، عظمت این دقایق را به نظاره نشسته بودند.
صدای همهمه، بیشتر شد؛ بنت اسد داخل کعبه شد و
ابوطالب، این خبر دلنشین را مشتاق شد و به جستجوی همسر شتافت.
نه! کسی راه به کعبه ندارد؛ کعبه اکنون مهبط فرشتگان است!
سه روز گذشت و برای ابوطالب، سه هزار سال گذشت.
و سرانجام یک روز نسیم، عطر یک خبر دل انگیز را به
مشام تشنه ابوطالب رساند و روح و جانش را صفا داد.
... و آفتاب طلوع کرد؛ آن هم از کعبه
فاطمه، ماه را در بغل گرفته بود! صدای همهمه بیشتر شد؛
این کودک چه قدر عظمت دارد! به دنیا آمد و «علی» شد.
ابوطالب، به شکرانه وجود علی، میهمانی باشکوهی داد و گفت:
به برکت حضور این کودک، هر که به میهمانی میآید،
باید اوّل هفت بار به دور کعبه طواف کند!
دیدار علی قداست دارد!
اول باید پاک شد، مطهّر شد، آن گاه به دیدار علی رفت!
پیامبر رحمت، طفل را در آغوش گرفت!
آفتاب، ماه را در بغل گرفت و ماه، پلک گشود و به یمن دیدار آفتاب، تبسّم کرد.
و ماه، از آغاز تولد، برادر آفتاب شد! مولا!
ای که تمام واژه ها، از توصیف عظمت تو عاجزند!
و ای آنکه تمام عقل ها از درک بزرگی ات قاصر!
چه تقدیر دلنشینی داری! می آیی از کعبه و میروی در خانه خدا! علی جان!
درمانده ام از وصفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
چه زیبا فرمود: «اگر تمام درختان قلم شوند، تمام دریاها مرکب و تمام
انس و جن کاتب، باز هم نمیتوانند ذره ای از فضایل علی را بنویسند».
پس مرا ببخش که جسارت کردم و خواستم شکوه تو
را، در قالب واژه های زمینی به تصویر کشم!
مگرمیشود لحظه های عمیق حیدری را نوشت؟
تو همانی که در بدر و احد حماسه آفریدی و در خیبر
آسمان و زمین را به تحسین واداشتی.
تو همانی که صورت بر آتش تنور پیرزنی گرفتی
و صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کردی!
نه! بگذار خاموش شوم که هرگز قادر به گشودن سرّ خدا نیستم!
بگذار تو را به اندازه درک خودم دوست بدارم؛
آن قدر که در قلب کوچک من. جای شوی!
خدیجه پنجی
کعبه، در هلهله فرشتگان، برای میلاد عشق لحظه شماری میکرد؛
میلاد علی مظهر تمام عشق و صفا و تفسیر بلند عدالت و شجاعت.
مولا! ولادت تو، آفتابی ترین روز تاریخ بود که روشنایی روز را خجل کرد.
حجرالاسود، بر دست های تو بوسه زد و مسجد الحرام، تو را در آغوش گرفت
صفا و مروه به نظاره ات نشستند، تا این که همانند آفتاب
از درون کعبه سرزدی. آن گاه، لبخند بر لبان عدالت نقش بست.
ای آشنای نخلستان ها و ای همدم چاه!
ای درد و آشنای کوچه پس کوچه های کوفه!
سکوت تو، بلندترین فریاد در تاریخ بود که در پژواک
خویش، طنین مردی را داشت که ردپای مظلومیتش هنوز در بستر تاریخ جاری است.
ای نبأ عظیم و ای صراط مستقیم و ای لبریز از شجاعت و سخاوت!
ذوالفقارت، برترین و گویاترین حدیث مردانگی است.
ای کامل کننده دین احمد و ای سنگ صبور محمّد صلی الله علیه وآله وسلم !
تکرار نام تو، بیابان های خشک ظلم و تبعیض را به سبزترین باغ های عدالت، پیوند میزند.
کائنات، با تکرار نام تو به تکاپو می افتند و قیام میکنند.
ای فراتر از عشق زمین! همه شاعران، دیوان خود را با نام تو آغاز میکند.
امیر مهربانی،!
تو آمدی و ناخدای کشتی نجات بشریت در عصر دل مردگی و جهالت شدی.
یک آسمان بلاغت و یک کهکشان فصاحت!
تو فاتح دل های عاشقان و التیام زخم های ضعیفان
و مرهم دلهای غریبانی تو آبروی انسانیتی!
ای سراسر و بخشش و عدالت!
دستمان گیر که محتاج سرکوی توایم!
معصومه عبدالحسینی
راز تنهایی علی علیه السلام
چه کسی تنها نیست؟
کسی که با همه و در سطح همه است.
کسی که رنگ زمان به خود میگیرد.
احساس خلأ مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمیتواند سیرش کند.
و لذا آن همه یاران، آن همه همرزمان، آن همه نشست و برخاست با اصحاب پیامبر، هیچ کدام برای علی علیهالسلام تفاهمی به وجود نیاورده است.
هیچ کدام از آنها در سطح او نیستند.
میخواهد دردش را بگوید،
حرفش را بزند،
گوش نیست، دلی نیست، و فهمی نیست تا بفهمد.
رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه، در برابر نگاههای پست و پلید، و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد.
نیمه شب به طرف نخلستان میرود، آنجا هیچ کس نیست، مردم راحت آرمیدهاند، هیچ دردی آنها را در دل شب بیدار نگاه نداشته است، و این مرد تنها، که روی زمین خودش را تنها مییابد، با این زمین و این آسمان بیگانه است، و فقط رسالت و وظیفهاش، او را با جامعه و این شهر پیوند داده است. ولی وقتی به خودش برمیگردد میبیند که تنهاست.
شبانه به نخلستان میرود، و باز برای این که ناله او به گوید هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلودهای نرسد، سر در حلقوم چاه فرو میکند و میگرید.
این گریه از چیست؟؟!
افسوس که گریه او یک معما برای همه است، زیرا حتی شیعیان او نمیدانند علی چرا میگرید.
از این که خلافتش غصب شده؟!
از این که فدک از دست رفته؟!
از این که فلانی روی کار آمده؟!
از این که او از مقامش ... ؟!
از این که همسرش را...؟، از این که...؟، از...؟!
علی علیه السلام در طول تاریخ تنها انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقض که در یک انسان جمع نمیشود قهرمان است. چنین انسانی و در چنین سطحی معلوم است که در دنیا تنهاست. چنین انسانی در جامعهاش و در برابر یاران همرزمش که عمری را در راه عقیده کار کردهاند، با پیامبر صادقانه شمشیر زدهاند، اما در اوج اعتقاد و ایمان و اخلاصشان به پیامبر و اسلام، قبیله و تعصبات قومی را فراموش نکردهاند، مقام را آگاهانه و یا ناخودآگاهانه نتوانستهاند از یاد برند و نماد اخلاص مطلق و یک دست- همچون علی علیه السلام - شوند، تنهاست.
از این دردناکتر این که علی علیه السلام در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست!!
در میان امتش که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخشان را به علی علیه السلام سپردهاند تنهاست.
او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک معبود و یک اله میستایند اما نمیشناسندش و نمیدانند که کیست؟ دردش چیست؟ حرفش چیست؟ رنجش چیست؟ و سکوتش چراست؟!
این است که علی علیه السلام در میان پیروانش هم تنهاست.
این است که علی علیه السلام در اوج ستایشهایی که از او میشود، مجهول مانده است.
درد علی علیه السلام دو گونه است:
یک درد، دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر، دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و به ناله درآورده است.
ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس میکند، اما این درد علی علیه السلام نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است تنهایی است، که ما آن را نمیشناسیم!!
باید این درد را بشناسیم، چرا که علی علیه السلام درد شمشیر را احساس نمیکند و ما درد علی را احساس نمی کنیم.
تاریخ : دوشنبه 93/2/22 | 7:32 عصر | نویسنده : حاج شهنام دراوه | نظرات ()