باز گشت آزاده گان عزیز را گرامی می دارم
در انتظار مسافران کربلا
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور آخرین روز اسارت فرا رسید و اسرا یکدیگر را در آغوش می کشیدند. از یکدیگر حلالیت می طلبیدند و قرآن را بر سر همدیگر می گرفتند و یکدیگر را به آیه های ملکوتی می سپردند. در مرز خسروی بانگِ «به کنعان رسیدگان» طنین انداز بود. اتوبوس های آن سوی مرز عراق بمنزله فرشتگان نجات در انتظار مسافران کربلا بود. همگان خاک پاک وطن را توتیای چشم کردند. با مشاهده هر ایرانی رگ حیات در اندام تکیده هر آزاده ای جان می گرفت.
مزار امام، پذیرای آزادمردان
به یاد آن روز که به قصد جبهه های نبرد، به جماران رفتیم، تا دعای پر مهر پیر جماران را بدرقه راه خود کنیم و موعظه های عرفانی اش را در جای جای قلبمان بگنجانیم. دریغا! دریغا! که هنگام رجعت مرکب آهنی ما را نه به سوی جماران، بلکه به سوی بهشت زهرا هدایت کرد. پس سینه زنان و گریه کنان خود را بر مزار او ـ که در پشت انبوهی خاک خفته بود ـ رساندیم و اندوه تنهایی را با اشک سرودیم.
آزاده ی شهید
به مناسبت سالروز ورود آزادگان
«صد کهکشان ستاره و خورشیدند
آزادگان چنین که درخشیدند
دوشینه در محاق فرو رفتند
امروز گر ز پنجره تابیدند
ای عشق! این قبیله درد آلود
شمعند و در هوای تو رقصیدند
گل های التیام اسارت را
از باغ صبر و حوصله می چیدند
با ما اگرچه هم نفسند اما
خلوت نشین محفل ناهیدند
بس ریشه ها به کرب و بلا دارند
گر از هجوم باد نلریزیدند
از شوق یک اشارت ساقی بود
آنقدر محنتی که پسندیدند
اما دریغ این همه نیلوفر
تاریخ : سه شنبه 95/5/26 | 3:59 عصر | نویسنده : حاج شهنام دراوه | نظرات ()