آقا اباالفضل العباس علیه السلام
روز آغاز و فرجام مردانگی
از آن سو، فراتر از دیوار سپید عاطفه، پشت نخل های قد قامت بسته،
از خانه که غایت نور بود، صدایی از هستی به گوش زمان می رسید.
نوزاد آفتاب، قدم بر چشمان سیاه آن شب فراگیر ظلمانی گذاشته بود
و قداست سپیده را نوید می داد.
فرش فرش آن خانه بال و پر حضور فرشتگانی بود
که حضورش را مبارک باد می گفتند.
گوشه گوشه اش «صفا» به اعتکاف نشسته بود
و از خشت خشتش رایحه «فردوس» به مشام آسمان می رسید.
غنچه نور را به دستان گرم پدر آفتاب سپردند؛
پدر، نگاهی که حلاوت عشق در آن موج می زد، به فرزند بخشید.
با سرانگشت محبت، دستان کوچک غیورت را لمس کرد؛
ژاله اشک بر گونه اش جاری شد.
سبب را پرسید، و پدر چنین فرمود:
این دستان، عروج مردانگی را بر صحیفه دل های زمانیان نقش می زند
این دستان، شجاعت را به حیرت وا می دارند
این دستان، پاسبان خیمه خورشیدند و نگاهبان آستان برادر.
لبخند با لبان مادر احساس آشنا شد و برخاست،
طفل را همچون پروانه به طواف شمع وجود حسینش برد و به دستان او سپرد.
هر دو، چشم در معراج چشمان یکدیگر دوختند؛
آنان در دشت نگاهشان یکدیگر را می یافتند.
از ازل، خالق آب و آئینه آن دو را برای هم سرشته بود
و حسین علیه السلام ، این حقیقت آبی را نیک می دانست.
آری! او می دانست آن هنگام، طفلی را در آغوش سبزش دارد
که در آینده ای نزدیک، کاشف الکرب سیماش خواهد بود
می دانست، چشمانی را نظاره می کند که به انتظار نوشیدن زهر
تیر دشمنان او می درخشد و می دانست...
شکوه دیدار دو پاره نور، حاضران مجلس انس را به وجد آورده بود
و تنها زمان بود که کمال این همه دلدادگی را در ظهر عشق نظاره می کرد.
آن روز، آغاز و فرجام مردانگی رقم خورد.
بر سیمای مادر عاطفه، موجی از اضطراب نشست؛
سبب را پرسید، و پدر چنین فرمود:
این دستان، عروج مردانگی را بر صحیفه دل های زمانیان نقش می زند
این دستان، شجاعت را به حیرت وا می دارند
این دستان، پاسبان خیمه خورشیدند و نگاهبان آستان برادر.
لبخند با لبان مادر احساس آشنا شد و برخاست،
طفل را همچون پروانه به طواف شمع وجود حسینش برد و به دستان او سپرد.
هر دو، چشم در معراج چشمان یکدیگر دوختند؛
آنان در دشت نگاهشان یکدیگر را می یافتند.
از ازل، خالق آب و آئینه آن دو را برای هم سرشته بود
و حسین علیه السلام ، این حقیقت آبی را نیک می دانست.
آری! او می دانست آن هنگام، طفلی را در آغوش سبزش دارد
که در آینده ای نزدیک، کاشف الکرب سیماش خواهد بود
می دانست، چشمانی را نظاره می کند که به انتظار نوشیدن زهر
تیر دشمنان او می درخشد و می دانست...
شکوه دیدار دو پاره نور، حاضران مجلس انس را به وجد آورده بود
و تنها زمان بود که کمال این همه دلدادگی را در ظهر عشق نظاره می کرد.
آن روز، آغاز و فرجام مردانگی رقم خورد.
آسمان مدینه، در دست افشانی نور و آینه غرق است.
ستارهها در حوالی خانه مولا علی علیه السلام ، گرد آمده اند
تا از رخسار فروزان ماهِ بنی هاشم، قدح های نور بردارند.
اینک، زمان تولد کهکشان حماسه است و پنجره بی تاب قلبها،
همه بر دستان نوگل علی علیه السلام دخیل بسته اند.
امشب، در بوستانِ دامانِ ام البنین علیهاالسلام ،
کانون تمام خوبیها و مردانگی ها، گل داده است
تا عالمیان، شیدا و مدهوش نسیم خوش جانبازی اش شوند.
امشب، مدحِ مرامِ آسمانی عباس علیه السلام ،
محفلِ شبانه قدسیان را برکت میدهد.
امشب، هدیه خدایِ مهربان به پسران فاطمه علیهاالسلام ،
برادری است از جنس وفای اباالفضل
برادری که شجاعت و غیرتِ علی علیه السلام در چشمانش جاری است
و ارادت و محبت فرزندان زهرا علیهاالسلام ، در سینه پاکش فوران میکند.
امشب است آن شب که شادى بر در دربارعشق
حلقه مىکوبد که عقل آمد پى دیدار عشق
ساقیا لبریز کن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سینه زنها، سینه چاکان، سینه سرخان را بگو
دست افشانى کنید آمد سپهسالار عشق
تا که سازد پرچم خودکامگى را سرنگون
زد قدم در ملک عالم میر و پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانبازى قطعه قطعه پیکار عشق
آن که با تیغ کجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه کرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا که شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا برنداشت
کز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمکاران ندوخت
تا که شد سیراب از سرچشمه سرشار عشق
میشود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا که نگردد خار عشق
از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا که نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیرى داد حق، کز هیبتش
روبهان را مىکند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنین آزاد مردى کزشرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانهاش کز یک نگه
چون على وا مىکند صدها گره از کار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق
تا که او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق
نمی دانم جهان این خوشبختی شگرف را مدیون کدام دعای
مستجاب بود که خدا، نام متبرک تو را به پیشانی زمین نوشت
و سرنوشت آب ها را به سخاوت دستانت سپرد؟
ثانیه های مبارک، مژده آمدنت را بی تاب شدند
و هیجان، در بستر تمام رودها شتاب گرفت.
از همان لحظه نخستین میلادت، پروانه ها مسیر نگاه
لاهوتی ات را تا دورترین شعاع شیفتگی به رقص آمدند و
تمام ستاره ها، زیارت خوان چشم هایت شدند.
تو آمدی تا خیمه های جوانمردی و غیرت را ستون شوی.
انگار خدا کلید تمام قفل های بسته را به کرامت دستان تو سپرده
است که به محض شکفتن نامت، عقده ها باز می شود!
چهره آسمانی ات، چقدر با روشنان ماه نسبت داشت آن
گاه که ماه، بر مدار چهاردهم متوقف می شد!
لبخندت، رایحه گل های بهشت را می پراکند در شامه خاک.
آیین تو مردانگی است و شیوه ات جان بازی.
آقا! لب های فرات، برای بوسیدن لب هایت ترک برداشته است.
اگر زمزمه تمام آب های جهان را یک جا جمع کنی، مدح تشنگی سقایی
است که عطش لب هایش تمام آب ها را، حسرت به دل گذاشته.
تو آمدی و بر پیشانی محرم، نامت روشن و تابناک، طلوع
خواهد کرد و از هیبت نگاه حیدری ات، زهره کوه ها آب خواهد شد.
تو از دامان شجاعت برخاستی و در آغوش مردانگی بالیدی.
کودکان حرم، آمدنت را به شوق ایستاده اند.
بی تابی تیرها را جز نگاه شیفته چشمان تو پاسخی خواهد بود؟!
باب الحوائج!
تمام جاده های وصال، از حوالی نامت می گذرند.
تمام درهای بسته به یک سخاوت نگاهت باز می شود.
«شیرین تر از عسل گام برمی داری و باشکوه ترین
سرودها، به شرمساری پس می نشینند.
شیرین تر از عسل شمشیر می زنی و بلندترین حماسه ها
به احترامت زانو می زنند.
شیرین تر از عسل می میری و زیباترین
مرگ ها، در آرزوی تو آه می کشند».
خدیجه پنجی
تا پلک می گشایی، زندگی آغاز می شود.
هوا از نفس های تو جریان می یابد.
ابرهای همه عالم به سوی تو می آیند
تا غربتشان را مشتاقانه سر بر شانه ات بگریند.
تمام کاینات، می خواهد در دست های کوچک تو آرام بخوابد.
ماه، پشت تمام پنجره ها سرک می کشد و از سقف همه ایوان ها
آویزان می شود تا شاید یک بار برایش دستی تکان دهی.
تو ماه کوچه های دلتنگ بنی هاشمی؛ ماهی که تمام
شب ها می تابد تا هیچ سقفی، بی چراغ به خواب نرود، ماهی
که دست هایش را به آب ها می دهد تا ماهی ها در نوازش
سرانگشتانش، آرام آرام لالایی بخوانند.
من حاضرم سوگند بخورم که تمام شب هایی که تو را
دیده اند، مثل همه این ستاره ها و ابرها و درخت ها و آسمان و...
روز قیامت، نام بلندت را بر زبان خواهند آورد؛
روزی که دست های آب آور تو، همه تشنگان شفاعت
را سیراب خواهد کرد. شاید هیچ کس امروز باور نکند که فرداهایی
نه چندان دور، با همین دست های کوچک، بزرگ ترین گره ها را خواهی گشود.
هیچ کس در خواب هم نمی دید که فرداهایی زودتر از این
فرداها، دست های تو، پشت همه سقاخانه ها، چه دردها را که شفا نخواهد داد.
هیچ کس باور نخواهد کرد که این همه ستاره
از آخرین لبخند تو بر آسمان ریخته است.
تمام کوه ها، پیش پایت سر فرود خواهند آورد و هر چه
رود خروشان، سر به زیرترین آبشارها خواهد شد.
با تو، پرنده ها در جنگل ها پر خواهند زد، درخت ها
پرنده خواهند داد و آهوان، زیباتر خواهند شد.
خاک، امروز میزبان قدم های مهربان و استوار تو خواهد
بود و باد، در آغوش کوچک تو آرام خواهد گرفت و
توفان، پلک های تو به آخر خواهند رسید.
امروز، تمام آب ها به تو سلام خواهند کرد و باران ها به
خیر مقدمت خواهند آمد و همه درخت ها، پرنده هایشان
را برای تو به پرواز درخواهند آورد.
برای اولین بار که پلک می گشایی، زندگی آغاز می شود
و هوا در نفس های همیشه معطر تو جریان می یابد
و تمام رودها از شوق آمدنت گریه می کنند.
عباس محمدی
بالاترین معانی آب، به ظهور رسیده است.
از اول چنین رقم خورده بود که مردی بیاید که همان
روشنایی مصور و همان زلالیت مجسم باشد.
امروز، دامان ام البنین، پر از درخشندگی نگاهی است
که خدا را زمزمه می کند. امروز، ام البنین، نهایتی
از فتوت را تقدیم مولا علیه السلام می کند.
عباس، یعنی معرفی غیرتی که بی نظیر است با پشتوانه ای از
قدرت ذوالفقار. لشکرشکنی می آید که شکافنده صف جماعت شب آلودگان است.
عباس، یعنی بهترین یاور کربلا، با رایت تقوا و
ولایت پذیری. دلاورمرد عرصه پیکار می آید تا
تزلزلی به ارکان یلان پوشالی و طبل های توخالی بیفکند.
مولود ام البنین است و جهان، تشنه پیام تازه اش؛
پیامی که با حروف سپید حمایت و وفا آغاز می شود
و با خونی سرخ، به امضا می رسد.
عباس، یعنی خط بطلان بر اندیشه های تیره ای
که امان نامه تعارفش کردند. هر که با مضامین معطر پیامش
مأنوس شود، روشن محض است و می تواند دلش را ابوالفضلی بداند.
محمدکاظم بدرالدین
بشارت دهید ام البنین را به ماه بنی هاشم!
بشارت دهید علی علیه السلام را به ساقی کربلا!
بشارت دهید حسین علیه السلام را به علم دار عشق!
بشارت دهید حاجتمندان را که باب الحوایج
با آمدن ابوالفضل، گشوده شد.
امروز، آسمان آبی تر است؛ ام البنین، لبخند می زند،
علی علیه السلام بوسه می زند دو بازوی عباس علیه السلام را.
می بوسد ماه پیشانی ابوالفضل را و می گرید و حسین (ع)
و زینب علیهاالسلام می بینند و می دانند؛
می دانند و سکوت می کنند.
خوش آمدی، ای آسمان به نام تو روشن!
خوش آمدی، ای زمین به یادت گریان!
خوش آمدی، ای ماه!
خوش آمدی، عباس علی، یاور حسین، تشنه
شهید عشق بر ساحل رود؛ خوش آمدی برادر.
کربلا منتظر ماست. دنیا، وام دار همه کربلایی هاست.
عشق، بر قطره قطره خون تو بوسه می زند.
اگر تو نمی آمدی، صحنه غرورآفرین رشادت کامل نمی شد.
اگر تو نمی آمدی، آن واقعه عظیم، چیزی کم داشت.
اگر تو نمی آمدی، گل ایثار، به بار نمی نشست.
ای سرور و سالار ایثارگران و جانبازان، الگوی رشادت
و شهامت، ای دلباخته، جانباز، ای ساقی لب تشنه و ای سوار
مشک به دندان!جانم به فدای تو؛ خوش آمدی!
چه روزی زیباتر از آن روز که تو آمدی و آسمان را کامل کردی.
تو آمدی و روی ماه، از خجالت روی تو گلگون شد.
تو آمدی و پرچم کاروان عطش را به دست گرفتی؟!
السلام علیک یا باب الحوایج!
نغمه مستشار نظامی
عباس، تنها نامی است که برازنده توست.
چگونه از تو بگویم، وقتی آنقدر بلندمرتبه ای که حتی
پرنده وهم هم به اوج تو نمی رسد؟!
تو بر بلندترین قله های عشق نشسته ای.
چگونه از تو دم برآورد نفسی که در سینه حبس است؟!
تو فرزند خورشیدی؛ چگونه دم برآورد پرنده ای که
بال های ناتوانش حتی به کنده شدن از زمین او را همراهی نمی کنند؟!
تو عباس هستی. عشق، تنها شرح لحظه ای
از زمانی است که تو بر آن حکمرانی می کنی.
عباس تنها نامی است که برازنده تو است
و برادر، تنها نسبتی است که می تواند تو
را به حسین، عشق آسمان ها برساند؛
هر چند تا آخرین لحظه که سر بر زانویش گذاشتی، حتی
یک بار نام او را جز به «سیدی» و «مولای» بر لب نیاوردی.
تو خود را جان نثار حسین می دانستی؛ آنچنان که بودی.
تو خود را مأموم او می دانستی؛ آنچنان که او امام تو بود.
برادرت، سرور تو بود و مقتدای تو؛ هر چند تو
او را جز در آخرین لحظه، برادر خطاب نکردی؛
به جز همان لحظه ای که فاطمه را کنار خویش دیدی،
جز آن دقیقه ای که زهرا، مادر حسین، تو را فرزند خطاب کرد... .
و حالا که ام البنین تو را دور سر حسین می گرداند، تو
پی برده ای به اینکه نباید او را برادر صدا بزنی.
عباس، تنها نامی است که برازنده توست... .
امیر اکبر زاده
دست هایش، نیامده بی تابی می کنند.
از حجاب قنداقه سپیدش، راه به بیرون می گشایند
و کودکانه در پی دستان دیگری می گردند.
آن دستان رشید، به سوی دروازه امیدش هروله می کن
د و پیش از نوازش پدرانه، حلقه دیدگانش به حضور ناخواسته،
اشک های اندوه، دق الباب می شود.
این دست ها، برای علی علیه السلام ، چه
می گویند که این چنین عاشقانه نگاهشان می کند؟
این چشمان سیاه شب شکن، این نگاه دلربا، غزل
سرایی چه مصیبتی را می کند که مولا، محو تماشا شده و
در محفل اُنسش مرثیه خوان غربت خویش است؟
به چه فکر می کند؟به سرهایی که بر فراز نیزه ها خواهند رفت؟
به دستانی که فدیه شمشیرها خواهند شد؟
به سینه های سوخته، به جان های تشنه؟ به چه فکر می کند؟!
اندوهگین مباش ام البنین!
کودک تو سالم است و لبخندهای بهشتی اش، بشارت سلامت اوست.
پیشانی بلندش، اقبال نیکوی او را نشان می دهد.
او ماه تمام است؛ ماه شب چهارده، قمر بنی هاشم.
مولود آب و آینه، آشنای سیب سرخ بهشتی، دانای
راز آب ها، بلد راه عاشقی، نام دار ایثار و استقامت
و جانبازی و صبر و شکیبایی؛ این همه، فرزند توست، ام البنین!
می دانم که قصیده عاشقانه عباس را تو نیز خواهی
خواند و صبورتر از همه مادران شهید، به ایثار او خواهی بالید
و کنیزی مادر حسین علیه السلام را افتخار خود خواهی دانست.
می دانم که شیرزنی، ام البنین!
میلاد کودکت مبارک!
حورا طوسی
ایستاده ای بر بلندای قله نجابت.
بر تارک قله های وفا و آب های جهان، سرخوشانه نام تو
را زمزمه می کنند و چشمه های صداقت، بی شکیب و ناآرام از
کوهسار وجود تو می جوشند و رودها، موج زنان، داغ تو را بر سینه می زنند.
عباس! کیست آن که تو را بخواند و از یاری دستان
بریده ات بی نصیب بماند؟ کیست آن که اندوه جاودانه تو را
بفهمد و از غم مشک های پاره پاره ات، طاقت از کف ندهد؟
کیست که بلندای قامتت را دیده باشد و آسمان را به
چشم حقارت ندیده باشد؟! تو ساقی جان های تشنه
تو طراوت باغستان های مهر و وفایی.
تو روح و ریحان فاطمه زهرایی؛
نه فقط میوه دل ام البنین. تنهاترین سقایی که خیل انس و
ملک ازچشمه سار نگاهت می نوشند و اندوه از دل می زدایند.
حالا بگذار لب های مظلوم ترین مرد، بر دست های تو بوسه زند.
«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عِنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِّ مَوْلاکَ الْحُسَیْن».
نسرین رامادان
ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد
سیمرغ قاف عشق را هنگامه پرواز شد
ز اسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد
کلک جهان آرای حق آماده اعجاز شد
از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد
باب الحوائج آمد و درهای رحمت باز شد
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده
کز حُسن رویش طعنهها بر خسرو خاور زده
پهلو به پهلوی علی مانند شیر نر زده
گلبوسهها بر دست او داماد پیغمبر زده
از بهر یاری حسین تکبیر از دل بر زده
پرچم علیه دشمنان بر قله باور زده
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
سرچشمه آب بقا جوشد ز چشم مست او
گردد فدائی حسین از چشم مستی هست او
عفو گناه ما کند خالق به ناز شصت او
دل بر حسینش بسته او نازم به بند و بست او
هستی دهد در راه حق هستی شود پا بست او
تا دین نیفتد از بها افتد ز پیکر دست او
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
او آمده تا خویش را سر مست شیدایی کند
کز مستی و شیداییاش بر خلق آقایی کند
در کربلای پر بلا جنگی تماشایی کند
در خدمت پیر عطش لب تشنه سقایی کند
صدها هزاران درد را درمان ایمائی کند
ز انفاس گرم خویشتن کار مسیحائی کند
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
از روز اول مایه عز و وقار زینب است
در کربلای پر بلا او پاسدار زینب است
در موقع اندوه و غم او غمگسار زینب است
اهل حرم را محرم و آئینهدار زینب است
پشت و پناه و همدم و همکار و یار زینب است
هر جا که نام زینب است او در کنار زینب است
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
پرچم فراز دین حق پرورده مولاست او
چون در شجاعت رهبری بی باک و بی پرواست او
همسنگر آزادگی با یوسف زهراست او
باب الحوائج در جهان بر خلق ما فیهاست او
غیرت بسان قطره و در مرتبت دریاست او
ناموس حق را حامی و غارتگر دلهاست او
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
باشد حسین فاطمه چون شمع و او پروانهاش
جان میکند ایثار او چون او بود جانانهاش
کرب و بلا میخانه و او ساقی میخانهاش
حق از می قالوا بلی پر میکند پیمانهاش
آب فرات آمد به جوش از نعره مستانهاش
آزادمردی زنده شد از همت مردانهاش
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
"ژولیده نیشابوری"
«الا یا ایها السابقی، ادر کاسا و ناولها»
که عشق ... ، این بار می خواهد بیافشاند،
تمام نور خود را در قدوم سبز عباس.
چه بشارتی!
خبرش کنید؛ علی علیه السلام را خبر کنید که به پایان رسید، انتظار.
اینک این عباس علیه السلام است؛ ماهتاب آسمان ولایت
که از پرتو عنایات نبوی صلی الله علیه و آله و انعکاس قرابت
علوی علیه السلام تا همیشه تاریخ در آسمان کربلا می درخشد
و راهیان سرزمین نور را با تبسّم آسمانی خویش؛ بدرقه می کند.
خوشا نسیمی از دیار عنایتش که تشنگی غربت از کام جهان
زدوده و غبار غم از دل بشوید!
بوالفضایل اش خوانند تا سپهسالار فتوّت را به فضیلتی بشناسند
که بی بدیل و بی نظیر است؛ آنجا که تشنه کامی شهادت را به
زلال عافیت ترجیح می دهد تا عظمت فتوت و وفا را به نمایش بگذارد.
تشنگی را به بهای عشق، به جان می خرد و سرافرازی خویش
را در درس مولا علیه السلام می آزماید.
او فرزند علی علیه السلام ست و فرزند خاتون
سرافراز مدینه، ام البنین علیهاالسلام .
او وارث شجاعت علی علیه السلام ، صداقت زهرا علیهاالسلام
و کرامت حسن علیه السلام است؛
وارث تمام فضایل. تنها زبان ذوالفقار نیاموخته؛
که عارف تمام دقایق هستی بخش عشق است؛
عشقی که عظمت کبریایی او را تا جایی اوج داده که
عرش، مقابل فتوت مرامش تعظیم می کند و
بهشت از تکرار نامش به وجد می آید.
او مشکل گشای تمام گره های فرو خورده در کلاف زمان است.
پدر مروت را چه نیازی به توصیف که دریای کرمش
را پایانی نیست و اقیانوس اجابتش، مسلمان و
غیرمسلمان را شربت شفا نوشانده است.
«غیرت»، واژه ای است که حرمت خویش
را از نام «عباس» گرفته است.
دل دریایی اش را جز «صبر»، دارویی تسکین نمی بخشید
و اندوه بی قراری اش را جز پرتو جمال آسمانی «برادر» نمی زدود.
... سال ها گذشته است؛ اما هنوز زمزمه های فطرت را
که آکنده از شعر وفاداری است، می شود شنید که تکرار می کند:
«الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها که
عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها!»
مولا جان، ابوفاضل!
مولا جان!
آمدی تا جهان، خالی از جلوه فتوت تو نباشد.
آمدی تا ماهتاب، به زیبایی فانی خویش بنالد.
میلادت مبارک!
دست ما و دامان کرمت، یا باب الحوایج.
سید علی اصغر موسوی
ماهى که پیش نور وى خورشید و مه تار آمده
ماهـــى کــه بــر حســن صـــدهـا خریدار آمده
اى طـــالــب دیـــدار مــه هنـــگام دیـدار آمده
فــلاکیـــانـــش سر بـه سر حیران رخسار آمده
اکو نور بخش عالم و، هـــم نـــور الانــوار آمده
چه عباس آن کـه در حشمــت امیر راستین آمد
چــه عبــاس آن کـه از همّت پناه مسلمین آمد
چه عباس آن که از اصل و نسب از دوره هاشم
چــو جــان مـرتضى و حُسن خیرالمرسلین آمد
میلادت مبارک!
پیش از تو هیچ ماهی قدم بر خاک نگذاشته بود.
پیش از تو مرد شبهای نخلستان کوفه،
مضطرب خورشیدِ معصوم خویش بود
که چگونه تنها بماند در توفان خونین آینده،
ولی اینک تو آمدهاى. اینک ماه، پشت و پناه خورشید است...
اینک دستهای شهر آشوبت، دلگرمیِ بیپایان کربلا خواهند شد.
آه ای نو رسیده! از همین آغاز، تو مرد به دنیا آمدهاى.
کودک نیستی انگار.
مهیّا برای سرکوب کردن فتنهها، پا به عالم نهادهای
و علی در رخسار نوظهور تو، خویش را خواهد دید
و دستهایت را شایسته عرصههای ستیز و نبرد خواهد یافت.
پدر را تماشا کن
تو فرزند تمام رشادتو غیرت او هستى.
از پدر بیاموز، صبر و استقامت و مهر را از او فرا بگیر.
این شیر شرزه پیکار و این قلب کبوتریِ غمگسار عالم، پدر توست.
او قرار است در تو تجلّی کند، شبیه پدر باش.
شبیه ذوالفقاری که باطل را همواره نوید مرگ است
و حق را مژده تداوم و تجدید. شبیه سینه شکیبایی
که اندوه هیچ غریبی را تاب نمیآورد
و هیچ مظلومی را تنها رها نمیکند.
آه ای مرد فردای عطش!
گویا تو علی هستی که امروز متولد شده...
امروز پدرت، چاههای عالم را از اشک خونینش سیراب میکند.
فردا تو دریاهای هستی را شرمنده لبهای تشنه خودخواهی کرد.
عباس یعنی ....
عباس یعنی تا شهادت یکه تازی
عباس یعنی عشق، یعنی پاکبازی
عباس یعنی رنگ سرخ پرچم عشق
یعنی مسیر سبز پر پیچ و خم عشق
جوشیدن بحر وفا ، معنای عباس
لب تشنه رفتن تا خدا، معنای عباس
بی لب نهادن لب به جام باده عشق
بی کام نوشیدن تمام باده عشق
این است مفهوم بلند نام عباس
در ساحل بی ساحلی، آرام عباس
خجسته میلاد اسوه عشق و ادب و ایثار ماه بنی هاشم ،
سقای دشت کربلا ، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
و گرامیداشت روز جانباز بر شیعیان جهان
و جانبازان این پرستوهای غریب شکسته بال
و بزرگ مردان سرافراز ایران اسلامی مبارک باد
تمام کلمات، به دنیا می آیند تا بی بهانه بر لب های تو جاری شوند.
حتی این همه کلمه در مقابل لب های همیشه ستایش گر تو کم می آورند.
تو آمده ای تا امام ماندگارترین دعاهای جاودانگی باشی.
آمده ای تا همیشه با دعاهای تو به خداوند نزدیک شویم.
انگار دعای همه پیامبران را از آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله
ذکر گفته ای و اشک ریخته ای! امروز آمده ای تا
راز شگفت کلمات را به کائنات بیاموزی.
آمده ای تا رسول کلمات شگفتی باشی که همه نشانه های
خداوندند؛ کلماتی که واژه به واژه، بوی صبر
و عشق ومهربانی می دهند،
کلماتی از جنس مهربانی خداوند در اولین روزهای آغاز
آفرینش، کلماتی از جنس رستگاری، کلماتی که
بوی خالصانه تو را می دهند.
و کلمات، آغاز رسیدن می شوند.
زیباترین راه رسیدن به خداوند را آموخته ای.
می دانی که کلمات کلید رسیدن به ابدیتند.
باغ های ازل در کلمات مهربان تو جریان دارند.
زیباتر از آوازهای بی بهانه داوود، کلماتی اند که
برای حرف زدن با خداوند استفاده می کنی.
زیباتر از پرواز، قطره های اشک تواند که بر
گونه های مقدست جریان می گیرند.
تو آمده ای تا بوسه های ما، پیشانی گرامی تو
را برای آرام گرفتن داشته باشد.
«هزار جان گرامی فدای هر قدمت».
خاک امروز لبریز خوشبختی است؛
چرا که قدم های تو بی دریغ بر پیشانی خاک فرود خواهد
آمد،چون بارانی که مهربانی اش را از هیچ کس دریغ نمی کند.
آمدی چون نسیم.
آمدی؛ چون بادهایی که مهربانی نرمشان
را از تن جوانه های آرام، دریغ نمی کنند.
آمدی تا خواب آرام درختان، تا ابدیت جریان بگیرد و
روزها همیشه در روشنایی جریان بگیرند
و آفتاب پشت ابرها پنهان نماند و راه توبه
با دعاهای گرامی تو برای همیشه باز بماند.
زیباتر از تو، چه کسی پروردگارش را ستوده؟
عاشقانه تر از تو، چه کسی دعا کردن می داند؟
خدا را سپاس که تو را آفرید تا ستایش و حمد
خالق را از تو بیاموزیم.
خدا را سپاس که تو را به دنیا هدیه داد تا زبان عاشقانه ترین
شکرها را در کام تو بگذارد و بی بدیل ترین نیایش ها
را از زبان تو به گوش عالمیان برساند.
خداوند تو را برای خویش آفرید.برای آنکه روز و شب
ستایشش کنی و پیراهن نیایش بر تن و پیشانی سجده گزار
بر خاک، توحید را در زیباترین خلعت عبادت،
پیش تمام چشم ها به تصویر درآوری.
آه ای روح عاشقانه دعا!
ای شیرین زبان ستاینده!
کاش فرصت آن باشد تا در تمام حاجت هایمان
به دعاهای مستجاب تو اقتدا کنیم.
کاش بتوان پشت سر سجده های مستدام تو خداپرستی کرد.
کاش شمّه ای از سجاده شبانگاه تو را برای خویش
به امانت بگیریم و به بهشت وصل شویم.
ای مضمون یگانه پرستش! ای اشک بی پایان تهجّد!
گویا تمام بغض های غریبانه علی و زهرا از
حنجره معصوم تو سردرآورده اند.
گویا تمام معرفت بی شباهت حسین در رگ های تو
به جوش و خروش درآمده است.
گریه های بی پایان علی و شب زنده داری های پیوسته
فاطمه اقیانوس عبادت تو را آفرید.
تو فرزند مناجات عارفانه حیدری. فرزند بی خوابی های
سجاده نشین کوثر. فرزند روزه های مداوم رسول.
چگونه در این همه توحید تو حیران شویم؟
بعید نیست که فرزند عاشورا، زینت عبادت کنندگان عالم باشد.
بعید نیست تو در آستین یکتاپرستی ات جز دست دعا نداشته باشی.
سجده، تضرع خاکساری ا ست که نامش را از نام تو گرفته.
سجده آبرویش را مدیون توست...
سجده به تو می بالد و هستی اش را از آن تو می داند، ای سجاد!
که پیشانی موحدت، همه عمر آشنا به خاک بود و لب های
زمزمه گرت یک نفس نیایش می سرود.
سر از سجده های عاشقانه ات برندار که تداوم هستی
به یمن این سجده هاست...
که رحمت و لطف پروردگار بر کاینات به خاطر آبروی
سجده های توست... سر از سجده برندار که
خداوند، سجده هایت را سخت دوست می دارد.
صدایت را می شنوم. از دانه دانه هر تسبیح
از تار و پود هر چه سجاده، از خمیدگی قامت
هرچه محراب از خاک هر سجده گاه، صدای تو را می شنوم.
هرجا دست دعایی به سوی آسمان بلند می شود
هرگاه آرزومند بی قراری پروردگارش را صدا
می زند این تویی که شنیده می شوی.
تویی که کلمات دعا را بر لب ها تلقین می کنی.
تویی که زیباترین خواهش ها را در هیئت حرفی
قشنگ در دهان ها می گذاری و آن گاه خودت
برای این دعاهای عاجزانه، آمین می گویی.
صدای تو را می شنوم:
«خداوندا تو حتی بر آنان که از تو درخواست نمی کنند
و با خداوندی ات به جدل برمی خیزد نعمت می بخشی.
پس چگونه بر من عطا نکنی. منی که سائل درگاه توام
و یقین دارم که تو خالق و خداوند عالمی».
سودابه مهیجی
تو را می جویم از قله های رفیع نیایش،
تو را می جویم از هوای مطبوع مدینه
از زلالی طلوع یک صبح تازه.
متولد می شوم از حس تازه سرودن.
پلک می زنی و کربلا در ذهن جهان تکثیر می شود.
پلک می زنی و سفارت عشق، بر شانه هایت سنگینی می کند.
پلک می زنی و اخبارگوی تاریخ سرخی می شوی
که تا الی الابد این خط سرخ ادامه دارد.
به دف و چنگ عرشیان پلک می گشایی
تا ادامه کارنامه برهوت کربلا باشی.
از خطبه هایت آتشفشان جاری می شود و از
دعاهایت، زلالی یک رود به دنیا می آید.
تو می آیی و ذایقه واژه ها، از عطر دعا آکنده می شود.
تو می آیی و بر صبح لبانت، معنویت عارفانه نقش می بندد.
تو می آیی و روح ناآرام سجاده ها را
به آرامشی خواستنی می سپاری.
می آیی و شولای باران بر دوش، باب الحوائج می شوی.
دست بالا می بری و برای درخت های بهشت، باران تلاوت می کنی.
صحیفه سینه را می گشایی و صحیفه سجادیه ای
می نویسی که زبور آل محمد می شود.
ابراهیم قبله آرباطان
کسی غوغای دل مرا به چنگ و دف می زند.
نمازم رنگ موسیقی گرفته.
دو صد قیام آواز می خوانم؛ دو صد نیاز در
سماع آمده و دو صد سجده در ترنم و غزل می نشینم.
سجده می کنم به درگاه خدایی که تو زیبا سجده اش کردی.
ای تاریخ کربلا! ای پهلوان شام و ای معنای علوی بودن!
تو پیغام حسین علیه السلام بودی و
چه زیبا پاس داشتی آخرین نماز او را.
به راستی پناه جستن از خدا در برابر ستم و نادانی،
بهترین فریاد مبارزه است؛ آن هنگام که نان و نادانی، مردم
را در بند عافیت گرفتار می کنند و استبداد،
بر غیرت دینی و انسانی مردم افسار می بندد.
سلام خدا بر حسین علیه السلام و بر تو علی بن الحسین
و بر یاران تو و پدر شهیدت، ای فرزند نماز و ای پدر دعا.
روز میلاد تو، روز پیوند نماز و جهاد است
و روز یگانگی دین و حکومت. تو زندگی را با
رنگ دعا در کام بشر ریختی؛
آن گاه که جماعت مسلمانان یا از ترس ظلم و استبداد
بنی امیه، راه زهد و گوشه گیری پیش گرفته بودند و با دنیا
کاری نداشتند و یا در علاقه دنیا و غنائم جنگ غرق بودند
و معنویت و عبادت را با زندگی بیگانه می دانستند.
میلاد تو میلاد راز و نیاز است.
میلاد تو معنای زندگی عاشقانه است.
میلاد تو میلاد عشق است.
حسین امیری
مرا سلوک به حدی رسیده در جانم، که از تو گریزی نمی شود
و نمی توانم به سرمنزل برسم؛ بی آنکه بارانیِ قنوت های روشن تو،
راهنمای این همه تیرگی های تنم و شکستگی اندوهبار روحم باشد.
من خودم را گم کرده ام، خدایم را می جویم؛
کدام عبادت جاری در رگ هایم افسرده که این طور
می خواهم از امام عبادت ها، شفاعت بگیرم؟
مهربان ترین یار سلام!
می خواهم اگر لایق باشم، پشت سرت قامت
به استقامت افراها بیاویزم.
می دانم آقا! شانه های صبوری ام قدر شمشادها هم نیست؛
امّا چشم های تو معراج سلوکم می شود؛
اگر بگذاری پای بی کرانه های نمازت فقط وضو
بگیرم و زل بزنم به همه نماز... .
آقا! امروز میلاد توست؛
میلاد ششمین قافله معصوم، چهارمین اشراق امامت،
اولین زینت نماز...
سجاده سجاد، پر می شود از بوی خلسه روزهایی دیگر...
تو دم به دم بر آسمان دعا، ستاره می پاشی، ماه مهربان.
می گویم آقا! یادم می دهی «بسم اللّه» را چطور بگویم
که شانه هایم از برکات حرف اولش بلرزند؟ یادم می دهی
صحیفه کدام درخت طور عاشقی است؟
امروز میلاد ققنوس هاست در آتش عشق تو.
خاکستر کدام سوره خوانی سبزت بوده اند
که این گونه به آسمان بال تازه می زنند؟
شنیده ام پیاده می رفتی به خانه عشق، از این
سوی سرزمین وحی تا به دوست برسی!
آقا! این همه مرکب داریم و پاهایمان نمی کشد!
نشان بده که تولاّ چگونه است؟
از توکل، کوله بار عنایتمان را پُر کن
و با عشق آسمانی ات، ما را شفاعت!
می دانم تو آمده ای تا بفهمم خورشید چقدر کوچک است!
آمده ای تا شهاب های ثاقب ذکر بر جان دیو و شیاطین بنشیند.
آمده ای که تقدیر ملکوتی دست هایت
بر سر غریبه های غمگین بنشیند.
امام صبور گریه ها و رکوع ها، امام مهربان سجده ها
و سلوک ها، سجاده ها دارند یاس می پاشند و گل محمدی؛
به برکت این که تقدیسشان خواهی کرد.
حالا که می آیی، بگو در عبای تو چندین هزار پروانه لانه دارند؟
بگو پرستوها از کدام اشاره سر انگشت تو به خورشید می روند؟
امروز می خواهم جواب همه سؤال های
چشم هایم را از دست های تو بگیرم.
ای کرامت جاری در ثانیه های آغاز!
می خواهم برای خودم قصه تولد مردی را بگویم که
با دُعاهای او هزاران بُلبل شیدا متولد می شوند.
می خواهم از آغاز مردی بگویم که وارث هزاران
زخم است؛ امّا شکر، آستانه دست هایش را می بوسد.
می خواهم بروم یک گوشه دنج مسجد، صحیفه
را باز کنم و به شکرانه چهارمین امام اشراق سجده کنم.
امیر مرزبان
تو را میجویم از قله های رفیع نیایش،
تو را میجویم از هوای مطبوع مدینه،
از زلالی طلوع یک صبح تازه.
متولد میشوم از حس تازه سرودن.
پلک میزنی و کربلا در ذهن جهان تکثیر میشود.
پلک میزنی و سفارت عشق، بر شانههایت سنگینی میکند.
پلک میزنی و اخبارگوی تاریخ سرخی میشوی
که تا الی الابد این خط سرخ ادامه دارد.
به دف و چنگ عرشیان پلک میگشایی
تا ادامه کارنامه برهوت کربلا باشی.
از خطبه هایت آتشفشان جاری میشود
و از دعاهایت، زلالی یک رود به دنیا میآید.
تو میآیی و ذایقه واژهها،
از عطر دعا آکنده میشود.
تو میآیی و بر صبح لبانت،
معنویت عارفانه نقش میبندد.
تو میآیی و روح ناآرام سجادهها را
به آرامشی خواستنی میسپاری.
میآیی و شولای باران بر دوش، باب الحوائج میشوی.
دست بالا میبری و برای درختهای بهشت، باران تلاوت میکنی.
صحیفه سینه را میگشایی و صحیفه سجادیه ای مینویسی
که زبور آل محمد میشود.
از میهن بانوى ایران سر زد از خاک عرب
آفتابى کز جمالش شد عیان آیات ربّ
حجّت حقّ، رحمت مطلق ، علىّ بن الحسین
درّة التّاج شرف ، ماه عجم ، شاه عرب
حَبّذا شاهى که محکوم شد از او کاخ کمال
فرّخا ماهى که روشن شد از او مهد ادب
زینت پرهیزکاران بود در زهد و عفاف
زان خدا سجّاد و زین العابدین دادش لقب
آن شنیدستم که در عهد ولى عهدى هشام
رهسپار کعبه شد، با مردم شام و حلب
خواست تا بوسد حجر را، گشت مانع ، ازدحام
شد ز جمعیّت برون ، کاساید از رنج و تعب
دید ناگه صف ز هم بشکست ، ماهى شد پدید
کافتاب از پرتو صبح جمالش در عجب
ماه گرد کعبه مى گردید و خلقى گرد ماه
سنگ را از بوسه اى سیراب کرد از لعل لب
چون هشام ، آن عزّت و قدر و جمال و جاه دید
از شرار آتش کین حسد شد ملتهب
زان میان یک تن از او پرسید کاین شه زاده کیست
کاین چنین بر دامن مطلوب زد دست طلب
کرد در پاسخ تجاهل ، گفت نشناسم که کیست
زان تجاهل ها که بر اعجاز احمد بولهب
چون فرزدق آن سخندان توانا از هشام
این سخن بشنید، شد آشفته از خشم و غضب
گفت گر نامش ندانى با تو گویم نام او
گر بپرسى خاک بطحا را وجب اندر وجب
از زمین و آسمان و آفتاب و مشترى
زهره و پروین و ماه و کهکشان و ذوذنب
مروه و بیت و صفا و زمزم و رکن و مقام
مى شناسندش نکونام و نسب اصل و حَسَب
میوه بستان زهرا، قرّة العین حسین
آن که شد پیدایش او آفرینش را سبب
کوکب صبح هدایت ، آن که نور طلعتش
کرد محو از ساحت دین ، ظلمت جهل و شغب
دشت های سرسبز عرفان، خوشامدگویِ اشراقِ پیشانی ات هستند و
ما به همایشی از درختچه های تبسّم و امید و تغزّل دعوت شده ایم.
آمده ای و تنها با اندوخته ای از دعاهای تو به
تماشای بقیه ای از جهانِ فرتوت می توان رفت، فاصله های پوچ
را پر کرد، خویش را از دغدغه و تشویش خالی کرد.
باید تبریک گفت: امّا تبریک همیشه درختانِ اندیشه چه
حاصلی دارند، وقتی ایمانی از نو نیاورده باشند به برگ برگِ «صحیفه»ات؟
صحیفه تو شهد سجده هایت را در
ذائقه تلخ ثانیه های دنیوی می ریزد.
کلمات برافراشته از صبح لبانت، صدمه هایِ پسینگاه
غربت انسان را مرهم است.
تمامیِ دلهره های برآمده از عصر تجمّل و دود را
عبارات گرانقدرت به آرامشی ژرف و مقدس گره می زند.
گاهی که از فاجعه های مردافکن، نستوه و بی گلایه
باز می گردی، تازه روزگار به دردهای حقیر خویش پی می برد؛
تازه در می یابد که برای از تو گفتن هر چقدر وقت بگذارد، کم است.
صدایی از استواریِ سکوتت محکم تر نیست، ای پیام سبز آتش زا.
این تنها صلابت در گفتار توست که دل سنگ و سنگدلان را
نرم می کند. آمده ای تا در متن آوارگی خویش، به کج فهمان شام
و هم آغوشانِ شب سامان بخشی که این بخشی از رسالت عظیم توست.
یا زین العباد علیه السلام !
کسی به استعداد ایمانت و توانایی پارسایی ات آگاه نیست که
کافی است با لبخندی از روی اراده، کاخ شام ستم را در
هم شکنی و با اشاره ای، قصر شب را فرو ریزی.
سفیهانِ نسنجیده در گفتار، تو را بیمار خوانده اند و
حال آن که خودِ این بیمارْدلان، محتاج نیم نگاهی از تواند تا شفا یابند.
السلام علیک یا علی بن الحسین علیه السلام !
محمدکاظم بدرالدین
هستی ما بود ولایش
تفسیر جانبخش دعایش
دل با دعایش حق را کند یاد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
دعای او صفای جان است
حرز تمام شیعیان است
ما را نماید پیوسته امداد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
امام العابدین خوش آمد
دل شده منجلی مبارک
عید چارم ولی مبارک
حسین بن علی مبارک
بر تو عین الیقین خوش آمد
امام العابدین خوش آمد
ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک
در دیـده تجلای خدا باد مبارک
این عید مبارک، به شما باد مبارک
لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک
جان در بدن عالم ایجاد مبارک
آمد به جهان حضرت سجاد، مبارک
خدا امشب ولیّش را ولی داد
جمالی منجلی نوری جلی داد
حسین بن علی چشم تو روشن
که امشب بر تو ذات حق علی داد
شب وجد امـام عالـمین است
که میلاد علی بن الحسین است
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
روشن دل اهل یقین است
عید امام العارفین است
اهل حقیقت تبریکتان باد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
گل باغ یاسین خوش آمد
امام العابدین خوش آمد
این پسر مرآت حُسن پیغمبر است
زبانش ذوالفقار دست حیدر است
این پسر بر حسین، حسین دیگر است
نجل حبل المتین خوش آمد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
امروز دل اهل ولایت شاد است
میلاد سعید اشرف ایجاد است
آن قدر به درگاه خدا کرد سجود
معروف از آن به سید سجاداست
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
ای عترت پاک پیمبر
ای شیعه زهرا و حیـدر
شادی نمائید شد عید میلاد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
میلاد زین العابـدین است
عید امام الساجدیـن است
زهرا و حیدر مسرور و دلشاد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
یا فاطمه چشم تو روشن
بیت الولا گردیده گلشن
حق بر حسینت یک دسته گل داد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد امام زین العابدین(ع) مبارک باد
امام العابدین خوش آمد
سیدالساجدین خوش آمد
به فرزند زهرا نور عین آمده
جهان را امام العالمین آمده
میلاد علی بن الحسین آمده
روح قرآن و دین خوش آمد
با قامت عصمت و حیا مى آید
با بانگ مناجات و دعا مى آید
میلاد عبادت است یعنى سجاد
از سوى خدا به سوى ما مى آید
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
پیشانى آفتاب دارى، آرى
در دیده ى جان گلاب دارى، آرى
گل نغمه ى نور، از کلامت جارى است
سجادى و عشق ناب دارى، آرى
امشب ای اهل دعا روح دعا می آید
پسر خامس اصحاب کسا می آید
مؤمنین گرد هم آیید به محراب دعا
صف ببندید که مولای شما می آید
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
امشب که در بهشت وا مى گردد
هر درد نگفتنى دوا مى گردد
از یمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا مى گردد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
حسین جان! ای چراغ هدایت و ای کشتی نجات!
ای جان شیرین رسول! تو پنجمین آیه آل کسا و گواه حقانیت نبی در روز مباهله ای. از ازل تا ابد، ترنّم نام تو، گره از کار فروبسته اهل عالم گشوده است.
میلاد ریحانه رسول خدا، معنی آیه تطهیر، سرور شهیدان و آزادگان، اباعبدالله الحسین مبارک باد!
کدامین مکتب آزادگی است که در محضر مربی بزرگ شرافت و آزادمردی سر تعظیم فرود نیاورد و حسین را قامت بلندبالای ایثار و انسانیت نخواند؟
ای پرورده دامان رسول! ای تأویل سوره فجر! ای محبوب ترین وجود زمینی نزد اهل آسمان! به یُمن میلاد فرخنده ات، شفیع دستان خالی مان در محضر رسول خدا باش
در زمان خلافت پدرش، در صحنه های سیاسی و نظامی نقشی فعال داشت. در زمان امامت برادرش، امام حسن(ع)، لحظه ای از پیروی و حمایت او دست نکشید و آن گاه که وعده الهی فرا رسید، برای ادای وظیفه و شهادت در راه خدا لحظه ای درنگ نکرد.?
حسین جان! ای چراغ هدایت و ای کشتی نجات!
من احب ان ینظر الى احب اهل الاءرض الى اهل السماء فلینظر الحسین .
هر که دوست دارد به محبوبترین شخص روى زمین نزد آسمانیان بنگرد، به حسین نگاه کند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم
به هر طرف نگری جلوه ی جمال خداست
ادب کنید که میلاد سید الشهداست
گرفته ختم رسل روی دست آینه ای
که در صحیفه ی او صورت خدا پیداست
به مصحف رخ او با وضو نگاه کنید
که نقطه نقطه آن جای بوسه ی زهراست
شکوه داوری و صورت محمدی اش
دل از رسول خدا می برد زبس زیباست
رسول و حیدر و زهرا دهند دست به دست
به خنده خنده گلی را که بلبلش طاهاست
هنوز نامده بگرفت دست فطرس را
که دست گیری از پا فتادگان با ماست
طلب کنید زمعبود هرچه می خواهید
که مستجاب در این لیلی شریف دعاست
به بیت وحی چراغ هدایتی تابید
که روشنایش افزون ز وسعت دنیاست
به منکران شفاعت بگو نگاه کنید
شفیع بر روی دست شفیعه ی دو سراست
خدا به ختم رسل کشتی نجاتی داد
که پیش وسعت او گم هزار ها دریاست
در انبیا و رسل در ائمه تنها اوست
که خاک تربتش از بهر درد خلق دواست
رسول گفت حسین از من است و من زحسین
نبی حسین و حسین اش همان رسول خداست
چه دیدنیست به بوستان سبز وحی گلی
که نقش بوسه ی پیغمبرش ز سرتا پاست
به شهریاری عالم مقام خود ندهد
کسی که پشت درخانه ی حسین گداست
به صبح سوم شعبان ولادت اول
ولادت دگرش ظهر روز عاشوراست
نوشته اند ز خونش به صفحه تاریخ
که هرکه در ره حق شد فنا بقای بقاست
خدا گواست غلام سیاه چهره ی او
به خیل چهر سفیدان روزگار آقاست
حسین کیست چراغ هدایتی که از او
همیشه روشن هفتاد دو چراغ هداست
نسیمی از حرمش گر گذر کند به جهیم
جهیم اگر بفروشد به خلد ناز ، به خود ناز رواست
این حسین کیست چراغی که محفل نورش
تنور و مقتل و نوک سنان و تشت طلاست
وظیفه ی همه انبیا به دوشش بود
گذشت از سرو از جان کرد قامت راست
سومین دلیل روشن
میآید؛ با چشمانی که افقهای سرخ را تجربه خواهد کرد و دستانی که درخت ظلم را بارور نمیخواهد.
مدینه، پرشورترین ترانه ها را به پیشوازش دف میزند و میچرخد.
عود بسوزانید و دست بیفشانید که وامگذار عزت شیعه از راه میرسد!
او میآید تا دین رسول الله صلی الله علیه وآله پایمال ستم و ناجوانمردی نشود.
میآید تا راهزنان سپیده، راه بر قبله آفتاب نبندند؛ کسی که دلش فراخنای دشتها را میماند و صدایش، سکوت آزادگان زمین را به فریاد میخواند.
اوست که دهمین روز محرم را به تاریخی جاودان بدل میکند.
حسین علیهالسلام به دنیا میآید و در عصری که نیزههای ظالم، گلوی انسانیت را نشانه گرفتهاند و پرچم علوی را بر خاک افتاده میخواهند، نه عدالت علی علیهالسلام را برمیتابند و نه نجابت حسن علیهالسلام را و اینگونه بود که تنها، قانون شمشیر میتوانست سکه ظلم و فساد را از رواج بیندازد.
ای سومین دلیل روشن! آمدی و قدمهای سایهنشین را با خورشید نفسهایت به برخاستن فرا خواندی.
با تو، مه آلودترین کوهها به طواف روشنایی رفتند و چشمان خونریز بی عدالتی، برای همیشه، به توفان مذمت سپرده شدند.
عاشورا، خلاصهای بود از روزهای سربلند زندگیات؛ روزهایی که شانههای علیوارت، بار سنگین امامت را به دوش میکشید در هیاهوی کفتارهای غاصب.
تو آمدی تا منکر، به ذلت آید و معروف، بر دل جهان، سروری کند؛ تا باران آزادگی و عدالت، پنجرههای خوابآلود را بشوید و قفلهای تیرگی از دهان درهای بسته عدل، برداشته شود و در این جاده سراسر خطر، تار و پودت را با پروردگارت معامله کردی.
نامت تا همیشه زمین و زمان، بر دروازههای شهید عشق، زنده و جاویدان است.
حضور سبز تو زیباترین خاطره هاست نگاه روشن چشمت، نگاه پنجرههاست
تو از کدام تباری که بعد عمری باز هنوز، نام بلندت نوای حنجرههاست
السلام علیک یا سبط یاسین وطه!
السلام علیک یا مولود لؤلؤ و مرجان!
سلام بر تو ای صاحب فجر و شبهای دهگانه!
السلام علیک، یا عشق!
سلام، سومین انعکاس عکس خدا در آیینه خاک!
سلام، خون منتشر خدا در رگهای زمین!
سلام، معنای مرد!
سلام، تجسّم صبر!
سلام، اسطوره شهادت!
کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان.
و تو زاده شدهای تا در نقطه عطف جهان، خون گرمت را به رگهای خاک بسپاری و قلب عشق را به تپیدن وا داری.
سلام، ای آن که طنین نامت، چشمههای اشک را بیدار میکند.
سلام، ای آنکه سبزی باغچهها از سرخی خون توست!
سلام، ای آنکه قبله نمای حقیقت، تا ابد سمت مزار تو را نشانه رفته است!
سلام، ای ناخدای سفینه نجات!
سلام، ای هادی رودهای سرگشته!
سلام، ای فانوس دریای هدایت!
سلام، شعر سرخ خدا!
سلام، خطبه بلیغ شهادت!
سلام، پرچم برافراشته شعر و شمشیر!
سلام، ای سپیده لیله قدر!
سلام، ای تشنه ترین رود، سربریده ترین شمس!
سلام، ای سرمست از شراب طهور شهادت!
سلام، ای سرسپرده به تیغ یار!
سلام...
ما این سوی زمان نشسته ایم و تو از فراسوی زمین و زمان، نشستگان را به برخاستن میخوانی و ایستادگان را به رفتن.
در این سوی زمان، هنوز ماییم و خاطره تپنده فریادت که قلبهای مرده را روح میدمد و خاک تیره را سرخ میکند.
سلام، ای ذبیح خدا!
سلام، ای وارث امتحان ابراهیم!
سلام، ای آیینه دار یحیی!
تو زاده شده ای که در نزدیکترین نقطه از زمین به آسمان کشته شوی؛ تا خورشید سربریده ات از فراز نیزه ها شام سیاه ظلم را رسوا کند.
السلام علیک، یا ابا عبدالله!
هیاهوی عشق
من
هیاهوی عشق در رگان زمان میجوشد؛ آنچنان که شاهدان قدسی، اتفاق را تنگ در بغل میفشرند. با اولین اذان صبح، مژده رسیدنش دهان به دهان شهر میچرخد و هوا بوی نسیم میگیرد. آمده است تا معنای آب را در عطش روزهای بهت آلود زمین، خوب حس کند. آمده است تا بر شانههای استوارش، درد ناسپاسی شهر را بکشد و فرات، مظلومیتش را موج بزند. آمده است تا چشمهایش بنوازد چراغهای شعله ور عشق را.
عاشقانه در خویش به تکاپو ایستاده است. آمده است تا از صبر علی علیهالسلام ، جرعه نوش شود و از محبت، زهرا علیهاالسلام سیراب.
آمده است تا حقیقت در هوای تازه نفسش، نفس تازه کند.
در رگهایت، خون هزاره ها جاری است. با یاد تو، تاریخ به آسمان فرادست خیره میشود و خیمه سوخته را فرایاد میآورد و فریاد میزند.
بر خشتهای طغیان سر میکوبد و فانوس یادت را بر مناره های تنهاییاش می آویزد.
به گودال قتلگاه میاندیشد و در طغیانی تازه، فرو میشکند. آمده ای تا به یمن آمدنت، تمام این صحنهها، لبخند گوارای پیامبر را با اشک درهم بیاویزد. قنداقه ات در آسمانها آغوش به آغوش میشود و خاک، ضرب میگیرد تا نفست، خاک مرده را به بهار بنشاند.
چراغ خانه روشن است و بهار، در میزند. چراغ خانه روشن است و علی علیهالسلام ، از اشتیاق آمدنت، در پوست نمیگنجد.
چراغ خانه روشن است و فاطمه لحظه شماری میکند. چراغ خانه روشن است و پیامبر برای مظلومیتت، شوق و اشک میریزد.
هیچکس را یارای رسیدن به آن فرازها نیست که تو بال میگشایی.
چراغ خانه روشن است و ملائک تو را دست به دست در آسمانها میگردانند.
گریه شوق
من
امشب همه ستاره ها به پیشواز تو می آیند و همه فرشته ها شادمانه برایت آواز میخوانند. ماه، در پیشانی تو پنهان میشود و آسمان، در چشمهای کوچکت حلقه میزند. امشب همه پنجره ها باز میمانند تا تو را به تماشا بنشینند. تمام کلمات، به خاطر آمدنت، امشب شعر میشوند و چامه ها و چکامهه ا نام تو را بیت به بیت، میرقصند.
امشب، بعد از شبهای بسیار طولانی، زمین، بار دیگر با صدای نفسهای تو، آرام به خواب میرود. دستهای زمین امشب باز میشود تا آغوش خاک قدمهای تو را بر سینه خویش بفشارد و بار دیگر، پس از سالها، طعم آسمان را حس کند.
امشب، همه گنجشکها پرواز میکنند تا از شاخه های آسمان برایت ستاره بچینند. پیچکها، بر دیوارهای خانه بیآلایش پدر گرامیات میپیچند و قد میکشند تا دیوارها، زیباترین گل لبخند جهان را به تماشا بنشینند.
آینه ها ناگهان قد میکشند تا قامت بلندتر از افق تو را به رقص بیایند.
اولین بار که میخندی، گلهای سرخ رز، جوانه میزنند و آفتاب، بر سینه آسمان گل میکند.
شب در نور ماه غوطه میخورد و سیاهی در مهی نورانی محو میشود. سایه های کشدار، پای ایمان تو به پایان میرسند و بهشت، در لبخند گرامی تو ادامه مییابد.
همین که پلک میزنی، پرنده ها در آسمان تکثیر میشوند و ابرها در بارانهای عاشقانه شناور میشوند.
با آمدنت، جنگلهایی که بیپرنده مانده بودند، به پرواز درمیآیند و پرستوها، خیال سفر را فراموش میکنند.
با آمدنت، رودها مسیر دریاها را رها میکنند و پای مهربانی تو، در بلندترین آبشارها به گریه شوق مینشینند و درختها از بهار بارور میشوند و پاییز، پشت خوابهای سبز درختان جا میماند.
با تو، زمین از آرزوهای جاودانگی لبریز میشود و صدای بال فرشتگان، آستانه خوابها را لبریز میکند.
به قدر تشنگی
گاه، عطش آنقدر در عمق جان نفوذ میکند که پیالههای پی در پی نیز آتش دل را خاموش نمیکند؛ بلکه بر سوز سینه شرری تازهتر میزند؛ تا آنجا که گویی از خاکستر وجودت نیز دود برمیخیزد و ناله سر میزند.
اینجا دیگر تشنگی با آب، همقافیه نیست!
اگر تمام دریاهای عالم را هم یکباره سر بکشی، آتشفشان عطش درونت به سردی نمینشیند. آتش عشق را جز با خون نمیتوان فرونشاند؛ آن هم خونی که به خون حضرت ثاراللّه علیهالسلام در هم آمیزد.
عطش، آنگاه فرو مینشیند که خون فوران کند و جاری شود.
هر کس به قدر تشنگیاش حسین علیهالسلام را میطلبد و به اندازه طلب و خواستنش، از خود میگذرد و حیات خویش را فدای او میکند.
و حسین علیهالسلام ـ سرسلسله تشنگان عالم ـ به عطش کسانی پاسخ میگوید که او را بیشتر از جان خود دوست دارند.
گلی می آید
شاید اگر من فطرس نبودم، هیچوقت چشمم به جمال دلآرایت روشن نمیشد. شاید اگر بالهای سپید من در آتش خشم خدا نمیسوخت، هیچ وقت لطافت دستهای تو را حس نمیکردم.
شاید اگر در آن جزیره دور افتاده، در پس تاریکیها، فریادزنان تو را صدا نمیکردم، هیچگاه توفیق درک حضورت را نمییافتم.
آه، میوه دل علی و فاطمه؛ حسین! چگونه میتوانم عطر دلانگیز قنداقه بهشتیات را فراموش کنم؟ چگونه میتوانم تصویر روشن نگاهت را از خاطر ببرم؟
یادش به خیر، چه روز مبارکی بود آن روز! چه ولولهای بود در آسمان! انگار بهشت میخواست سقف بلند آسمان را بشکافد و به پابوس تو بیاید! انگار آسمان میخواست از شوق، هروله کنان، به طواف کعبه وجود تو برخیزد!
جبرئیل هم با فوج فوج فرشتگان، لبخندزنان صلوات میفرستاد و تهنیت میگفت.
یادش به خیر، آن لحظهای که با بالهای شکسته و چشمان به اشک نشسته ام، بر شانههای فرشته ای نشستم و به سوی تو آمدم! یادش به خیر، آن لحظه که بالهای شکستهام را گریهکنان بر قنداقه تو نهادم و خدا را به ن ام تو قسم دادم که مرا ببخشاید و شفاعت تو را در حقم بپذیرد!
یادش به خیر، آن لحظه که تو چشمهای زیبا و مهربانت را گشودی و من برای همیشه، در آسمان نگاهت چون کبوتری گم شدم.
سلام بر این لحظات که دلها را نیز حسینی کرده است.
کشتی نجات
زمین سوم شعبان را عاشقانه میچرخد و تو متولد میشوی، ای سرسلسله عشق!
تو خورشیدوار، از تمام دریچههای روشن «هستی» سرکشی میکنی از سرنوشت غریبانه خاک.
عطر هزار گل محمدی در نفسهایت جاری است. میایستی به لطافت بهار، بر آستانه خزانزده زمین و دنیا از اردیبهشت نگاهت سرشار میشود. لب میگشایی و رشحات کلامت، عطش دیرسال خاک را سیراب میکند.
خوشبختی را برای زمین آوردهای.
پلک میگشایی و پروانهها، لرز آسمانی نگاهت را بیپروا بال میزنند.
مدینه، از شادی، روی پای خود بند نمیشود.
چقدر هوای زمین، از حضور فرشتهها، سنگین است! آسمان، دست به دامن زمین شده! درختان، با نغمه حجاز آواز میخوانند، گلها، صلوات میفرستند، مدینه، لبریز از عطر سلام فرشتههاست. فضای خانه علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام ، مملو از جماعت حوران است. ساکنان عوالم بالا، به زیارت چشمان تو آمدهاند.
کلید خوشبختی دنیا را به دستان روشن تو سپردهاند. نگاهت عطر یاسهای نوشکفته بهشت را دارد.
تو مستی شرابهای بالادستی در جام جان های شیفته.
جهان تا قیامت سر از این مستی برنمیدارد.
لحظه ها و دقایق، از تو دیوانه شده اند. هزار مجنون، آواره سیلای نگاهت هستند.
چشمهایت آشیانه سعادت پرندگان خوشآواز است. آمدهای تا کوچک و بزرگ اهالی، سر عشق و ارادت بگذارند بر شانه مهربانی و عطوفت تو!
پیش از اینکه بیایی، ماجرای لبهای تشنهات را خاک، در گوش فرات خواند. تو میآیی تا در تلاطم توفانی واقعه، توفان زدگان را کشتی نجات باشی.
هزار هزار فانوس در چشمهایت روشن است تا آینده بشر، در ظلمات گم نشود.
خون خدا
نامت، سایه گسترده است بر هستی. جهان، وامدار صلابت سرخ نام توست.
این تو هستی که در رگ جهان به جریان درآمدهای.
نامت، زلال آبشاران است و جریان رودها از سرسبزی تو به وجد آمدهاند.
تو در همیشه ایام، چونان ستارهای درخشنده، بر اوج آسمان به نورافروزی مشغول هستی. نامت، رمز حیات است. در چشمانت، چشمه چشمه زندگی جریان دارد. تو چراغ روشنگر "هستی" هستی. تو ایستاده بر افق شوق، آغوش گشودهای جهانی را برای رستگاری. عشق، کودکی است که در دامان آسمانی تو سخن گفتن آموخته است.
عشق، چشمی است که در چشمان تو خندیدن را تجربه کرده است.
کلمات، عاجزند از توصیف آسمانی که تو هستی. تو که در رگانت، خون خداوند جاری است.
مگر نه اینکه ثاراللّه نام توست؟! تو، با چراغی خونین در دست، بر دروازههای وصل ایستادهای. ای ناخدای ایستاده بر عرشه عشق! کشتیات در شط خون شناور است به سمت رستگاری ابدی.
تو از امروز، که پا بر خاک گذاشتی، سکان را در دست گرفتی تا عاشقانت را، عاشقانی که جز عشق تو و پدرت را در دل ندارند، به مقصد برسانی.
تو آمدهای و چه خوش آمدنی! خداوند، جهان را مسخر نامت خواهد کرد.
خداوند، تو را ـ حسین را ـ سرور آسمانها خواهد کرد.
نامت، رمز حیات خواهد شد و خون پاکت تا همیشه در رگان تاریخ جریان خواهد داشت. خون تو تا همیشه ایام زنده است.
خونی که در رگان تو جاری است.
تو میرسی
... و میرسی از راه؛ تو که معنای مطلق عشقی، تو که خون را تفسیر کردی و عشق را بر منبر زمان نشاندی. تو که رازهای ناگفته را افشا کردی و بر سر گلدسته اذان، خون را فریاد زدی، تو که از دستانت چشمه های کرامت میجوشید و از نگاهت کهکشان نور.
میرسی از راه و زمین بر رد گامهایت فخر میکند.
و آمدی که بریزی به هم جهانم را به ناکجا بکشی پای ناتوانم را
تو آمدی و آبها به تلاطم افتادند تا مبادا جرعهای از وجود تو را درک نکنند.
آمدی و غارها هلهله کردند ورودت را، کوهها تکثیر کردند سلامت را و رودها به جریان درآوردند زلال حضورت را.
تو آمدی تا شمشیرها برای همیشه راه مردی و مردانگی را فرا بگیرند. تو آمدی تا صبح، رنگ و بوی تجلی بگیرد و آسمان بر خویش ببالد؛ وقتی دعایت از شکافهای روشن این جوهر هفتگانه میگذرد.
شرافت و عزت را با جهاد خود زنده خواهی کرد؛ آن گاه که جز نامی از آنها باقی نمانده است.
... و
تو آمدی و فرات شرمنده شد، علم عشق، خاک را لمس کرد و دستان خدا بر زمین افتاد.
چگونه میشود از تو گفت و از کربلایت نگفت، ای قلب متلاطم عالم! ای جان مجسم جهان! تویی که نامت، جهانی را به شور وامیدارد. چشمان علی علیهالسلام ، تو را میگرید؛ چشمانی که با دیدنت روشن شد.
ای خون خدا! تو را باید خدا وصف کند که تو از اویی و خاک، بهانهای بود برای تجلی انوار ایزدی...
در سال چهارم هجرت جامعه نوپاى اسلامى با ولادت امام حسین علیه السلام به وجود یکى از قدسیان الهى زینت یافت .
فاطمه زهرا علیها السلام نوزاد فروزان را در قنداق زرد رنگى نزد سرور آفرینش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، آورد و حضرت ضمن رهنمون دخت فروغمندش به استفاده از قنداق سفید، در گوش راست نو رسیده قدسى اذان و گوش چپ اقامه خواند و جبرییل علیه السلام فرود آمد و فرمود:
خداوند متعال ترا سلام رسانده و مى فرماید: از آن جا که على براى تو چون هارون به موسى است ، نوزاد را حسین که معادل عربى نام شبیر، فرزند هارون ، است نامگذارى کن .
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روز هفتم ولادت ، گوسفندى را عقیقه فرمود و بعد از تراشیدن موى سر معشوق الهى ، به وزن موى او نقره صدقه داد.
از آن جا که شیر فاطمه زهرا علیها السلام به جهت بیمارى خشک شده بود، حسین علیه السلام را نزد رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آورده و آن حضرت به مدت چهل روز با گذراندن انگشت مبارک ابهام و گاهى زبان مبارکش در دهان فرزند دلبندش و مکیدن او، حسین را سیر مى نمود و این سبب شد که گوشت و خون حسین علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بروید؛ از اینرو پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :
حسین از من است و من از حسینم .
از بدو تولد، فرشتگان براى عرض تهنیت از یک سو و تسلیت از سوى دیگر به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرود مى آمدند.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از سفرهاى خود، در بین راه ایستاد و آیه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون ) را تلاوت فرمود و اشک ریخت و یاران حضرت از سبب گریه پرسیدند و حضرت فرمود:
جبرییل مرا از کربلا، کنار فرات که فرزندم حسین را آنجا مى کشند، خبر داد؛ گویا جایى را که به زمین مى افتد و دفن مى شود، مى بینم .
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پس از برگشت از سفر، بالاى منبر رفت و بعد از سخنرانى ، دست راست بر سر حسن علیه السلام و دست چپ بر سر حسین علیه السلام نهاد و سر به آسمان بلند کرد و فرمود:
بارالها! بى گمان محمد، بنده و پیامبر تست ؛ این دو پاک ترین و برترین خاندان و ذریه من هستند؛ جبرییل براى من خبر کشته و خوار شدن فرزندم ، حسین ، را بیان کرد. پروردگارا! شهادت او را مبارک گردان و او را سرور و سالار شهیدان قرار ده ؛ بارالها! قاتل و خوار کننده او را عاقبت به خیر مگردان .
در اینجا مردم در مسجد ناله سر دادند و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
آیا براى او گریه کرده و یاریش نمى کنید!
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در این راستا فرمود:
هنگام ولادت حسین در شب جمعه ، جهت بزرگداشت او، خداوند متعال دستور داد تا فرشتگان ماءمور جهنم آتش آنرا بر اهل جهنم خاموش کنند و فرشتگان بهشتى بهشت را بیارایند و حورالعین خود را زینت داده و به دیدار هم روند و دیگر فرشتگان تسبیح و حمد و سپاس خداى را در صف هاى بهم پیوسته بپا دارند و جبرییل جهت تهنیت و شادباش گفتن به محضر پیامبر اکرم در هزار گروه که هر گروهى یک میلیون فرشته است ، فرود آید و به محمد صلى الله علیه و آله و سلم بگوید:
من او را حسین نام نهادم . او را شرورترین شخص زمان او، که سوار بر بدترین چهارپاست به قتل مى رساند؛ واى بر قاتل حسین و پیشواى او که دستور قتل را صادر نمود؛ من از کشنده حسین بیزار و او نیز از من بیزار است ؛ زیرا در روز قیامت جرمى بالاتر از قتل حسین نیست که با مشرکان در آتش جهنم خواهد شد؛ آتش دوزخ به قاتل حسین مشتاق تر از بهشت به بهشتیان است .
جبرییل را هنگام هبوط، یکى از فرشتگان الهى دید و پرسید:
امشب چه شده ؟ آیا قیامت اهل دنیا به پا شده است ؟
جبرییل فرمود:
براى محمد فرزندى به دنیا آمده که خداوند متعال مرا جهت اظهار تهنیت به محضرش ، فرستاد.
آن فرشته گفت :
اى جبرییل ! قسم به آفریننده مان ، وقتى به حضور محمد شرفیاب شدى ، اسلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو که بحق کودک نو رسیده ات ، از پروردگارت بخواه تا از من خشنود شده و بالها و مقام و منزلت مرا در بین فرشتگان به من باز گرداند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که ضمن دریافت تهنیت و تحیت الهى از جبرییل ، از شهادت حسین علیه السلام آگاهى یافته بود، فرمود:
قاتل حسین از امت من نیست ؛ و من و خداوند متعال از ایشان بیزار هستیم .
و به دنبال این ، حضرت نزد فاطمه زهراء علیها السلام آمد و خبر شهادت ریحانه خود را به دخت گرانقدرش داد و زهراء علیها السلام اشک ریخت و فرمود:
اى کاش او را به دنیا نیاورده بودم .
در اینحال رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
امامان بعد از حسین ، از وى آفریده خواهند شد.
حضرت نام یک یک ایشان را تا امام زمان ، مهدى عج الله تالى فرجه الشریف ، اظهار فرمود و گفت :
عیسى بن مریم پشت سر او نماز خواهد خواند.
در این لحظه ، فاطمه علیها السلام را آرامش فرا گرفت و سپس جبرییل تقاضا و درخواست آن فرشته را بیان فرمود و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم حسین را به آغوش گرفت و به آسمان اشاره کرد و فرمود:
بارالها! به حق این مولود بر تو بلکه به حق تو بر این مولود و بر جدش ، محمد، و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب ، اگر حسین ، فرزند على و فاطمه ، را نزد تو قدر و منزلتى است ، از درداییل خشنود شود و بال ها و مقام و منزلتش را براى او برگردان .
خداوند متعال ولایت امیر المؤ منین على علیه السلام را براى فرشتگان اظهار نمود و همه ملائکه جز فطرس آنرا پذیرفتند و از اینرو خداوند متعال بال او را شکست . هنگام ولادت امام حسین علیه السلام ، وقتى جبرییل جهت عرض تهنیت و شادباش به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى آمد، فطرس به او گفت :
مرا نزد محمد ببر و حاجت مرا به او بگو تا برایم دعا کند.
وقتى جبرییل براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم حاجت فطرس را اظهار نمود، حضرت ، ولایت على علیه السلام را به او عرضه کرد و بعد از پذیرفتن او، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
شاءنک بالمهد فتمسح به و تمرغ فیه .
بر تو یاد آن گهواره ؛ خود را به آن بچسبان و او را در بر گیر.
فطرس خود را در حالیکه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى او دعا مى کرد، به گهواره چسباند و خداوند متعال توبه اش را پذیرفت و بعد از بهبودیش به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گفت :
در قبال این لطف و مرحمت ، زیارت و سلام و درود هر کسى را براى امام حسین علیه السلام ، به وى ابلاغ مى کنم .
پیامبر خدا (ص) میفرماید:
الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا .حسن و حسین در همه احوال امام و پیشوایند؛ چه بایستند و چه بنشینند.
عید است و جهان روض? رضوان حسین است
از عرش الی فرش، گلستان حسین است
بـا گریـ? شـوق نبـی و حیــدر و زهـرا
چشم همگان بر لب خندان حسین است
فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال
هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست
چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین
کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست
امشب شب میلاد حسین است حسین
اندر همه جا یاد حسین است حسین
خوانند همه نادعلى، لیک على
امشب بلبش ناد حسین است حسین
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غمدیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
ولادت امام حسین (ع) بر شما مبارک
ای پناه مستمندان یا حسین بن علی
ای دوای دردمندان یا حسین بن علی
کشتی راه نجات ما گنه کاران
رس به فریاد غریبان یا حسین بن علی
ولادت با سعادت امام حسین (ع) مبارک
نام تو را دواى درد است حسین
بى یاد تو بین که چهره زرد است حسین
عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
بى عشق تو بین که سینه سرد است حسین
شعبان که سرور هر مرد و زن است تابان زوجود جلوه چهارتن است
هم مولد سجاد و ابوالفضل و حسین هم مولد پاک حجت ابن الحسن است
حلول ماه شعبان برشما مبارک
زینب زینب زینب کنز حیا زینب کان وفا زینب
زینب زینب زینب درد آشینا زینب غرق بلا زینب
غم قهرمانی زهرا نیشانی
ای روح با ایمان جانیم سنه قوربان
زینب زینب زینب سرگشته دوران آواره طوفان
زینب زینب زینب حفظ عهد و پیمان شیر شه مردان
زینب زینب زینب محبوبه جانان قرآنینه قوربان
زینب زینب زینب کنز حیا زینب کان وفا زینب
زینب زینب زینب درد آشینا زینب غرق بلا زینب
غم قهرمانی زهرا نیشانی
ای روح با ایمان جانیم سنه قوربان
زینب زینب زینب شمشیر دو پهلو دان برنده بیان زینب
زینب زینب زینب قارداش باشونین اوستونده زولفی آراران زینب
زینب زینب زینب صحرای مصیبت ده غمنن قوجالان زینب
زینب زینب زینب قارداش باشونین قانی زولفینده حنا زینب
زینب زینب زینب پیمان حَقَ مظهر قرآنه او لان یاور
زینب زینب زینب حجب و ادبه مظهر شأن و شرف منبر
زینب زینب زینب دائم گوزی قان یاشلی باشینده قارا معجر
زینب زینب زینب زهراسی اولن گوندن آماج بلا زینب
زینب زینب زینب تعبیر رسا زینب تسبیح خدا زینب
زینب زینب زینب محراب عبادت ده تفسیر دعا زینب
زینب زینب زینب پروند? خونین شاه شهدا زینب
زینب زینب زینب محکم سوزی اوستونده مردانه دوران زینب
زینب زینب زینب کاخ ستم و ظلمی قل باغلی یخان زینب
زینب زینب زینب چوخ قمچی دگن باشی محمل ده یاران زینب
زینب زینب زینب یولّاردا پرستاری حبُ الاُسرا زینب
زینب زینب زینب سر قافله نهضت اوز نهضتنه قیمت
زینب زینب زینب اولّ ده گورن عزت آخرده چکن ذلت
زینب زینب زینب آغلار گزی غربتده قارداشلارونا حسرت
زینب زینب زینب جان سینه ده سوئلرده وای بخته قرا زینب
زینب زینب زینب هم نایب زهرایه هم دیننه پیرایه
زینب زینب زینب آقزوندا شیرین سوزلر غمنن دولانان وایه
زینب زینب زینب ایستکلی رقیه یینن قبری اولان همسایه
زینب زینب زینب هیچ گور میین عمرینده بیر لحظه صفا
زینب زینب زینب زینب جان نقدنه دین اوسته ارزان ورن زینب
زینب زینب زینب غربت ده اولن یالقوز محتاج کفن زینب
زینب زینب زینب کنز حیا زینب کان وفا زینب
زینب زینب زینب درد آشینا زینب غرق بلا زینب
غم قهرمانی زهرا نیشانی ای روح با ایمان جانیم سنه قوربان
و سریر ولایت را به عطر وجودی خود آراسته اند،
تا او بیاید و بر تکیه گاه پوشیده از رازقی آن تکیه زند.
درون کعبه چه غوغایی است امروز!
ملائک، بال در بالْ گستره آسمانها را پوشانیده اند
و جبرائیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند
تا پر به نور وجود او بسایند!
طنین نام او هلهله شادی ملائک است.
جامه ای افلاکیِ عاشقان به سوی او می آیند
و گیسوان سیاه شبْ به یُمن وجود او
گل خنده های نقره ای را
در میان آبشار آسمانی اش تقسیم میکند؛
چرا که امشب علی علیه السلام میآید!...
فاطمه بنت اسد، وظیفهای بزرگ بر عهده داشت. او صاحب فرزندی شد، که محل تولدش کعبه بود. آیا خداوند چنین وظیفهای را به یک زن عادی محول کرد؟
مریم برگزیده خدا بود و عیسی روح الله ...
زمان وضع حمل عیسی فرا رسید. خداوند به حضرت مریم امر کرد که از معبد و عبادتگاه بیرون رود و فرزند خود را در صحرا - زیر درخت خرمایی- به دنیا آورد. نخل خرما به امر خدا بارور شد و میوه خود را ارزانی مادر عیسی کرد.
اما، فاطمه بنت اسد ...
هنگام وضع حمل علی بن ابیطالب به درون کعبه فرا خوانده شد. سه روز مهمان خدا بود. همان جا فرزندش را به دنیا آورد. در این سه روز فرشتگان از آسمان برای او غذاهای بهشتی آوردند.
بانوی مکه قبل از این که وارد کعبه شود سرودی بس زیبا بر لب داشت، ترنمی برخاسته از باغ سبز مکتب انبیاء، نوایی که جز از قلبی سرشار از ایمان ،به گوش نمیرسد. او میخواند:
«پروردگارا! من زنی هستم که به تو و به پیامبران و کتب آسمانی ایمان دارم، سخن نیای بزرگم خلیل را تصدیق میکنم ...
به حق کسی که این خانه را بنا کرد و به حق فرزندی که در شکم دارم، ولادت او را بر من آسان فرما.
سه روز درون کعبه بود. هنگامی که از کعبه بیرون آمد، فضیلت خود را بر مریم - مادر عیسی - و آسیه - همسر فرعون - به صراحت اظهار کرد. همان آسیه که در خانه فرعون به موسی ایمان آورد و تا پای جان از ایمان خود دفاع کرد. او با زمزمهای دلنشین، ایمان خود را به خدای موسی و وعدههای آسمانی به جهانیان نشان داد.
آسیه، بانوی مومنه، غرق در خون خود در حالی که میخهای آهنین فرعون، بدنش را به زمین دوخته بود، با متانت لب به مناجات باز میکند. قرآن، سخن او را از لا به لای قرنهای گذشته برای ما نقل میکند.
«پروردگارا! برای من نزد خود در بهشت، جایگاهی بنا کن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده.»
فاطمه بنت اسد هم از مریم - برگزیده زنان زمان خویش - و هم از آسیه - قهرمان توحید - برتر است. آری! او شایسته مقام مادری علی بن ابیطالب است که او، هم از عیسی و هم از موسی بلند مرتبهتر است
باز پیچیده به هر کوی و مکان بوی علی (ع)
هر دل غمـزده ای آمده در کوی علـی (ع)
حوریانـی ز بهــشت آمـده در میــلادش
خانه ی کعبـه منوّر شـده از روی علی( ع)
فاطمـه بنت اسـد مـادر آن شیـر خـدا
فاطمـه بنت نبی همسر دلجوی علی (ع)
عارفـان جلـوه حق را ز کجـا می طلبند
گو تماشـا بکنند از گُل خوشبـوی علی( ع)
هیـچ آییـنه جمـال ازلـی را ننمـود
بهتـر از معرفـت و سیرت نیـکوی علی(ع )
در شـب کفـر و ستم دین خـدا پا نگـرفت
مگـر از نـور دل و قـوت بازوی علـی (ع)
یارب از دسـت علـی کوثر لبریـزم بخـش
تا ببوسـم زصفا دسـت علـی روی علی( ع )
آنکه عمـری به گناه و غم و غفلـت گذراند
امشب از عشق علی گشته ثناگوی علـی( ع)
و جمعه چه شکوهی دارد و این جمعه شکوهی دیگر!...
13 رجب سال سی ام از عام الفیل!
آسمانیان طبق طبق نور می آوردند، آنگاه که دیوار کعبه شکافته شد
و فاطمه بنت اسد قدم به درون کعبه نهاد که علیِّ اعلی خانه خویش
را ازبرای قدوم مبارک او آماده کرده بود... .
و او آمد که نام خود را از خدا گرفته بود و آمده بود تا
بتهای خانه را درهم بشکند و بر پشت بام آنْ ندای یگانگی و توحید
ذات مقدس خدای تعالی را سر دهد و او را تقدیس کند
و فریاد حق طلبی اش را از میان کفرهاو نفاقها به گوش جانهای عاشقان
برساند و پرواز شورآفرین کبوتران عشق را جانی تازه بخشد.
درخت را دیده ای که چگونه در پس حلول بهار
شکوفه دار شدن را تجربه میکند؟
قنات را دیده ای که با چه اشتیاقی، لحظه تموّج آب
را در دل خویش، به رخ کویر میکشد؟
کعبه نیز همینگونه، مباهات رویش تو را برجهان فریاد میزند.
این کعبه نیست که شکافته میشود تا
شکفتن تو را لمس کرده باشد؛
این آغوش خداست که برای تحویل دادن
تو به آفرینش خویش، گشوده شده است.
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت به
مجنون چون رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است
که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز می کرد
به گوش غنچه کم کم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت
دعایی کرد و او هم یا علی گفت
یقین پروردگار آفرینش
به موجودات عالم یا علی گفت
دلا بایست هر دم یا علی گفت
نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
به هر روز و به هر شب یا علی گفت
به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت
خمیر خاک آدم را سرشتند
چو بر می خواست آدم یا علی گفت
علی در کعبه بر دوش پیمبر
قدم بنهاد وآن دم یا علی گفت
عصا در دست موسی اژدها گشت
کلیم آنجا مسلّم یا علی گفت
ز بطن حوت ، یونس گشت آزاد
ز بس در ظلمت یم یا علی گفت
به فرقش کی اثر میکرد شمشیر
شنیدم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده میشد
یقین آن دم علی هم یا علی گفت
هیچ کس نمیداند آغاز اقیانوس از کجاست و پایانش تا کجا؟
آغاز تو را اما همه دیدند که در دستهای زنی
از پس دیوارهای کعبه بیرون آمدیو لبخند زدی؛
دیوارهایی که پیش پای خورشید شکاف برداشت
تا روزگار معصوم عدالت آغاز شود؛
تا آفتاب، قدم بر خاک بگذارد.
شکافهای تاریخ، چه عجیب اند!
تاریخ، شکافهای مقدس خود را از یاد نخواهد برد؛
چه آنجا که عصای معجزه، دریا را شکافت
چه آنجا که یُمن قدوم نوزاد بلندبالایی، دیوارهای بیت العتیق را
و چه آنجا که سالهای بعد، همان مولود معصوم، درهیئت سجده ای مهربان
با لبهای پرهیز رمضان، با فرق شکافته، خطبه رستگاری
خواند و محراب خونین را به لرزه افکند.
وقتی که می گم یا حیدر، دلِ من پرنده می شه
توی سبقت از ملائک، باز دلم برنده می شه
می گن عاشقای مولا، اشکاشون مثلِ گلابه
چونکه در تموم دنیا، گلشون ابوترابه
کسی که دیوار کعبه، پیش مقدمش دو تا شد
عاشق ولادت اون، نه که ما بلکه خدا شد
«اگه گلهای بهار، همه عالم رو بگیره
گل حیدر گل عشقه، هیچکی جاشو نمی گیره»
امشب از عشق وجودش، چشامون بارون می باره
واسه شهر نجفِ اون، دلامون چه بی قراره
می خوام امشب تا سحرگاه، دلمو رو دست بگیرم
با تمامی توانم، یا علی بگم بمیرم
شاعر : حسن فطرس
امروز وقتی خورشید، سر از بالین کوهها بردارد و طلوع
کند همتای خود را در زمین خواهد یافت؛
مولای نخلستان های سکوت و چاه، مولای شبگرد کوچه های کوفه را که
بار امانت بر دوش، خلافت خدا را بر زمین مجسم خواهد کرد.
فردا، یتیمان، طعم نان دستهای فاطمه
را در بخشش شبانه او، بیمنّت خواهند چشید.
ببار ای ابر رحمت؛
که میلاد تو، آغازگر انگشتان ذوالفقاری نور است
و فتح خیبر، دری است که به روی بازوان عدالت گشوده است
تا آن را برای همیشه، در تاریخ قلوب مؤمنین ثبت کنی.
تا که بر لب نامت ای زیباترین، می آورم
آسمانها را تو گویی بر زمین می آورم
تو طلوع آفتابی، من اذان مغربم زیر
لب نام امیرالمؤمنین می آورم
عظمت این کودک، آسمانها را به زانو در میآورد.
کعبه هرگز شکوه کودک تو را تاب نخواهد آورد، بنت اسد!
اندکی درنگ کن، هم اکنون کعبه را خواهی دید که از شوق حضور طفل تو، سینه خواهد شکافت!
و کعبه، آغوش گشود و فاطمه را چون جان شیرین پذیرا شد. چشمها، مبهوت و متحیّر، عظمت این دقایق را به نظاره نشسته بودند.
صدای همهمه، بیشتر شد؛ بنت اسد داخل کعبه شد و ابوطالب، این خبر دلنشین را مشتاق شد و به جستجوی همسر شتافت.
نه! کسی راه به کعبه ندارد؛ کعبه اکنون مهبط فرشتگان است!
سه روز گذشت و برای ابوطالب، سه هزار سال گذشت. و سرانجام یک روز نسیم، عطر یک خبر دلانگیز را به مشام تشنه ابوطالب رساند و روح و جانش را صفا داد.
و آفتاب طلوع کرد؛ آن هم از کعبه فاطمه،
ماه را در بغل گرفته بود! صدای همهمه بیشتر شد؛ این کودک چه قدر عظمت دارد!
به دنیا آمد و «علی» شد. ابوطالب، به شکرانه وجود علی، میهمانی با شکوهی داد و گفت: به برکت حضور این کودک، هر که به میهمانی میآید، باید اوّل هفت بار به دور کعبه طواف کند!
دیدار علی قداست دارد! اول باید پاک شد، مطهّر شد، آن گاه به دیدار علی رفت!
پیامبر رحمت، طفل را در آغوش گرفت! آفتاب، ماه را در بغل گرفت و ماه، پلک گشود و به یمن دیدار آفتاب، تبسّم کرد.
و ماه، از آغاز تولد، برادر آفتاب شد! مولا! ای که تمام واژهها، از توصیف عظمت تو عاجزند! و ای آنکه تمام عقلها از درک بزرگیات قاصر! چه تقدیر دلنشینی داری!
میآیی از کعبه و میروی در خانه خدا! علی جان!
درمانده ام از وصفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چه زیبا فرمود:
«اگر تمام درختان قلم شوند، تمام دریاها مرکب و تمام انس و جن کاتب، باز هم نمیتوانند ذرهای از فضایل علی را بنویسند».
پس مرا ببخش که جسارت کردم و خواستم شکوه تو را، در قالب واژههای زمینی به تصویر کشم! مگر میشود لحظه های عمیق حیدری را نوشت؟
تو همانی که در بدر و احد حماسه آفریدی و در خیبر، آسمان و زمین را به تحسین واداشتی. تو همانی که صورت بر آتش تنور پیرزنی گرفتی و صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کردی!
نه! بگذار خاموش شوم که هرگز قادر به گشودن سرّ خدا نیستم!
بگذار تو را به اندازه درک خودم دوست بدارم؛ آن قدر که در قلب کوچک من. جای شوی!
امشب هلاکم میکنی با کنجِ ابرو یا علی
تا نیمه شب در فکرِ تو گشتم ثناگو یا علی
من کیستم؟ من چیستم؟ جز ذرهی ناقابلی
در پیش پایت میزند جبریل زانو یا علی
گفتی به وقت مردنش هر کس تو را بیند علی
مردم بیا دیدارم ای یارِ سیه مو یا علی
راهم کجا؟ چاهم کجا؟ گم کردهام کوی تو را
دل عازم روی تو شد، ره را بگو کو یا علی؟
گفتم شب میلاد تو گیرم ز تو مولا مدد
تا این که فانوس دلم گیرد ز تو سو یا علی
مشکل به کارم آمده، لطفی امیرالمؤمنین
دانم گره وا میشود، با ذکر یا هو یا علی
بودی تمام عمر من غمخوار و یارِ سختیام
هستی به هر زخمِ دلی، درمان و دارو یا علی
شاعر: حسن فطرس
نامت بلند است؛
چونان پیشانیات که خود،
معراج آفتاب است و رویشگاه ماه.
آراسته به هزار ستاره روشن و روحت،
اقیانوسی که تلاطم و سکوت،
بیقراری و آرامش و خشم و لبخند را به هم آمیخته،
در خویش گرد آورده است.
تو را چنان که باید نمیشناسم؛
نه من، که هیچ کس را یارای شناخت کاملت نیست؛
چرا که فراتر از ادراک یک جانبه نگر انسانی
«نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را»
نامت بلند است؛
به بلندی انسانی که با صداقتی یگانه و راستین،
لباس «الست» میپوشد و حیلتها و نفاقها را میفهمد. نامردمیها را، عهد شکستنها را و نیرنگها را میبیند و استخوان در گلو صبر میکند. طبیعت زلال و چاه تنهایی را محرم اسرار خود میکند؛
آنگاه که مردمان را جز متاع گندیده دنیا در دل و ترس از زورمندان و طمع زرمندان در چشم نیست.
روحت بلند است؛
چونان نامت، با غربتی به ژرفای تاریخ پیوسته.
نمیدانم چرا هر وقت نام بزرگت را میشنوم،
بیاختیار قلبم میشکند و اشک در چشمانم میسوزد.
نمیدانم راز این بزرگی و مظلومیت، قدرت و غربت و بلندا و بندگی چیست؟
نمیدانم راز علی چیست؟
راز تنهایی و چاه، هیبت و صبر؛
راز استخوان شکسته در گلو چیست؟
راز مردی که درِ خیبر را با ضربتی از جای میکند و پر هیبتترین پهلوانان قریش را با دبدبه و کبکبهشان، به زمین میکوبد، راز فریادی با آن رسایی نشسته بر قله سکوت، راز آن سکوت غریب چیست؟
نامت بزرگ است؛
نام غیور غریبت.
نامی که چون حرف رسالت و دین، نام محمد و نجات انسان پیش میآید، در عین غیرت و قدرت،
سیلی خوردن فاطمه علیهاالسلام را میبیند و سکوت میکند.
نمیدانم راز این نام بزرگ، این روح غریب چیست؟
سه روز است که نفس عالم در سینه محبوس گشته .
سه روز است که انتظار و تجسم هدیه ی خدا ،
هستی را تا مرز جنون برده است
سه روز است که درختان دست به دعای قنوت برده اند
و پرندگان ذکر یا رئوف و یا رحیم می خوانند
و مردم شهر...
این سه روز مبهوت در مقابل دیوار بهم پیوسته کعبه
که جز رد درزی از آن معلوم نیست به انتظار نشسته اند.
ناگهان افلاک هلهله سر می دهد
و خاک در بهت فرو می رود.
دیوار کعبه لبخند بر لب
نام مقدست را بر زبان می آورد
اما نه...
این کعبه نیست که شکافته می شود!!!
این آغوش خدا ست که تو را به دنیا هدیه می هد.
و این گونه چون خورشید از درون کعبه طلوع می کنی
می آیی تا درهای دوزخ را ببندی.
و دوزخیان را به مهمانی بهشت ببری
میلاد با سعادت ابر مردی که در بدر و احد حماسه آفرید
و در خیبر ، آسمان و زمین را به تحسین واداشت .
جوانمردی که صورت بر تنور پیرزن گرفت
و صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کرد
برعلوی مسلکان مبارک باد
امتیازات امیرالمومنین علی علیه السلام
اول نوبت یک هاست!
یا علی! تو نخستین کسی هستی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد و تنها کسی که با او در غار حراء همراه بود.
یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که در کعبه به دنیا آمد.
یا علی! در میان صحابه تنها تویی که خدا نامت را برگزید.
یا علی! تو نخستین کسی هستی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.
یا علی! تو نخستین کسی هستی که بر پیکر پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.
یا علی! در میان صحابه تو تنها کسی هستی که لحظهای به خدا شرک نورزید.
یا علی! تنها تویی که در خانه کعبه، پا بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله گذارد و بتها را شکست.
یا علی! تو نخستین جانشین و وصی بعد از پیامبر هستی.
یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که قرآن را زیر نظر پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب نزول و با تمام مشخصات جمع آوری نمود.
یا علی! تنها تو اگر نبودی، در سراسر جهان هستی هم شأنی برای زهرای اطهر نبود.
یا علی! تنها تویی که خدا در کتابش پسرانت را، پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله خواند.
یا علی! تنها تو را، پیامبر صلی الله علیه و آله به برادری خویش برگزید.
یا علی! تو تنها کسی هستی که هیچ گاه از جنگ نگریخت و هیچ کس به جنگ با تو پیشقدم نشد، جز آن که به هلاکت رسید.
یا علی! تو تنها کسی هستی که زرهات پشت نداشت.
یا علی! تو تنها کسی هستی که در تمام جنگهای پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت داشتی جز تبوک، و تو ماندی تا از فتنه منافقان جلوگیری نمایی؛ سپاه اسلام نیز بدون برخورد از تبوک بازگشت.
یا علی! تنها تو، درِ قلعه خیبر را از جا بر کندی؛ در حالی که عده زیادی از مردان، توان جابجا کردن آن را نداشتند.
یا علی! تنها تویی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از 120000 نفر، بر پیشواییت، اقرار و بیعت گرفت و همگان به نام امیرالمؤمنین بر تو سلام کرده، تبریک گفتند.
یا علی! تو تنها کسی هستی که نسل پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق او ادامه یافت.
یا علی! تنها تویی که محبتت، سرفصل کارنامه مؤمنان قرار میگیرد.
یا علی! تنها تویی که در مورد قاتلت سفارش کردی: خوراکش را خوب و بسترش را نرم کنید، از غذای من به او بخورانید و از آن چه مینوشم به او بنوشانید.
یک های تو تمام نشدنی است!
بر بلندای فلک ذکر ملائک یا عیلست
هر که گوید یا علی ، در روز محشر با علیست
در طواف کعبه گر با دیده ی دل بنگری
هر طرف آئینه ای باشد کزان پیدا علیست
گر خدا خوانم علی را ، کفر باشد کفر محض
به که گویم المثنای حق یکتا علیست
ای یهودی ، ای مسیحی ، ای مسلمان ، ای فلان
رکن کعبه ، چلچراغ مسجد الاقصی علیست
در شب معراج احمد نور از لب نور بود
دید در افلاک ، ماه لیله الاسرا علیست
مردگان دم میگرفتند ز عیسای مسیح
غافل از آنکه مسیحای دو صد عیسی علیست
اوست سر اسم اعظم ، واقف است او بر امور
راز پنهان در عصای پنجه ی موسی علیست
با علی بودن علو و عزت آزادگیست
جبرئیل عرش را استاد بی همتا علیست
خواستگاران فراوان داشت دخت مصطفی
از خدا دستور آمد همسر زهرا علیست
بر فراز آسمان ها هم حکومت حق اوست
حاکم و فرمانروای عالم بالا علیست
قدرت کل دول ، از ناخن او کمتر است
امپراتور بلند آوازه ی دنیا علیست
از غدیر خم چه میدانی ؟، نمیدانی بدان
بعد پیغمبر امام و رهبر و مولا علیست
ای که هی دم میزنی از اولی و دومی
بشنو ای ابله ، ولی مسلمین تنها علیست
اوست باب اله ، باب العشق ، باب المعرفت
شیعیان باب گرام زینب کبری علیست
تا عبد پرونده شیعه بدون خدشه است
قاضی دیوان کیفر، صاحب الامضاء علیست
عظمت این کودک، آسمانها را به زانو در میآورد.
کعبه هرگز شکوه کودک تو را تاب نخواهد آورد، بنت اسد!
اندکی درنگ کن، هم اکنون کعبه را خواهی دید که
از شوق حضور طفل تو، سینه خواهد شکافت!
و کعبه، آغوش گشود و فاطمه را چون جان شیرین پذیرا شد.
چشمها، مبهوت و متحیّر، عظمت این دقایق را به نظاره نشسته بودند.
صدای همهمه، بیشتر شد؛ بنت اسد داخل کعبه شد و
ابوطالب، این خبر دلنشین را مشتاق شد و به جستجوی همسر شتافت.
نه! کسی راه به کعبه ندارد؛ کعبه اکنون مهبط فرشتگان است!
سه روز گذشت و برای ابوطالب، سه هزار سال گذشت.
و سرانجام یک روز نسیم، عطر یک خبر دل انگیز را به
مشام تشنه ابوطالب رساند و روح و جانش را صفا داد.
... و آفتاب طلوع کرد؛ آن هم از کعبه
فاطمه، ماه را در بغل گرفته بود! صدای همهمه بیشتر شد؛
این کودک چه قدر عظمت دارد! به دنیا آمد و «علی» شد.
ابوطالب، به شکرانه وجود علی، میهمانی باشکوهی داد و گفت:
به برکت حضور این کودک، هر که به میهمانی میآید،
باید اوّل هفت بار به دور کعبه طواف کند!
دیدار علی قداست دارد!
اول باید پاک شد، مطهّر شد، آن گاه به دیدار علی رفت!
پیامبر رحمت، طفل را در آغوش گرفت!
آفتاب، ماه را در بغل گرفت و ماه، پلک گشود و به یمن دیدار آفتاب، تبسّم کرد.
و ماه، از آغاز تولد، برادر آفتاب شد! مولا!
ای که تمام واژه ها، از توصیف عظمت تو عاجزند!
و ای آنکه تمام عقل ها از درک بزرگی ات قاصر!
چه تقدیر دلنشینی داری! می آیی از کعبه و میروی در خانه خدا! علی جان!
درمانده ام از وصفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
چه زیبا فرمود: «اگر تمام درختان قلم شوند، تمام دریاها مرکب و تمام
انس و جن کاتب، باز هم نمیتوانند ذره ای از فضایل علی را بنویسند».
پس مرا ببخش که جسارت کردم و خواستم شکوه تو
را، در قالب واژه های زمینی به تصویر کشم!
مگرمیشود لحظه های عمیق حیدری را نوشت؟
تو همانی که در بدر و احد حماسه آفریدی و در خیبر
آسمان و زمین را به تحسین واداشتی.
تو همانی که صورت بر آتش تنور پیرزنی گرفتی
و صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کردی!
نه! بگذار خاموش شوم که هرگز قادر به گشودن سرّ خدا نیستم!
بگذار تو را به اندازه درک خودم دوست بدارم؛
آن قدر که در قلب کوچک من. جای شوی!
خدیجه پنجی
کعبه، در هلهله فرشتگان، برای میلاد عشق لحظه شماری میکرد؛
میلاد علی مظهر تمام عشق و صفا و تفسیر بلند عدالت و شجاعت.
مولا! ولادت تو، آفتابی ترین روز تاریخ بود که روشنایی روز را خجل کرد.
حجرالاسود، بر دست های تو بوسه زد و مسجد الحرام، تو را در آغوش گرفت
صفا و مروه به نظاره ات نشستند، تا این که همانند آفتاب
از درون کعبه سرزدی. آن گاه، لبخند بر لبان عدالت نقش بست.
ای آشنای نخلستان ها و ای همدم چاه!
ای درد و آشنای کوچه پس کوچه های کوفه!
سکوت تو، بلندترین فریاد در تاریخ بود که در پژواک
خویش، طنین مردی را داشت که ردپای مظلومیتش هنوز در بستر تاریخ جاری است.
ای نبأ عظیم و ای صراط مستقیم و ای لبریز از شجاعت و سخاوت!
ذوالفقارت، برترین و گویاترین حدیث مردانگی است.
ای کامل کننده دین احمد و ای سنگ صبور محمّد صلی الله علیه وآله وسلم !
تکرار نام تو، بیابان های خشک ظلم و تبعیض را به سبزترین باغ های عدالت، پیوند میزند.
کائنات، با تکرار نام تو به تکاپو می افتند و قیام میکنند.
ای فراتر از عشق زمین! همه شاعران، دیوان خود را با نام تو آغاز میکند.
امیر مهربانی،!
تو آمدی و ناخدای کشتی نجات بشریت در عصر دل مردگی و جهالت شدی.
یک آسمان بلاغت و یک کهکشان فصاحت!
تو فاتح دل های عاشقان و التیام زخم های ضعیفان
و مرهم دلهای غریبانی تو آبروی انسانیتی!
ای سراسر و بخشش و عدالت!
دستمان گیر که محتاج سرکوی توایم!
معصومه عبدالحسینی
راز تنهایی علی علیه السلام
چه کسی تنها نیست؟
کسی که با همه و در سطح همه است.
کسی که رنگ زمان به خود میگیرد.
احساس خلأ مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمیتواند سیرش کند.
و لذا آن همه یاران، آن همه همرزمان، آن همه نشست و برخاست با اصحاب پیامبر، هیچ کدام برای علی علیهالسلام تفاهمی به وجود نیاورده است.
هیچ کدام از آنها در سطح او نیستند.
میخواهد دردش را بگوید،
حرفش را بزند،
گوش نیست، دلی نیست، و فهمی نیست تا بفهمد.
رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه، در برابر نگاههای پست و پلید، و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد.
نیمه شب به طرف نخلستان میرود، آنجا هیچ کس نیست، مردم راحت آرمیدهاند، هیچ دردی آنها را در دل شب بیدار نگاه نداشته است، و این مرد تنها، که روی زمین خودش را تنها مییابد، با این زمین و این آسمان بیگانه است، و فقط رسالت و وظیفهاش، او را با جامعه و این شهر پیوند داده است. ولی وقتی به خودش برمیگردد میبیند که تنهاست.
شبانه به نخلستان میرود، و باز برای این که ناله او به گوید هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلودهای نرسد، سر در حلقوم چاه فرو میکند و میگرید.
این گریه از چیست؟؟!
افسوس که گریه او یک معما برای همه است، زیرا حتی شیعیان او نمیدانند علی چرا میگرید.
از این که خلافتش غصب شده؟!
از این که فدک از دست رفته؟!
از این که فلانی روی کار آمده؟!
از این که او از مقامش ... ؟!
از این که همسرش را...؟، از این که...؟، از...؟!
علی علیه السلام در طول تاریخ تنها انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقض که در یک انسان جمع نمیشود قهرمان است. چنین انسانی و در چنین سطحی معلوم است که در دنیا تنهاست. چنین انسانی در جامعهاش و در برابر یاران همرزمش که عمری را در راه عقیده کار کردهاند، با پیامبر صادقانه شمشیر زدهاند، اما در اوج اعتقاد و ایمان و اخلاصشان به پیامبر و اسلام، قبیله و تعصبات قومی را فراموش نکردهاند، مقام را آگاهانه و یا ناخودآگاهانه نتوانستهاند از یاد برند و نماد اخلاص مطلق و یک دست- همچون علی علیه السلام - شوند، تنهاست.
از این دردناکتر این که علی علیه السلام در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست!!
در میان امتش که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخشان را به علی علیه السلام سپردهاند تنهاست.
او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک معبود و یک اله میستایند اما نمیشناسندش و نمیدانند که کیست؟ دردش چیست؟ حرفش چیست؟ رنجش چیست؟ و سکوتش چراست؟!
این است که علی علیه السلام در میان پیروانش هم تنهاست.
این است که علی علیه السلام در اوج ستایشهایی که از او میشود، مجهول مانده است.
درد علی علیه السلام دو گونه است:
یک درد، دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر، دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و به ناله درآورده است.
ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس میکند، اما این درد علی علیه السلام نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است تنهایی است، که ما آن را نمیشناسیم!!
باید این درد را بشناسیم، چرا که علی علیه السلام درد شمشیر را احساس نمیکند و ما درد علی را احساس نمی کنیم.
شهادت امام هادی (ع)
دل را غم تو دوباره خونین کرده است
بر دشمن تو فاطمه نفرین کرده است
ای رهبر و مقتدای ما، هادی دین
بیزارم از آن که بر تو توهین کرده است
ما سامرا نرفته گدای تو میشویم
ای مهربان امام فدای تو میشویم
هادی خلق، کوری چشمان گمرهان
پروانگان شمع عزای تو میشویم
دو چشم آسمان امشب بهاری است شب هجران و شام بی قراری است
فلک غم در دل عالم بریزد به جان ها جرعه ی ماتم بریزد
دوباره غم به عالم سایه انداخت شرار کینه ر عاشقی ساخت
تمام دیدهای فاطمیون به جای اشک ماتم گشت پر خون
گل زهرا شهید سامرا شد گمانم سامرا چون کربلا شد
دلی کز این عزا در شور و شین است
به یاد بی کسی های حسین است
یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم شعله با ناله برآید همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه که چه آورده جفای متوکل به سرم
می دوانید پیاده به پی خویش مرا گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم
آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب شرم ننمود در ان لحظه ز جدّ و پدرم
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی ریخته خاک یتیمی به عذار پسرم
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم
هر زمان هست در این دار فنا مظلومی حق گواه است که من از همه مظلوم ترم
فخر من همه این است به فردا کامروز
جگرم از اثر زهر جفا می سوزد قلبم از آتش بیداد و بلا می سوزد
شد خزان گلشن عمرم به بهار هستی که از این حادثه کانون وفا می سوزد
آتش ظلمت دژخیم مرا می سوزاند کس نپرسید که این لاله چرا می سوزد
متوکل ز ستم سوخت سراپای مرا او ندانست در این شعله که را می سوزد
در حقیقت به جنان قلب علی و زهرا از ستم کاری این خصم خدا می سوزد
ابر شب خیمه زد امروز به دشت خورشید شمع دین در ره حق گشت فدا می سوزد
دهمین حجت حق لاله باغ احمد نور چشمان نقی جان رضا می سوزد
تو در این تعزیه تنها نخوری غم زیرا
کاندرین سوگ دل اهل ولا می سوزد
ای ز غم تو بر جگر سنگ شراره وی در همه ی عمر ستم دیده هماره
سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر غم های فراوان تو بیرون ز شماره
از هجر تو باید کمر کوه شود خم جایی که گریبان ولایت شده پاره
تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره
سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده همراه عدو رفتی و او بود سواره
از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود کز زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره
فوجی پی آزاردلت دست گشودند قومی ز دفاع تو گرفتند کناره
من دگر از این غم جانسوز نگویم
کز نوک قلم جای سخن ریخت شراره
گهرش بود مطّهر ز خطا امام هادی چو قمر بود منوّر به صفا امام هادی
گل گلشن امامت دهمین امام امّت که بود به خلق رهبر ز خدا امام هادی
اثر جلال ایزد ثمر فؤاد احمد پسر جواد آن کهف تقی امام هادی
به نبی صفات مطلق چو علی است او مع الحق به صفات خلق باشد چو نیا امام هادی
به خدا که درد عالم به دوا رسد چو لختی به نماز لب گشاید به دعا امام هادی
به کمال علم باقر به رواج شرح صادق به عمل به سان موسی و رضا امام هادی
به حسن چو علم و حلمش به حسین چون شجاعت چو علی معین و یار ضعفا امام هادی
به چنان جلال و قدرت عجبا به پیش محنت شده با وجود ، تسلیم و رضا امام هادی
سر و جان ما فدایش که به دور زندگانی چه جفا بدید از اهل جفا امام هادی
ز غم گناه ثابت ببرد پناه بر او
که شود شفیع در وقت جزا امام هادی
من عاجزم بیا و کمک کن به بینوا
این ماه را برای من امضا کن ای خدا
در ماه پر شکوه کریمانه خودت
من را ببخش بعد ببر سمت کربلا
یا الهی سالها اشک روان دادی مرا
اشک نه مولای من دُر گران دادی مرا
اشک دادی تا سیاهی را بشویم از دلم
خوب می دانم چرا آه و فغان دادی مرا
خوب می دانم که دورم از مسیر بندگی
این تو هستی بین خوبانت مکان دادی مرا
هر چه آلوده تر از پیش آمدم بر درگهت
بیشتر در وادی عشقت امان دادی مرا
با وجود بارها بد امتحان پس دادنم
باز هم از نو مجال امتحان دادی مرا
بس که زشتی مرا زیبا نمودی جلوه گر
در عزای پور زهرا عرش اعلی گریه کرد
کرسی ولوح وقلم زین سوگ عظمی گریه کرد
روز اول خواند احمد نوحه از بهر علی
مجتبی زد سینه و ام ابیها گریه کرد
تا شنید از جبرئیل آدم حدیث کربلا
ناله ای زد از دل وهمراه حوا گریه کرد
داستان کربلا را نوح از آدم شنید
جامه بر تن چاک زد در قلب دریا گریه کرد
تا خلیل بت شکن از شرح آن آگاه شد
سوخت همچون شمع سرتا پا و تنها گریه کرد
شرح عاشورا به موسی گفت حق در کوه طور
از کف موسی عصا افتاد و موسی گریه کرد
تا رسید آوازه اش بر عیسی گردون نشین
نوحه خوان گردید جبرئیل و مسیحا گریه کرد
قرن ها بگذشت تا آن روز شیدایی رسید
روز شیدایی رسید و قلب شیدا گریه کرد
تا ز اکبر نعره الله اکبر شد بلند
از صدای دلنشین چشم لیلا گریه کرد
نجمه زلف قاسمش را شانه کرد وهمچو ابر
خیره خیره شد بر او محو تماشا گریه کرد
تا برادر را برادر گفت پرچمدار عشق
بر سر بالین او بنشست و زهرا گریه کرد
خنده اصغر به مرگ سرخ ، باعث شد که تیر
خون به جای اشک روی دست بابا گریه کرد
تا نگوناز صدر زین گردید پور بو تراب
آسمان شد تیره و در کوه و صحرا گریه کرد
تا که دیده دید خنجر را به روی حنجرش
گریه کرد آن سان که چشم خلق دنیا گریه کرد
تا سرش را بر سر نی دید آب از شرم او
سر به زیر افکند و از خجلت به مولی گریه کرد
التماس دعا
www.toreziarati.abarblog.ir
www.toreziyaratinor.parsiblog.com
فضیلت ماه ذى الحجّه
ذی الحجه ، یکی از بهترین ماه های سال !
ماه ذی الحجه برای خودسازی خیلی مهم است ماه، ماه دعا است، ماه راز و نیاز با خدا است و یک قدری بیشتر نه فقط روز عرفه، نه فقط دهه اول اصلاً این ماه، ماه دعا، ماه رابطه، ماه خودسازی است .
در یک کلام (به قول بزرگان و عارفان )می توان گفت که می توان در این ماه راه صد ساله را یک ماهه طی نمود البته به شرطها و شروطها!
فضیلت ماه ذى الحجّه
ماه «ذى الحجّه»، آخرین ماه «سال هجرى قمرى» است و ماهى است بسیار پربرکت. بزرگان دین هنگامى که این ماه وارد مى شد، اهمّیّت ویژه اى به عبادت در آن مى دادند. مخصوصاً در دهه اوّل این ماه.(زادالمعاد، ص 240)
در بعضى از روایات آمده است، شب هاى دهگانه اى که قرآن در سوره «والفجر و لیال عشر» به آن سوگند یاد کرده است، شب هاى دهه اوّل این ماه شریف است،و این سوگند به خاطر عظمت آن است.(تفسیر قمى، ج 2، ص 419)
خداوند در سوره حج آیه 28 ضمن بیان فریضه بزرگ «حج» سخن از «أیّام مَعْلُومات» گفته است که مؤمنان باید در آن به یاد خدا باشند. یکى از تفسیرهاى معروفِ «أیّام مَعْلُومات» که در روایات نیز آمده است، ده روز اوّل ماه ذى الحجّه است.( مصباح المتهجّد، صفحه 671.) بنابراین، هم شب هاى آن عزیز است و هم روزهاى آن.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که عبادت و کار نیک در هیچ ایّامى به اندازه این ایّام (ده روز اوّل ماه ذى الحجّه) فضیلت ندارد.(اقبال، ص 317)
وجود دو «عید» مهمّ اسلامى عید قربان (عید اضحى) و عید غدیر (عید ولایت) و روز «عرفه» و خاطره دعاى عجیب و بسیار گرانبهاى امام حسین(علیه السلام) در عرفات، شکوه و عظمت خاصّى به این ماه بخشیده، و سزاوار است همه مؤمنان (مخصوصاً جوانان پاکدل) از فضاى آکنده از معنویّت این ماه غافل نشوند و در خودسازى و تهذیب نفس بکوشند که به پیشرفت هاى مهمّى نائل مى شوند.
اعمال دهه اوّل
1ـ امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: پدرم حضرت امام باقر(علیه السلام) به من فرمود: پسرم! در دهه نخست از ماه ذى الحجّه(از شب اول ماه تا شب عید قربان) هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را ترک مکن:
در هر رکعت سوره حمد و سوره قل هو الله را مى خوانى، پس از آن آیه 142 سوره اعراف را بخوان :
وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. (اعراف/142)
اگر چنین کنى، در ثواب حاجیان، و اعمال حجّ آنها شریک مى شوى.( اقبال، ص 317)
2ـ روزه گرفتن در نُه روز اوّل. در روایتى از امام موسى کاظم(علیه السلام) نقل شده است که هر کس نُه روز اوّل ذى الحجّه را روزه بدارد، خداوند ثواب روزه تمام عمر را براى او مى نویسد.( زاد المعاد، ص 240)
3ـ ابوحمزه ثمالى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت، از روز اوّل تا عصر روز عرفه، پس از نماز صبح و قبل از نماز مغرب این دعا را مى خواند:
اَللّـهُمَّ هذِهِ الاَْیّامُ الَّتى فَضَّلْتَها عَلَى الاَْیّامِ وَشَرَّفْتَها و .... وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدوَآلِهِ اَجْمَعینَ، وَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ تَسْلیماً.( مصباح المتهجّد، ص 672 و اقبال، ص 322 (با اندکى تفاوت) ، مفاتیح الجنان)
4ـ آن پنج دعایى را بخواند که به فرموده امام باقر(علیه السلام) خداوند آن را بوسیله جبرئیل براى حضرت عیسى(علیه السلام) هدیه فرستاد، تا در ایّام این دهه، آنها را بخواند. آن پنج دعا چنین است:
(1) اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ، وَهُوَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ.
(2) اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ، اَحَداً صَمَداً، لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً.
(3) اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، اَحَداً صَمَداً، لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ.
(4) اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، یُحْیى وَیُمیتُ، وَهُوَ حَىٌّ لا یَمُوتُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ، وَهُوَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ.
(5) حَسْبِىَ اللهُ وَکَفى، سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعا، لَیْسَ وَرآءَ اللهِ مُنْتَهى،اَشْهَدُللهِِ بِما دَعا،وَاَنَّهُ بَرىءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ، وَاَنَّ لِلّهِ الاْخِرَةَ وَالاُْولى.
مرحوم «علاّمه مجلسى» گفته است: اگر کسى هر روز هر یک از این پنج دعا را ده مرتبه بخواند (که در مدّت ده روز هر کدام را صد مرتبه خوانده است) به روایت عمل کرده است. البتّه اگر هر روز هر دعایى را صد مرتبه بخواند بهتر است.(زادالمعاد، ص 245)
5ـ در هر روز از این دهه، این تهلیلات [لا اله إلاّ اللّه ها] را که از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است بخواند و اگر روزى ده مرتبه بخواند بهتر است:
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الّلَیالى وَالدُّهُورِ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ اَمْواجِ الْبُحُورِ،
لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَرَحْمَتُهُ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّوْکِ وَالشَّجَرِ،
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَالْوَبَرِ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَالْمَدَرِ،
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُیُونِ،
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ فِى اللَّیْلِ اِذاعَسْعَسَ، وَالصُّبْحِ اِذا تَنَفَّسَ،
لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الرِّیاحِ فِى الْبَرارى وَالصُّخُـورِ،
لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ مِـنَ الْیَـوْمِ اِلـى یَـوْمِ یُنْفَخُ فِى الصُّورِ.( اقبال، ص 324)
اعمال مخصوص روز اوّل ماه
روز اوّل ماه ذى الحجّه روز مبارکى است و براى آن اعمالى چند نقل شده است:
1ـ روزه گرفتن. در روایتى از امام موسى بن جعفر(علیهماالسلام) نقل شده است که هر کس روز اوّل ماه ذى الحجّه را روزه بگیرد، خداوند براى وى پاداش عظیمى را مى نویسد.( مصباح المتهجّد، ص 671)
2ـ خواندن نماز حضرت فاطمه(علیها السلام). مرحوم «شیخ طوسى» فرموده است: مستحب است در این روز، نماز حضرت فاطمه(علیها السلام) را بخواند و این نماز چهار رکعت است (هر دو رکعت به یک سلام) و همانند نماز حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است; در هر رکعت، یک مرتبه سوره حمد و پنجاه مرتبه سوره قل هو الله را بخواند و بعد از سلام تسبیح حضرت فاطمه(علیها السلام) را بگوید، آنگاه بخواند: سُبْحانَ ذِى الْعِزِّ الشّامِخِ الْمُنیفِ، سُبْحانَ ذِى الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظیمِ،سُبْحانَ ذِى الْمُلْکِ الْفاخِرِ الْقَدیمِ، سُبْحانَ مَنْ یَرى اَ ثَرَ النَّمْلَةِ فِى الصَّفا، سُبْحانَ مَنْ یَرى وَقْعَ الطَّیْرِ فِى الْهَوآءِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هکَذا وَلا هَکَذا غَیْرُهُ.( مصباح المتهجّد، ص 671)
3ـ نیم ساعت قبل از ظهر، دو رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت، یک مرتبه سوره حمد و ده مرتبه سوره قل هو الله و ده مرتبه آیة الکرسى و ده مرتبه سوره إنّا أنزلناه را بخواند.( اقبال، ص 325)
4ـ هر کس از ظالمى خوف داشته باشد در این روز بگوید:
«حَسْبى حَسْبى حَسْبى مِنْ سُؤالى، عِلْمُکَ بِحالى» ، تا خداوند او را از شرّ آن ظالم حفظ کند.( همان)
سوره ی فجر در دهه ی اول ماه ذی الحجه
در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است: هر کس سوره فجر را را در دهه اول ماه ذی الحجه قرائت نماید گناهانش بخشیده می شود و اگر در غیر این ایام خوانده شود مایه نورانیت او در قیامت می گردد.(مجمع البیان، ج10، ص341)
سجده
نمازهایت را عاشقانه بخوان،
حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخونی؟؟؟
آن وقت کم کم لذت میبری
از کلماتی که تمام عمر داری تکرار میکنی.
تکرار هیچ چیز ، جز نماز در این دنیا قشنگ نیست.
هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن
مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،
بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست
تـا سجـده کـنـنـد ... فقط یـک سـجـده
التماس دعا