سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشمهای کوچک تو خلاصه شده است.
سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیهالسلام رها بودی و پا به پای آبله، زخمهایش را به جستجو.
سلام بر کوچکی گامهایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها ماندهات.
سلام بر تو که آتش، کوتاهتر از دامنت نیافت.
تو را خوبتر از شام غریبان، زینب میشناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را.
شام غریبان، تو را خوب میشناسد؛ تورا که آنقدر پدر پدر کردی و «یا عَمَّتِیَ و یا أُخْتَ أَبِی! أیْنَ أَبِی» گفتی تا در روشنای حضور حسین علیهالسلام غوطهور شدی.
سلام بر تو؛ به آن زمان که در هیاهوی غبار و سوار، اشک و مشک و ستیغ و تیغ، حسین علیهالسلام را در خلسه و خون و خاکستر رها دیدی.
از اندوه و داغ و دلتنگی، بوی تو به مشامم میرسد و هرگاه نام تو را مینویسم، هیچ واژهای را توان توصیف اندوهت نیست.
از کنار شط تا وادی نخله، از مرشاد تا به حلب و از دید نصرانی تا به عسقلان، تو بودی همدم تنهایی بابا.
سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ! پس از گذشت قرنها آیا آبله پاهایت خوب شدهاست؟
سه سالگی اش بر مدار عاشورا میچرخد.
اتفاقی که طنین خندههای کودکانهاش را به غارت میبرد
در عطش میماند و میگدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت میکند.
بیپناهیاش، در تمام بیابانها تکثیر میشود
این سه سالگی اوست که در ویرانهای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده اس
گم کردم عمه دست و پامو
رمق نموده توی دستام
عمه مراقب باش نیوفته
بابام رو بگذار روی پاهام
عمه بابام به اندازه ی کافی خورده زمین، از سر و روش پیداست، خیلی خاکی
چشمام نمی بینه که با دست
یه چیزی بگم:خرابه تاریک بود، سیلی چشم آدم رو تار میکنه، تشنگی چشم آدم رو تار میکنه، سر رو گذاشت هی دست کشید
چشمام نمی بینه که با دست
دارم پی چشمات می گردم
تو حسرت یک بوسه بودم
دارم پی لب هات میگردم
سر رو آوردن جلوش گذاشتن روی زمین،گفت: هذا رأسُ مَنْ؟قالوا هذا رأس أبیک. اینم باباتیا أبتاه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ محاسنت رو کی خونی کرده؟ مَن ذا الذی قطع وریدک؟ رگ گردنت رو کی بریده؟ مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ من و چرا یتیم کردن؟کی این کارو کرد؟بابا کی یتیمت رو بزرگ کنه؟کی برای این زن های بی کس موند؟ یه نگاه به اینها بکنثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریفلب روی لب های بابا گذاشت
باز گشت آزاده گان عزیز را گرامی می دارم
سالروز بازگشت آزادگان
رایحه آزادی
خورشید آرام آرام، از پس کوه ها بیرون آمد و بر سقف آسمان پدیدار شد و پرتوهای طلایی اش را بر زمین پراکند. رادیو بغداد در صبح روز 24 مرداد ماه، خبر ارسال نامه ای را از سوی صدام و خطاب به رهبر و ریاست جمهوری، اعلام کرد. وی در خلال نامه به تمام خواست های مشروع ایران جواب مثبت داد. پس از شنیدن این خبر موج شادی در به پا خاست. همگان دست به سوی آسمان بردند و جبین بر خاک ساییدند و سجده شکر به جای آوردند.
به ادامه مطالب بروید
در انتظار مسافران کربلا
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور آخرین روز اسارت فرا رسید و اسرا یکدیگر را در آغوش می کشیدند. از یکدیگر حلالیت می طلبیدند و قرآن را بر سر همدیگر می گرفتند و یکدیگر را به آیه های ملکوتی می سپردند. در مرز خسروی بانگِ «به کنعان رسیدگان» طنین انداز بود. اتوبوس های آن سوی مرز عراق بمنزله فرشتگان نجات در انتظار مسافران کربلا بود. همگان خاک پاک وطن را توتیای چشم کردند. با مشاهده هر ایرانی رگ حیات در اندام تکیده هر آزاده ای جان می گرفت.
مزار امام، پذیرای آزادمردان
به یاد آن روز که به قصد جبهه های نبرد، به جماران رفتیم، تا دعای پر مهر پیر جماران را بدرقه راه خود کنیم و موعظه های عرفانی اش را در جای جای قلبمان بگنجانیم. دریغا! دریغا! که هنگام رجعت مرکب آهنی ما را نه به سوی جماران، بلکه به سوی بهشت زهرا هدایت کرد. پس سینه زنان و گریه کنان خود را بر مزار او ـ که در پشت انبوهی خاک خفته بود ـ رساندیم و اندوه تنهایی را با اشک سرودیم.
آزاده ی شهید
به یاد آنان که در ایام اسارت بر اثر شکنجه های دژخیمان شراب عشق نوشیدند. پروردگارا، تو خود می دانی که شرم دارم از دیدار مادر آزاده شهیدی که به دیدارم بیاید، در حالی که قاب عکس فرزندش را با دستان لرزان در برابر دیدگانم نگه دارد و با چشمانی منتظر مژه بر هم نزند و در نگاهم چشم بدوزد. شرم دارم از دیدار همسر آزاده شهیدی که به دیدارم می آید در حالی که فرزندش گوشه چادر مادر را در دستان کوچکش جمع می کند و آهسته و بی صدا می گرید...
به مناسبت سالروز ورود آزادگان
«صد کهکشان ستاره و خورشیدند
آزادگان چنین که درخشیدند
دوشینه در محاق فرو رفتند
امروز گر ز پنجره تابیدند
ای عشق! این قبیله درد آلود
شمعند و در هوای تو رقصیدند
گل های التیام اسارت را
از باغ صبر و حوصله می چیدند
با ما اگرچه هم نفسند اما
خلوت نشین محفل ناهیدند
بس ریشه ها به کرب و بلا دارند
گر از هجوم باد نلریزیدند
از شوق یک اشارت ساقی بود
آنقدر محنتی که پسندیدند
اما دریغ این همه نیلوفر
دور امام خویش نپیچیدند»
رمضان بی تو دلم تنگ شود
میروی و دل من سنگ شود
رمضان یک خبر از یار بده
بر دلم مژده ی دلدار بده
رمضان صاحبم از من راضی ست؟
یا که از روزه ی من ناراضی ست؟
خدمت یار سلامم برسان
درد دلها و کلامم برسان
گو به مهدی دل من قابل کن
فیض دیدار رخت شامل کن
حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن ، ماه عبادتهای عاشقانه و نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنم . خدا سعادت درک این ماه رو به ما بده تا انشالله بتونیم از برکات این ماه ذخیره خیری برای آخرت خود کسب کنیم – شما هم منو از دعای خیر فراموش نکنید
رمضــان چــشمــه عـطــای خـــدا / ماه عفو و گذشت و غفــران است
رمــضــان رهــنـــمــا و راه گــشــا / بهــر گــم گـشتگان حـیــران است . . .
جویند همه هلال و من ابرویت / گیرند همه روزه و من گیسویت
از جمله ای دوازده ماه تمام / یک ماه مبارک است ، آن هم رویت
درس ایثار و خلوص و بندگی
روزه، زنجیر هوا گسستن است
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان برشما مبارک باد
ستایش مخصوص خداوندی است که بر ما، با هدایت به شاهراه ستایشش،
منت نهاد و ما را اهل ستایش قرار داد که از سپاس گزاران احسان او باشیم
و سپاس خداوند را که دین آسمانی اسلام را برای ما مختص ساخت
تا در سایه سار آن، به سر منزل سعادت و خرسندی اش روان گردیم
و حمد بی حد و ثنای بی عدد، خدای احد را که ماه خود، ماه اسلام،
تزکیه و تصفیه و نزول کتاب وحی رمضان را یکی از راه های احسان بر بندگان قرار داد
دگر بار در گردونه زمان و در چرخه منظم هستی که جلوه ای از جلوات حی ذات
و آیه ای از آیات خداوند است، به رمضان رسیده ایم
موسم رحمت و تجلی حقیقت،نزول برکت،شهر تطهیر قلب
وپرگشودن به جانب رب و ماه بی اعتنایی به عالم سفلی و صعود به جهان والا،
ماه مردم و بیدار شدن و بیدار کردن مردم.
فصل آگاه کردن آنها که نمی دانند و تذکر به آنها که می دانند،
شهر برانگیختن آنها که نشسته اند و بازگرداندن آنها که برگشته اند
و هنگامه ی نیرو دادن به فریادی که درحال نشستن است
و زمان کمک به پرنده ای که در حال سقوط.
من آمده ام باز ....
رمضان آمد و من دوباره
با کوله باری از نیاز آمده ام
که جرعه ای از آغوش گرم مناجاتت را
به دل نا آرامم بچشانی
و تصویر شیرینی مقام وصال را
به کام افکار و اعمالم نشان دهی...
و من آمده ام باز تا
مهمان لحظه های سبز بی خویشتن شوم
تا از بلندای آسمان،
این پنجر? هفت رنگ رؤیایی
که بارگاه همیشه گسترده ملائک است،
بال بگشایم و پر بسایم به مدار عشقت
تا دور دست تکامل و عرفان!
مرا دریاب یا سَتَّار َالعُیُوب
تا پهن دشت پیکرم که فرسوده
از علف های هرز کوته بینی و کج نگری شده را
با حضور سبز و روحانی ات بیامیزم!
قنوتم را ببین که نیازم را به نمایش می گذارد
در آسمان آبی عظمت تو
و از برهوت کلمات نجاتم ده
که هیچ واژه ای گویای احساساتم نیست!
یا ربَّ النُور العَظیم ...
در ماه آفتاب آفرینی مرا با نورخویش تجلی ده؛
در نور مهمان کن؛ با نور بیامیز؛
با نور متولد کن و با نور بمیران...
یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِی الظُلَم...
هر که دارد سر سودای خدا بسم الله
هر که دارد غم مهمانی ما بسم الله
میزبانان سحر منتظر مهمانند
هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله
چشمه ی آب حیات است مناجات سحر
هر که دارد طلب آب بقا بسم الله
ماه ها منتظر ماه مبارک بودیم
آمد ای منتظران ماه خدا بسم الله
سفره بندگی ماه خدا پهن شده
سفره ماست کنار شهدا بسم الله
دیده وا کن که خدا در بر ما بنشسته
همنشین است خدا با فقرا بسم الله
شد هلال مه دلدار حلال همگان
رویت یار حلال است تو را بسم الله
دست ابلیس که بسته است امان ازاین نفس
باید ای نفس کنی ترک خطا بسم الله
یادی از تشنگی روز قیامت باید
باب افطار گشوده ست به ما بسم الله
میهمان خانه ارباب کرم ماه خداست
ایها الناس سوی آل عبا بسم الله
روزه یعنی عطش روضه ی لب های حسین
هرکه دارد طلب خون خدا بسم الله
رحمت واسعه اینجاست سر کوی حبیب
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
در رکاب پسر فاطمه باید جان داد
هر که خواهد شود اینگونه فدا بسم الله
چه بگویم جز، الهی العفو...؟
الهی تو پاک آفریده ای ما آلوده کرده ایم
با درودی بر آستان تو، ای پروردگار من!
خدایا !
اجازه فرما که همه احساس من از قلبم بیرون تراود
و بر پای تو با این جهان تماس حاصل کند.
چونان ابر باران زای تابستان
که با بار سنگین رگبارهای ناافشانده اش
در سطح پایین آویخته باشد،
بار الها !
اجازه فرما همه هستی من بر در سرای تو،
برای ابراز درودی بر آستان تو، سر تعظیم فرود آورد.
معبودا !
اجازه فرما همه ترانه های من در مسیرهای گوناگون
به جریانی واحد مبدل گردد و به سوی دریای سکوت،
به امید دوری بر آستان تو روان شود.
مهربانا !
اجازه فرما همچون انبوهی از دُرنای دور از خانمان
که روزان و شبان به سوی آشیانه های کوهستانی خویش باز می گردند،
رئوفا !
اجازه فرما همه جان من، به نشانه درودی بر آستان تو،
سفر خود را به سرای جاودانی آغاز کند.
رحیما !
به رحمانیت سوگند که برمن رحم کنی
ای رحم کننده ترین رحم کنندگان
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیمی بوزید
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم آن دوست که با لطف سلیمانی خویش
پله از سلسله دیو دعا کرد مرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهی تا به لب آب بقا کرد مرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهی
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشی او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست از دامن این پیک مبارک نکشم
که به مهمانی آن دوست ندا کرد مرا
زین دعاهاست که با این همه بیبرگی و ضعف
در گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا
هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضی که عطا کرد مرا
ماه مبارک رمضان،
بهترین ماه هاست ، ماه میهمانی خداست
ماه خوبی ها،ماه شب های قدر،
ماه دعا ونیایش ، ماه عبودیت و بندگی
ماه رحمت و آمرزش و ماه خیر و برکت است.
حلول ماه مبارک رمضان،به راستی که
خبر از گشایش درهای بهشت به روی آدمیان دارد.
ماه رمضان ماه تزکیه،ماه خودسازی،
ماه از خویش تا خدا رفتن است
ماه پرواز با دوبال قنوت از زمین تا ملکوت
و شکوفایی غنچه های معنویت
در سکوت سبز روزه داران
و در حیرت ارغوانی سالکان کوی دوست .
حلول ماه پرخیرو برکت رمضان
بر مهمان خوان نعمت الهی مبارک باد
رمضان یعنی تبلور
«وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»
در کالبد خاکی انسان!
یعنی حلاوت وصلی دوباره
با روح پاک عاشقی و شیدایی؛
یعنی گستردن دل در لحظات سبز مناجات
به روی احساسات لطیف....
رمضان یعنی گشودن سجاده بندگی
در خراب آباد فراق و هجران
و یافتن ندای ملکوتی
«اُدْعُونِی اَسْتَجِبْ لَکُمْ»
رمضان یعنی پس از دویدن
در سراب ها و یافتن تباهی ها؛
رسیدن به حلقه مفقود شده از مدار مهربانی
و یافتن انعکاس ندای مستجاب شد?
از جانب حضرت حق به سوی ما!
الهی... یا اَسْمَع السامِعین...
استجب دعائی....
رمضان آمد و من دوباره
با کوله باری از نیاز آمده ام
که جرعه ای از آغوش گرم مناجاتت را
به دل نا آرامم بچشانی
و تصویر شیرینی مقام وصال را
به کام افکار و اعمالم نشان دهی...
و من آمده ام باز تا
مهمان لحظه های سبز بی خویشتن شوم
تا از بلندای آسمان،
این پنجر? هفت رنگ رؤیایی
که بارگاه همیشه گسترده ملائک است،
بال بگشایم و پر بسایم به مدار عشقت
تا دور دست تکامل و عرفان!
مرا دریاب یا سَتَّار َالعُیُوب
تا پهن دشت پیکرم که فرسوده
از علف های هرز کوته بینی و کج نگری شده را
با حضور سبز و روحانی ات بیامیزم!
قنوتم را ببین که نیازم را به نمایش می گذارد
در آسمان آبی عظمت تو
و از برهوت کلمات نجاتم ده
که هیچ واژه ای گویای احساساتم نیست!
یا ربَّ النُور العَظیم ...
در ماه آفتاب آفرینی مرا با نورخویش تجلی ده؛
در نور مهمان کن؛ با نور بیامیز؛
با نور متولد کن و با نور بمیران...
یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِی الظُلَم...
صدایی می آید!
صدایی آسمانی
گویی صدای دف های فرشتگان است
خبری هست !!
در آسمان شوری برپا شده است ...
عروس زمان
ماه خدا میاید ...
هیاهویی بپا شده است
مجلس جشن ملائک در اسمان برپاست
میلیاردها موجود در سراسر جهان
متوجه اتفاقی شده اند
آری ،ماه میهمانی خدااست
دلها یادش کرده اند صدایش میکنند
درمیخانه اسمانی را گشوده اند
نور را نشان همه میدهند
در خانه خدا باز است
وخوان الهی گسترده
نعمت فراوان و رحمت بی شمار
چه مهمانی باشکوهی !
چه میزبان کریم و دست و دلبازی !
30روز عاشقی و عشق بازی در راه است
اما در این طریق آیا
همه حرمت میزبان را نگه خواهند داشت؟
فطر خواهد امد
آیا ما مست می دوست خواهیم ماند؟
یا سبوی خدا را بار دیگر
مثل هر سال خواهیم شکست؟!!
خدایا به همه ما لیاقت حضور در این میهمانی
و سعادت درک برکات وفیوضات ماه خودت را عنایت کن
و آنچنان بر معنویات و ظرف وجودی ما بیافزای
که پایان رمضان آغاز دلداگی ماباشد
بازآی که مهمان خدائی...
ای آنکه نگه دوخته بر بزم خدایی
خوش باش بر این شیوه که نور دل مایی
پیداست از این حال که دلداده اویی
زیباست چه بسیار که از خویش رهایی
نشنیده ای آیاکه زند جارچی عرش
گلبانگ, که بازآی, که مهمان خدایی
ماه رمضان آمده و مائده بر پاست
دعوت همگا نیست چرا زود نیایی
آن به که زهر خوان دگر چشم بپوشی
زیباست بر افطاز خدا لب بگشایی
غافل منشینید که در عرش خبر هاست
چتری به سر آرید که فری است همایی
خوان کرمش مائده هردو جهانست
آن به که بر این سفره گسترده در آیی
گاهیست به پدرام چرا قدر ندانی
ماهیست همه بدر چرا ماه نپایی
یک شب که بمقدار به عمریست برابر
آنرا زچه هر سال به عمرت نفزایی؟
خیل ملک آید به سلام تو در این شب
حیف است که بر خاک تو رخسار نسایی
آرند و د مانند به هر روح روانی
آیند و رسانند به هر گوش ندایی
تا صبحد مان پیش تو مانند به تکریم
هر لحظه به سازی و نوازی و نوایی
تنها نه فقط قدر تو تقدیر نمایند
بر درد دلت میرسد از غیب دوایی
گیرند به تکلیف تو ازحور کنیزی
بخشند به تشریف تو از نور قبایی
جویند به رضوان تو در قرب مقامی
سازند به تمکین تو در خلد سرایی
بر ره سپران مژده همین بس که به فرجام
با روزه برد راه سپر راه به جایی
دعوت که به مهمانی قرب است عزیزان
آن کس بپذیرد که بر او نیست ریایی
ناظم نه طمعکار سراید غزل اما
هر گفته برد اجری و هر کرده جزایی
روزهای با تو بودن خوب است؛
خوب تر از روزهای سبز بهشت.
چقدر عطر آمدنت را دوست دارم!
در آستانه تو که می ایستم، خداوند را حس می کنم.
با تو می شود همه سرنوشت ها را عوض کرد.
من یقین دارم که شب های قدر تو، شب های رقم خوردن سرنوشتند.
وقتی که عطر تو را حس می کنم، دوست دارم زودتر برسی،
تا دوباره چشم انتظار افطارهایت بنشینم و نیمه های شب، به شوق سحر بیدار شوم.
چقدر صدای اذان، دل نشین تر می شود، وقتی که تو آمده باشی!
صدای ربنا را که می شنوم، بوی بهشت را احساس می کنم.
هر روز موقع افطار که می شود، گمان می کنم که در آستانه بهشت
ایستاده ام و دارم به کاینات فخر می فروشم.
حضرت علی(ع) در روز اول ماه مبارک رمضان خطبهای ایراد کردند که جزئیات آن در جلد اول کتاب ماه خدا چنین آمده است:
ای مردم! این ماه، ماهی است که خداوند، آن را بر ماههای دیگر برتری داده است، مانند برتری ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهی است که درهای آسمان و درهای رحمت، در آن گشوده میشوند و درهای آتش در آن بسته میگردند. و ماهی است که در آن ندا شنیده میشود و دعا مستجاب میگردد و گریه مورد ترحّم قرار میگیرد.
ماهی است که در آن، شبی وجود دارد که فرشتگان از آسمان فرود آمده، بر مردان و زنان روزهدار، به اذن پروردگارشان تا طلوع سپیده سلام میدهند و آن شب، «شب قدر» است. دو هزار سال پیش از آن که آدم علیهالسلام آفریده شود، ولایت من در آن شب، مقدّر شد. روزه گرفتن آن، برتر از روزهداری هزار ماه است و عمل در آن، برتر از عمل در هزار ماه است.
ای مردم! خورشید ماه رمضان بر مردان و زنان روزهدار، با رحمت میتابد و ماه آن با رحمت بر آنان نورافشانی میکند و هیچ روز و شبی از این ماه نیست، مگر آن که پروردگار متعال، بر سر این امّت، نیکی میافشاند. پس هر کس از ریزش نعمت الهی ذرّهای بهرهمند گردد، در روز دیدارش با خدا، نزد خداوند، گرامی خواهد بود و هیچ بندهای نزد خدا گرامی نگردد، مگر آن که خداوند، بهشت را جایگاه او قرار میدهد.
ای مردم! این ماه، ماهی است که خداوند، آن را بر ماههای دیگر برتری داده است، مانند برتری ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهی است که درهای آسمان و درهای رحمت، در آن گشوده میشوند و درهای آتش در آن بسته میگردند. و ماهی است که در آن ندا شنیده میشود و دعا مستجاب میگردد و گریه مورد ترحّم قرار میگیرد.
بندگان خدا! این ماه شما، همچون دیگر ماهها نیست. روزهایش برترین روزهاست و شبهایش برترین شبها و ساعاتش برترین ساعات است. آن، ماهی است که شیطانها در آن در بند و زندانیاند؛ ماهی که خداوند در آن، روزیها و اجلها را میافزاید و میهمانان خانهاش را مینویسد؛ ماهی که اهل ایمان با آمرزش و رضای الهی، با شادی و نعمتهای الهی، و با خشنودی فرمانروای دادگر و توانا، پذیرفته میشوند.
ای روزهدار! در کار خویش نیک بنگر، که در این ماه، میهمان پروردگار خویش هستی . بنگر که در شب و روزت چگونهای و چگونه اعضای خود را از نافرمانی خدا حفظ میکنی. بنگر تا مبادا شب در خواب باشی و روز در غفلت؛ پس این ماه بر تو بگذرد و بار گناهت همچنان بر دوشت مانده باشد؛ پس آنگاه که روزهداران پاداشهای خود را میگیرند، تو از زیانکاران باشی و آنگاه که به کرامت فرمانروای خویش نایل میشوند، از محرومان گردی و آنگاه که به همسایگی با پروردگارشان سعادتمند میشوند، تو از طردشدگان باشی!
روزهدار! اگر از درگاه صاحبت رانده شوی، به کدام درگاه روی خواهی آورد؟ و اگر پروردگارت محروم سازد، کیست که روزیات دهد؟ و اگر تو را خوار شمرد، کیست که اکرامت کند؟ و اگر ذلیلت ساخت، کیست که عزّتت بخشد؟ و اگر تو را واگذاشت، کیست که یاریات کند؟ و اگر تو را در جمع بندگانش نپذیرفت، بندگیات را به آستان چه کس خواهی برد؟ و اگر از خطایت در نگذشت، برای آمرزش گناهانت به که امید خواهی بست؟ و اگر حقّ خویش را از تو طلبید، حجّت تو چه خواهد بود؟
ای روزهدار! در شب و روزت با تلاوت کتاب خدا، به او تقرّب بجوی، که همانا کتاب خدا، شفیعی است که روز قیامت، شفاعتش برای قرآنخوانان پذیرفته است و با خواندن آیات آن، از درجههای بهشت بالا میروند.
مژده ای روزهدار! تو در ماهی هستی که روزهداریت در آن، واجب، نَفَس کشیدنت در آن، تسبیح، خُفتنت در آن، عبادت، طاعتت در آن، پذیرفته، گناهانت در آن، آمرزیده، صداهایت در آن، شنیده شده، و مناجات در آن، مورد ترحّم است. از حبیبم پیامبر خدا شنیدم که میفرمود:
خداوند متعال را در هنگام افطار هر شب ماه رمضان، آزادشدگانی از آتش است که شمار آنان را کسی جز خداوند نمیداند. شمار آنان، نزد او در علم غیب است. پس چون آخرین شب این ماه شود، خداوند به شمار همه کسانی که در تمام این ماه آزاد کرده، آزاد خواهد نمود.
مردی از قبیله هَمْدان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه حبیب تو درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که برادر و پسر عمویم، پیامبر خدا، میفرمود: «هر کس ماه رمضان را روزه بدارد و خود را در این ماه از حرامها نگه دارد، وارد بهشت میشود.»
آن مرد همدانی گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه برادر و پسر عمویت درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که دوستم پیامبر خدا میفرمود: «هر کس از روی ایمان و به خاطر اجر الهی، [ماه] رمضان را روزه بدارد، وارد بهشت میشود.»
مرد همدانی گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه دوستت درباره این ماه فرمود، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که سَرور اوّلین و آخرین، پیامبر خدا میفرمود: «هر کس [ماه] رمضان را روزه بدارد و در شبهای آن حرام نخورد، وارد بهشت میشود.»
مرد همدانی گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه سرور اوّلین و آخرین با تو درباره این ماه گفت، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که برترینِ پیامبران و فرستادگان و فرشتگان مقرّب میفرمود: «همانا سَرور اوصیا، در سَرور ماهها کشته میشود.»
گفتم: ای پیامبر خدا! سرور ماهها، کدام است و سرور اوصیا کیست؟
فرمود: «امّا سرور ماهها، ماه رمضان است و امّا سرور اوصیا، تویی، ای علی!»
گفتم: ای پیامیر خدا! آیا چنین خواهد شد؟
فرمود: آری، به پروردگارم سوگند! همانا نگونبختترینِ امّت من، برادرِ پیکننده ناقه ثمود، برمیخیزد و ضربتی بر فرق سرت میزند که محاسنت از خون آن، رنگین میشود.
پس مردم شروع به گریه و شیون کردند. و حضرت علی علیهالسلام خطبهاش را به پایان برد و فرود آمد.
امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است .
ولادت
امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى کرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - که یک درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها کنیه اوست .
القاب امام
لقب هاى او: سبط، سید، زکى ، مجتبى است که از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.
پیامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.
امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) که با رحلت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه که دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در این باره کمى بعدتر سخن خواهیم گفت .
امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:
(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریک ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).
ابن سعد گفته است که (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى کردند).
کمالات انسانى
امام حسن (ع ) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد و مى بوسید و مى بویید.
از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند).
امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، در حالى که اسبهاى نجیب را با او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد که بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).
سرشت و طینت امام
در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر که او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر که با او آمیزش داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :
(پس از رسول خدا (ص ) هیچکس از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمى کرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد.
ابن عباس که از امام حسن (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مى گرفت و بدین کار افتخار مى کرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.
با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : (خدا متکبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .
در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده که :
حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند. شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابرى مى کرد.
بیعت مردم با حسن بن على (ع )
هنگامى که حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع ) در مسجد کوفه پیش آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:
(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس فرمود:
(پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).
امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گفت :
(همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.
در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. و این روز، همان روز وفات پدرش ، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود.
پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .
بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند.
امام (ع ) کارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند.
خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.
در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت کردند.
امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى کرد که (من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).
گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود که (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).
و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى کرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.
امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه به کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند، امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... که به تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود.
مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.
امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نیز از او پیروى کردند.
امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به (مسکن ) که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.
پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش آمد که جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.
بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یکى از این دو راه - تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع کند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) - همچنان که جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست که بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.
در مقام زن ولی مردانگی قانون توست
تا قیامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست
بردباری، صبر، دینداری همه مرهون توست
هر که از اسلام دارد بهرهای، مدیون توست
مادر مرو که فاطمه ات زار و مضطر است
هجر تو قاتل من غمدیده دختر است
غصه مخور به حال پدر چونکه بعد تو
زهرای کوچک توبرایش چو مادر است
حضرت خدیجه در آخرین لحظات زندگى وصایایى به شرح زیر به پیامبر اکرم(ص) نمود:
1. براى او دعاى خیر کند.
2. او را با دست خود در خاک قرار دهد.
3. پیش از دفن در قبر او وارد شود.
4. عبایى را که به هنگام نزول وحى بردوش داشت، روى کفن او قرار دهد.(1)
حضرت خدیجه که همه اموال منقول وغیر منقولش را به حبیب خود بخشیده بود، در مقابل فقط یک عبا مطالبه نمود و آن را مستقیماً طلب نکرد، بلکه به وسیله حضرت فاطمه سلام الله علیها تقاضا کرد.(2) آنگاه پیک وحى فرود آمد وکفن بهشتى از سوى پروردگار از بهشت آورد.
ام ایمن وام الفضل (همسر عباس) پیکر مطهر حضرت خدیجه(س) را شستشو دادند و براى آخرین بار وداع کردند.(3)
پیامبر(ص) رحمت نخست با عباى خود او را کفن کرد، آن گاه کفن بهشتى را بر روى آن قرار داد. حضرت خدیجه سلام الله علیها در آن لحظات آخر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها ابراز نگرانى کرد، اسماء بنت عمیس تعهد نمود که در شب زفاف او به جاى خدیجه(س) نقش مادرى ایفا کند.(4)
حضرت خدیجه مادر ام ابیها
ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
در آن زمانى که خدیجه به عنوان زن نخست عرصهى تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانى خود را طى مىکرد. در آن سالها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکى و راستى و درستى فوقالعاده و امانتدارى بىمانندى که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که نشان دهندهى یکى از خصلتهاى ویژهى آن حضرت بود، بر زبان مىآورند.
این آوازهى درستى و امانت که در مکه توام با اداى احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوى این جوان درستکار و امانتدار، جلب و جذب کرد به طورى که در پى ملاقاتى که در حضور ابوطالب با محمدامین انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتى، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزید بدین سان پیامبر عالیقدر اسلام در دوران جوانى، چندین بار با کاروان خدیجه به سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و اندیشهى منطقى و داد و ستدهاى معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستى و امانتدارى محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونى فکر و اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگى و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. وى پیش از آن دو بار ازدواج کرده، و هر دو همسرش - «عتیق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پى از کف دادن دومین شوهرش، نسبت به زندگى، دیدگاه خاصى پیدا کرده و بر آن شده بود که از آن پس همهى عمر را تنها و مستقل، زندگى کند و اختیار زندگى و ثروتش را به دست هیچ کس و با هیچ عنوانى نسپارد. شاید این تصمیم از آن جا ناشى شده بود که او با آن روحیه خاص و اندیشهى والا و درون پاک و صفات برجستهاش، هیچ فردى را شایستهى همسرى خود نمىدانست، و به چنان حدى از استقلال طلبى رسیده بود که ترجیح مىداد در بازماندهى سالهاى عمرش، به هیچ فردى وابسته و به هیچ کس متکى نباشد.
اما خصوصیات بىمانند محمدصلی الله علیه و آلهاین اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فکر و والایى روش زندگى محمدصلی الله علیه و آلهبراى او چنان جاذبهاى داشت که یک باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد یگانهاى پیوند زند و در هم بیامیزد.
جاذبهى صداقت و راستى و پاکى محمدامین چنان بود که حتى بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طورى که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان والا و بىمانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت، سخن گفت:
«اى محمد من تو را مردى شریف و امانتدار و انسانى در اوج اصالت و صداقت و پاکى و راستى یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتى و کمترین غبارى از ناچیزترین آلودگیها نیز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویى، از راست گفتن به هیچ قیمتى باک ندارى، و اصالتهاى انسانى خود را در برابر هیچ چیز از دست فرو نمىنهى. این خصوصیات انسانى و خصلتهاى برجسته و شایستهات، مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسرى و هم آشیانى با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق دارى من آمادهام تا هر وقت که مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم.» (2)
آرى بدین سان خدیجه علىرغم رسوم و سنتهایى که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنى بود که به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به میدان مىگذاشت تا از شوهر آیندهاش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى یک زن در برابر فضائل و ملکات والاى انسانى، هیچ گونه شگفتى ندارد.
چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف که در میان رسوم و سنتهاى دست و پا گیر اشرافى زندگى کرده بود، ناگهان همهى آن قیدها و بندها را مىگسست، و همهى سنتها را زیر پا مىنهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش مىآمد تا در برابر چشمان حیرتزدهى این و آن دست به کارى زند که پیش از آن، شاید هیچ زنى از خانوادههاى معمولى نیز، بدان دست نیازیده بودند؟
راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته بود: در این که زنى با شخصیت برجسته و اعتبار بىمانندش، زنى که بسیارى از زنان و حتى بسیارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مىدادند، اکنون در برابر فضایل برجسته و ملکات والاى انسانى که پرتو آن در وجود محمدامین نور مىافشاند، خود را خاضع و فروتن مىدید. و این هیچ جاى شگفتى ندارد.
آرى، این خدیجه بود که در برابر شخصیت متعالى و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزشهاى والاى انسانى و خصلتهاى ملکوتى محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر براى هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنتهاى اشرافى ارزشى قائل نبود. این بانوى برجسته و با شخصیت، همان زنى بود که بر زنان و مردان بسیار، فرمان مىراند، همان زنى بود که چون کاروانهاى تجارى پربارش در جادههاى عربستان و سرزمینهاى دور و نزدیک آن به راه مىافتاد، چشمها را خیره مىکرد و آرزو و اشتیاق هم سخنى با او را، در دلها شعلهور مىساخت. همان زنى بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروتهاى هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانى که داشتند، به خواستگاریش مىآمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمىپذیرفت، و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگارى خویش نمىدید.
اما اکنون همین زن برجسته و احترامانگیز، همین زنى که در تمامى سرزمین حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتیاق فراوان و با علاقه و عاطفهاى وصفناشدنى، خود قدم به میان نهاده بود، و در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیشقدمى و پیشگامى مىکرد.
چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو دربارهى این مزاوجت فرخنده، به مرحلهى تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگارى را دیگرگونه ساخت، بلکه همهى سنتهاى دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلى رواج داشت، زیر پا نهاد. حتى در مورد مهریه نیز دست به کارى زد که پیش از آن، کسى نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلى ثروتهاى کلان و نقدینههاى گران، در اختیار داشتند و مهریههاى سنگین و خیرهکننده عرضه مىداشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله علیه و آلهرفتارى دیگر در پیش گرفت. بدین معنى که مهریه را نیز به جاى آن که از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دینارى را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائى سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد.
خدیجه با این برنامهى درخشان اخلاقى، و با این رفتار خیرهکننده که در عین عظمت و شخصیت و سرافرازى، حکایت از فروتنى و تواضعى با شکوه داشت، نشان داد که به راستى برجستگى و امتیاز اصلى و اساساش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجارى او نیست. بلکه آنچه بدو عمیقاً ارزش و شخصیت و برجستگى مىبخشید، شکوه اندیشه و طرز تفکر و والائى دیدگاههاى معنوى او است که نسبت به دیگر زنان ممتاز سرفرازش مىکند.
آرى، او شوهرى مىخواست که از لحاظ فضیلت و معنویت برجستهترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسى جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر، نمىتوانست باشد.
«ابناسحاق» سیرهنویس قدیمى نیز اعتراف مىکند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بىمانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مىکند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»
ایثار و فداکارى خدیجه
گفتگوهاى مقدماتى دربارهى این ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طى مراسمى ساده، با حضور نزدیکترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد.
در آن روز مبارک خطبهى عقد ازدواج این دو شخصیت بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پیامبر اکرم، یعنى ابوطالب که از محترمترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانهى خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایى معنوى پیدا کرد. ولى هنوز کسى نمىدانست که این خانه به زودى خانهى شرافت، محل نزول وحى و نزولگاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانى خواهد شد.
پس از انجام مراسم و اجراى خطبهى عقد، محمدصلی الله علیه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش نشان مىداد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون رود تا خانهى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خدیجه در قفاى محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «اى محمد کجا مىروى، که اکنون خانهى من، خانهى تو است، و کلید همهى صندوقها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدینسان خانهى خدیجه، کاشانهى آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه نقل مکان کرد تا آرامش گم گشتهاى را که در سنین کودکى با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش، با آسودگى و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشههاى والاى خود پیش رود.
اما نکتهى مهم و چشمگیر دیگرى هم در این ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویى ساده و ایثارگرانهاى، براى پیامبر اسلام ارزشى داشت که خداوند متعال، با حکمت بالغهاش، 15 سال بعد آن را به منصهى ظهور درآورد. بدینسان که بر اثر این پیوند زناشویى، تمامى ثروت خدیجه در اختیار حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از مبعوث شدن به پیامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و در راه خدا صرف کرد.
خدیجه براى پیامبر اسلام نمونهى یک همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترک تا آخرین لحظهى حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور و مهربانترین مونس پیامبر محسوب مىشد. در روزهاى آرامش نزدیکترین همدم پیامبر، در ایام دشوارى و در گیرودار شداید زندگى صبورترین و پر تحملترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبتهاى پىدرپى قوىترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام شدائد و دشواریهایى که در سالهاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مىداد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمانها نیز مایهى امید و پشتگرمى و قوت قلب به شمار مىرفت، و با صبر و شکیبایى بىحساب و قدرت تحمل شگفتانگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مىگرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالى و شهرت و مقامى که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگىها را داشته باشد و در کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنیوى را به دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتى که به خاطر زندگى با پیامبر بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سالها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با تهدیدهایى که بر زندگى هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به تبعید و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شبهاى بیدارى، به آسانى کنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نیل به اهداف عالیهى اسلام و پیاده کردن برنامههاى قرآن و پیشرفت مکتب انسانساز اسلام بردارد.
در تمام شدائد و دشواریهایى که در سالهاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مىداد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمانها نیز مایهى امید و پشتگرمى و قوت قلب به شمار مىرفت، و با صبر و شکیبایى بىحساب و قدرت تحمل شگفتانگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مىگرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.
اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام
این بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را بسیار دوست مىداشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو در کارهاى خود با وى نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم و دلسوز و یار صمیمى، مشورت مىکرد و به نظریاتى که خدیجه ابراز مىداشت، با دیدهى احترام مىنگریست.
از حضرت على علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین زنان بنىاسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان امت، امروز خدیجه بنت خویلد است. (3)
البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام را نباید با معیارهاى عادى سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالى به وسیله جبرئیل براى او سلام فرستاد و او را به پاداشى عظیم وعده داد که هیچ کس دیگرى، اعم از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده بودند.
بخارى یکى از محدثین بزرگ اهل سنت که یکى از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مىکند: «عایشه مىگوید: دربارهى هیچ زنى به اندازهى خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4)
این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون مىدانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 25 سال با وى زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، امسلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مىکرد، نام او را با احترام مىبرد و همواره خاطرهى او را گرامى و عزیز مىداشت چنان که دربارهاش مىفرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارىام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مىورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مىکردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»(5)
این سخنان صریح و بىشائبه از زبان مبارک پیامبر گرامى اسلام به خوبى مىرساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازى در نزد پیامبر، و از چه شخصیتى برخوردار بوده است.
عایشه مىگوید: روزى نمىشد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخوردهاى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مىدهد:) پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسینآمیز را (که فوقا نقل کردیم) دربارهى خدیجه بیان فرمود.
و باز عایشه مىگوید: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مىشد، پیامبر اسلام مىفرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست مىدارم.» (6)
آنچه ذکر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار زیادى در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوقالعادهى خدیجه سخن مىگویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علماى عامه و خاصه، آمده است که: کاملترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار تن بودهاند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر پیامبر اسلام. (7)
لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین شخصیت و بزرگوارى، همین کاردانى و شایستگى و عطوفت و درایت و سایر امتیازات فوقالعادهى آن بانوى عزیز بود که پیامبر اسلام، مادامى که خدیجه کبرى زنده بود، با زن دیگرى ازدواج نکرد و با آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانى و مکانى و سنتهاى قومى و منطقهاى تعدد زوجات را به صورت امرى کاملاً عادى مىنگریست و مردان بسیارى در یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادى هم مىگذاشت - چه رسد به پیامبر خدا - باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه از این حق خود استفاده نکرد.
نکتهى مهم آن که خدیجه در حساسترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانهى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مىشد و جهانى را به لرزه درمىآورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مىکرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همهى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مىتواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقعبین باشد.
بانوى دانشمند و صاحب کمال
در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمىشود مگر آن که به مراتب فضل و دانش وى نیز اشاره کنیم و بگوییم که او زنى دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشنبین و صاحبکمال بود. هر مسألهاى را به دقت بررسى مىکرد، هرگز بدون علم و اندیشه چیزى را نمىپذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفى نمىزد. در آغاز رسالت به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادى در پیامبر ایجاد شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژهاى که داشت، بهتر و دقیقتر از بزرگترین دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعیت و صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانى براى پیامبر، آثار یک دگرگونى و تحول عمیق روحى و معنوى است و هیچ عارضهى دیگرى وجود ندارد.
در زمانى بعضى از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا براى تغییر حال پیامبر ابراز نگرانى مىکردند، خدیجه با روشنبینى خاص و درک هوشمندانهاش خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان مىسازد (و به بیماریهاى سخت جسمانى که باعث عدم تعدل و زمینگیرى شوند دچار نمىکند) چون تو در زندگى خود همیشه صلهى رحم داشته و دارى، مهمانى مىدهى و مهماندوستى و مهماننوازى مىکنى، از مستمندان و درماندگان دستگیرى مىکنى و فریادرس مظلومان هستى.» (8)
نکتهى مهم آن که خدیجه در حساسترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانهى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مىشد و جهانى را به لرزه درمىآورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مىکرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همهى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مىتواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقعبین باشد.
چنین بانویى، با چنین اوصاف والایى، علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز بود. و این صفتى است که هرگاه زنى منصف بدان باشد، یکى از مهمترین عوامل موفقیت در زندگى مرد، و در تحکیم اصول و مبانى خانوادگى او به شمار خواهد رفت، به طورى که هرگز زیبایى و جمال و سایر نشانهها و خصوصیات زنانگى نمىتواند جاى آن را پر سازند. توجه بدین امر، در زندگى خانوادگى خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکى از آن است.
«ابناسحاق» یکى از سیرهنویسان اولیه و معروف اسلام در این باره مىگوید: پیامبر اسلام هر چیز مکروهى را که مىدید و مىشنید و هر ناروایى را که بر او وارد مىگردید، محزون و متأثرش مىساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه در میان مىگذاشت. و خداوند به وسیلهى خدیجه، آن مکروه و ناروا را فرج و گشایش عنایت مىفرمود. خدیجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مىکرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنجها و آلام پیامبر را تسکین مىداد (و چنین شریک زندگى و غمگسار مهربانى همیشه یار و مددکار پیامبر بود) تا روزى که خدیجه از دنیا رفت و یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت...
این سیرهنویس قدیمى نیز اعتراف مىکند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بىمانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مىکند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»
گفتار صاحب طبقات درباره خدیجه
«ابنسعد» یکى دیگر از مورخین اسلامى، در کتاب «طبقات» مىنویسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهى به زندگى محمد صلی الله علیه و آله مىافکند و مىگوید: یکى از برتریهاى محمد صلی الله علیه و آله بر من این است که همسر او در راه اجراى اوامر خداوند با شوهرش همکارى و مساعدت نمود، و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانى نسبت به دستورهاى الهى راه نشان داد.» (9)
فرزندان خدیجه
از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیهى «ابوالقاسم» براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى کرد و حتى تا مرحلهى پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.
غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه دختر نیز شد که اسامى آنان زینب و امکلثوم و فاطمه علیهماالسلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامنترین و پاکیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى حضرت فاطمه زهرا سلاماللَّهعلیها، پرورانده مىشود. آن خورشید تابانى که بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر، براى پدر بزرگوارش باقى مىماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمهى معصومین علیهم السلام را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آرى فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت که «خدیجه» نامور گشته بود... (10)
امام صادق علیهالسلام نیز به آن اشاره فرمودهاند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى عبداللَّه الصادق علیهالسلام کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام لما تزوج بها رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.» (11)
آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر به خانهى او نمىآمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمىکردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او مىشدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر با او دوستى نمىکردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود.
این ترک رفت و آمد و محاصرهى روحى خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را دشمن خود مىدانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام که حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند.
مراسم بزرگداشت بیست و ششمین سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران با حضور رئیس جمهور در صحن آستان مقدس امام خمینی(ره) آغاز شد.
به گزارش خبرگزاری فارس از جنوب استان تهران، لحظاتی پیش مراسم بزرگداشت بیست و ششمین سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران با حضور حجتالاسلام و المسلمین حسن روحانی رئیس جمهوری اسلامی ایران در حرم مطهر امام خمینی آغاز شد.
رئیس جمهور با حضور در این مراسم تا لحظاتی دیگر در جمع عاشقان امام خمینی (ره) و ارادتمندان به رهبر فرزانه انقلاب به ایراد سخن میپردازد.
به گزارش فارس، مراسم بیست و ششمین سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی با حضور حجتالاسلام سیدحسن خمینی تولیت آستان مقدس امام خمینی (ره)، حسین فریدون مشاور رئیس جمهور، سیدحسین هاشمی استاندار تهران و جمعی از ارادتمندان به معمار کبیر انقلاب اسلامی و پیروان امام خامنهای در صحن شهدای آستان مقدس امام خمینی (ره) در حال برگزاری است.
که الگویشان در زندگی , جوان رشید و دلاور کربلا ،
حضرت علی اکبر علیه السلام است
میلاد سرو قامت آل یاسین ، رعنا جوان حسین بن علی
شیر مرد صحنه نبرد کربلا،رنگین کمانی ازجلوه های ایثار
و جانبازی ، نورچشم آقا ابا عبدالله (ع) الحسین ،
الگوی جوانان غیور مسلمان
حضرت علی اکبرعلیه السلام
وبزرگداشت روز جوان بر جوانان و جمیع عاشقان و پیروان
طریق سرخ علوی مبارک باد
میآیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت میکشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمیدارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! میرسی، این بار با نام علی
یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق بادهات
از مستی لبهای تو میخانه شد سجادهات
یک دم علی گل میکند در آن لباس سادهات
یک دم محمد میرسد با زلف تاب افتادهات
میآید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!
تسبیح زیبایت دل روح الامین را میبرد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را میبرد
ناز قدمهایت دل سلطان دین را میبرد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را میبرد
غرقند قایقهای ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک میسوزد از «یا نور و یا قدوس» تو
وقتی رجز خوان میشوی، انگار حیدر میرسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر میرسد
ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر میرسد
پیش تو میلرزد زمین، گویی که محشر میرسد
صف میکشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه میرسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند
شهزاده! دل را میبری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی، یا للعجب!
چشم انتظارت کوچهها، ای ماه زیبای عرب!
صبح یتیمان میرسد تا میرسی تو نیمه شب
دستان تو میراثی از دست کریم مجتبی
اصلا تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا
تا پردههای خیمه را ماه جوان وا میکنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا میکنی
با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا میکنی
از او چه میخواهی؟ چرا این پا و آن پا میکنی؟
ای کربلایی این تو و این لحظهی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی اینجاست جولانگاه تو
میخواستت در خاک و خون اصلا خدای کربلا
اصلا سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
تا باز باشی بهترین، در روضههای کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا
با خواهش چشمان تو تا اذن میدان میدهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان میدهد
قاسم صرافان
نوزاد را در آغوش گرفت
پارچه سفید را از صورتش کنار زد وپیشانی روشنش را بوسید.
به چشم های سیاه و کوچکی که بی هدف همه جا را نگاه می کرد، خیره شد.
دست های سفید و مشت شده نوزاد را در دستش گرفت.
این نگاه ها، این چهره، این چشم ها، این لب و دهان کوچک، برایش آشنا بود.
اصلاً زینب با آنها بزرگ شده بود.
نوزاد را در آغوش فشرد.
چه قدر او را دوست می داشت.
گویا آمده بود تا تمام خاطرات کودکی اش را برایش زنده کند.
دلش برای آن روزها می تپید. لحظه هایی که با برادر از
خانه تا مسجد می دویدند و بعد جدشان او را از زمین بلند
می کرد می بوسیدش و روی شانه هایش می گذاشت.
این نوزد آینه بود، آینه ای برای آن روزها.
بوییدش، دست هایش را بوسید، نوزاد خندید.
دست ها و پاهایش را تکان داد، و بعد گریه کرد.
گرسنه اش بود.
او را در آغوشش فشرد و بعد به مادر سپرد.
در دلش گفت: آمنه شده ای لیلا، برایم آینه آورده ای که در آن جدم را
ببینم و روزهای خوش زندگی ام زنده شود.
و بعد زمزمه کرد:
السلام علیک یا رسول الله.
کودک در آغوش مادر آرام بود و شیر می خورد.
طیبه محمدی
هلال ماه جبینش از دل شبِ زلفش رخ نمود، ابرهای پلک واره از
هم دور شد و برق نگاه یک جفت ستاره، آسمان مهتابی رخسارش را شکافت!
این نخستین تصویر از شمایل شهزاد بنی هاشم
در قاب نگاه چشم های لیلا علیهاالسلام بود!
از وقتی که پنجره چشم هایش را به روی جاده بی انتها
نگاه لیلا باز کرده بود، خواب را از دیدگان او ربوده بود؛
نه از آن جهت که دستی باید گهواره بی تابی هایش را تکان
می داد و یا جرعه های شیره گل، لبان او را به شبنم می نشاند!
لیلا نیز مثل هر زن دیگری، راه و رسم مادری می دانست
و سلوک مهربانی می شناخت، اما آن چه در گهواره دستان
او تکان می خورد،یک کودک نبود که سپیدی موی مادر
را به پای بزرگ شدن خویش بطلبد.
او از هم اینک بزرگ بود!
همانند اسم اعظمی که بر وی خطاب می کردند
و غیرت بوتُراب را در برق چشمان او به تماشا می نشستند!
انگار که از هم اکنون با ذوالفقار نگاهش،
دروازه های کربلا را می گشود!
آن جلال و جبروتی که کودک لیلا را بر تخت بزرگی
و شوکت می نشاند، تکرار خطوط نسخه وجود حضرت
رسول اکرم (ص)بر صفحه هستی علی اکبر علیه السلام بود.
گویی برگه ای از کتاب جان پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم
در پیش چشم لیلای دور مانده از خاتم رُسُل قرار گرفته بود و او در آن
نظر نمی افکند و چیزی نمی خواند، جز آن چه به امین اللّه منتسب بود!
لیلا دیگر مادر کودک خویش نبود، بلکه دایه کودکی های
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شده بود!
و چه موهبتی برتر از آن که زنی
موسپید شود درراه روسپیدی عشق!
مگر نه آن که چیزی نخواهد گذشت که کودک رسول واره
لیلا، دلاور صحنه های کربلا خواهد شد؟!
نزهت بادی
اى فاطمه را آئینه ى کوثر دیگر
وى نوش لبت شهد و گل و شکر دیگر
هر گوشهاى استاده خلیلى به تماشا
آورده مگر دسته گلى هاجر دیگر
جبرئیل به شوق آینه پرداخته گویى
از کوچه ى نور آمده پیغمبر دیگر
کنعان شده بیتابتر از جان زلیخا
یوسف ز سفر آمده با منظر دیگر
مشاطّه ایمان پى آرایش توحید
آورده ز گنجینه ى حق گوهر دیگر
اى اصل تو از آب و گل ختم رسالت
از نور حسین آمدهاى حیدر دیگر
با زلف خم اندر خمت اى ماه دو هفته
بر تارک خورشید زدى افسر دیگر
اى نام تو پیرایه ى تسبیح ملایک
دیپاچه ى عشق آمدى از دفتر دیگر
در مرتبه ى وصل ازل خون
خدا را مثل تو نداده است خدا اکبر دیگر
نامت، تکرار جاودانه مهر است، در هجامه های مکرر درد.
نامت به گل می ماند؛ زیبایی... سکوت... و پرپر شدن.
نامت به شادی می ماند؛
سرور رقصانی که سینه پدر را به گُل می نشاند
وقتی که در ازدحام بی کسی هایش فریاد می شود.
نامت به شادمانی می ماند، علی!
حتی در میان هجوم نیزه و تیر و... بی کسی.
و به برادر و به یاور. و به پدر بزرگ؛
وقتی که پدر، دلتنگ آغوش گرم محمد0ص) می شود، وقتی که پدر
می خواهد به آرامش و سکوت چهره ای فراموش شده
در اذهان سنگ شده مردم پناه ببرد. نامت بزرگ است؛
یک بزرگی آرام؛ یک بزرگی بی انتها که ساحل را می شود
در زلالی دریای چشمانت یافت... نامت بزرگ است، «اکبر»!
نامت به تشنگی می رسد... ؛ درست وقتی که از لبان خشکیده
پدر، آب طلب می کنی و مولای تشنگان، نام بلندت را در صفحه اول تشنگان،
سرخ می نویسد و از آن جاست که با تشنگی، خویشاوند می شوی می سوزی،
خاکستر می شوی و آن گاه، در تاریخ، جاودانگی را حک می کنی.
نمی دانم چرا نامت همیشه پس از آب می آید؛
دو واژه بعد از تشنگی؟
کسی که خویشاوند نزدیک زلالی است...،
از خانواده دریا، کسی که به کوثر می رسد چرا؟ تشنگی چرا؟!
و پدر هم تشنه است؛
حتی تشنه تر از گریه های پیچیده در خیمه، حتی تشنه تر از
غیرت متلاطم شمشیرِ عمو، حتی تشنه تر از... تو.
برو، برو پسرم! و چه نزدیک است سیراب شدنت؛
آن هم از دست زیباترین مخلوق هستی، از دست جدّت
، محمد صلی الله علیه و آله وسلم ! برو پسرم!
داوودخان احمدی
میآیی و کائنات به تو سلام میکند.
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود،
جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.
تمام میوه های درختان شاداب میشوند
و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بی مضایقه تو جان میگیرند
و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا میریزند.
همه موجها از تو یاد گرفته اند که هیچگاه از رفتن باز نمانند.
پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را میدانند. همه تو را میشناسند.
تو شبیه ترین غنچه ها به بهاری، تو شبیه ترین شکوفه های ازل
به پیامبری صلی الله علیه وآله .
همه عطر تو را میشناسند؛ نارنجها، ابرها، بادها و گنجشکها.
نام تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
تمام اردیبهشتها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
بهشت، بهانه ایست برای دیدن تو. بیتو،
بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بیپایان ختم میشود.
تو مسافر تمام قلبهایی هستی که پرنده ها را دوست دارند.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود
و روز در پیراهن تو تکثیر میشود.
با تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوانها دعوت کرد
و باران را مهمان تمام شیشه های غبار گرفته بیرهگذر.
امشب به یمن آمدنت تمام آینه ها قد میکشند.
ابرها همه باران میشوند تا بی واسطه
گونه های بهشتیات را ببوسند.با آمدنت،
عشق به مهمانی خانه های فراموش شده میرود
و سقف خانه ها ستاره پوش میشوند.
بوی خوش نسیمی دلنواز از دور دست می آید.
شاید محمّد صلی الله علیه و آله است که در هیبت
«علی اکبر» از دامان لیلا بر می خیزد و دنیا را به شوق وا می دارد.
ذرّات خاک، بوی خوش قدم هایت را به سماع در
آمدند، آن گاه که پلک های کوچکت، دنیا را بر هم زد!
مردانگی از همین نگاه آغاز می شود.
تو پلک می گشایی تا روزها و شب ها بهانه ای داشته باشند برای آمد و رفت.
غیرت «علی علیه السلام »، در رگ هایت می دود و
رحمت «محمد صلی الله علیه و آله » در رفتارت.
عشق و عقل در تو به هم رسیده اند.
کودک دلبند حسین علیه السلام ، خدا می خواست تا
دنیا دوباره محمد صلی الله علیه و آله را به تماشا بنشیند
در رفتار و گفتار تو.پلک گشودی و آفتاب از نگاه روشنت، طلوع کرد.
هر تکان گاهواره ات، قلب زمان را می لرزاند؛
که تو یک قدم به کربلا نزدیک تر می شوی.
از دامان لیلا، چون واقعه ای بزرگ بر می خیزی
و دنیا را، به شوری عاشقانه فرا می خوانی.
کربلا، دیری است قدم هایت را به انتظار نشسته است.
تکیه بر گام های استواری و غیرت تو دارند، ستون های خیام عشق.
علی جان، ای مؤذّن اذان سرخ شهادت در گستره ظهری شورانگیز!
تو عشق را تفسیر کردی؛ آن لحظه که قدم بر میدان نبرد نهادی.
شنیده ام هیچ کس تیغی از غلاف بیرون نکشید.
گمان کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله به میدان آمد؛
مگر نه این که تو شبیه ترین فرد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودی؟
صدایت، خاک را بارور کرد.
صدایت، در کنگره افلاک پیچید؛
«انا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب»
و این یعنی عشق؛ یعنی اصالت.
صدای گام های عشق است که در هفت آسمان پیچید!
قنداقه ای از نور، در آغوش حسین علیه السلام است.
و حسین علیه السلام ، مشتاق دیدار جدّ
بزرگوارش، محمد در چهره زیبای کودک!
میلاد تلاقی دو نور در یک آینه، تکثیر دو اقیانوس،
حضرت «علی اکبر علیه السلام »، مبارک!
خدیجه پنجی
من شدم خلق که با عزمی جزم،
پای از بند هواها گسلم پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده، فارغ از شهوت و آز
و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد
در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرأت و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم
آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم
شمع راه دگران باشم وبا شعله خویش
ره نمایم به همه، گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم،
نه چنین زاید و بی جوش و خروش ،
عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش می فهمم
کاین سه روز از عمرم ، به چه ترتیب گذشت
کودکی در غفلت ، نوجوانی و جوانی شهوت ، وقت پیری حسرت
زنده یاد دکتر علی شریعتی
خداوندا !
بگذار روزهای جوانی ام را با نفس فرشته هایت شماره کنم !
جوانی ام راخوش بوتر از پیراهن یوسف کن !
روزهای جوانی ، دلنشین اند ؛ دلنشین تر از نگاه لیلی ؛
خوش آواتر از صدای تیشه فرهاد و خواستنی ترند از عشق .
جوانی ، روزگارماندنی ترین خاطره هاست . . .
جوانی پلی میان کودکی و پیری است .
خوشبخت آن کسی است که این پل را به سلامت بگذراند
تا می توانی جوانی کن و جوان باش
اما یادت نرود که درگذشت زمان را چاره ای نیست که درمان کند
و این ناچاری به خاطر این است که قدر جوانی ات را بدانی . . .
روزجوان مبارک باد
جوانی شور است و اشتیاق، امید است و آرزو؛
شوری که باید آن را جهت داد تا چون عقربه ای شناور
در ناملایمات و توفان های زندگی، رهنمون سعادت گردد
که مردان بزرگ، عظمت نام خویش را ثمره جوانی می دانند
و رمز موفقیّت را در شناخت آن.
جوانی نردبانی است که پله هایش را با دست های خویش
باید ساخت، و با گام های خویش، می بایست
به سمت بلندترین نقطه آسمان گام برداشت
همچون اشتیاق جاری در خون جوانانی که خون خویش
را به خاک ریختند، تا «جوان» زنده بماند و امام
جوانان، در خلوت اشک و غربت، تنها نماند.
سلام بر جوانانی که در جوشش زندگانی و در اوج جوانی
لبخندهای پیر مراد خویش را، ره توشه نمودند و کشته شدن
در جوانی را بهتر از پیر شدن در حسرت و خسران برگزیدند
و رفتند، تا فراموشی سال های دور از خانه را به یاد ما بیاورند
رفتند، تا همراه با قافله جوانان کربلا، در روشنایی سرسبز
حضور، بال های یکدست خویش را رها نمایند.
خدا کند که جوانان زحقّ جدا نشوند
به صحبت بد و بدخواه مبتلا نشوند
مقدّسات جهان را، به زیر پا ننهند
شرور و مفسد و بیدین و بیحیا نشوند
ز درس و مدرسه تعلیم و تربیت گیرند
هوا پرست و طمعکار خودستا نشوند
خدا کند که جوانان ره هُنر پویند
شکسته حال و پریشان و بى نوا نشوند
به منصبى که رسیدندخویش گم نکنند
به نارضائى بیچارگان رضا نشوند
پى سیاست بدکارگان قدم نزنند
وطن فروش و خطاکار و بد ادا نشوند
بجان و مال و بناموس کس طمع نکنند
در این معامله هم کیش اشقیا نشوند
خدا کند که جوانان عقیده مند شوند
سبک عیار و تهى مغز و خودنما نشوند
سر عقیده خود پاى فشارند چو کوه
بسان کاه زهر باد جابجا نشوند
حیدر ثانی بیامد یا نبی رخ می نماید
اکبر زیبای لیلا پرده از چهره گشاید
روی او روی محمد، بوی او بوی محمد
خلق او خلق عظیم و خوی او خوی محمد
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
الا ای خضرِ رحمت تشنهکامِ لعلِ لبهایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیـارت نامه زوار ثـارالله، سیمایت
حسین بن علی گردیده محو قد و بالایت
جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
حیدر ثانی بیامد یا نبی رخ می نماید
کبر زیبای لیلا پرده از چهره گشاید
روی او روی محمد، بوی او بوی محمد
خلق او خلق عظیم و خوی او خوی محمد
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
جن و ملک گرم مدح و سجودت
در راه حق رفته بود و نبودت
ای جلوه ی بارگاه حسینی
شش گوشه شد ، آن حرم با وجودت
میلاد سرو قامت آل یاسین مبارک
ای رخ تو کعبه دلها ، میوه ی قلب گل زهرا
ذکر همه عاشقا اینه ، خوش آمدی یوسف لیلا
ای جان ما جانان ما ، خورشید ما مهتاب ما
با مقدمت خنده نشست ، روی لب ارباب ما
میلاد نور چشم آقا ابا عبدالله حسین (ع) مبارک
ز فرزند امیرالمؤمنین و زادهْ زهرا
شبیه روی بیغمبر ، علی اکبر آورده
به شام یازده ْشعبان عیان شد آن مه تابان
خرد گفتا حسین از ماه گردون بهتر آورده
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
آفاق منور شده از طلعت ماهی
ماهی که اصیل است و برازنده شاهی
این زاده لیلاست، بود مظهر توحید
ثانیِّ محمد بود این نور الهی
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد
جمال حضرت جانان، بود نامش علیاکبر
عزیز خالق سبحان بود، آن وارث حیدر
که هست ثانی احمد، جز علیاکبر، گل لیلا؟
بحق این مظهر ایمان بود، بر عالمی سرور
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد
ای سرو بوستان ایستادگی!
ای زیباترین گل باغ حسین!
ای جوان رعنا و رشید حسین!
ای علی را یادگار!
ای علی اکبر!
سلام و درود بی پایان بر صورت و سیرت پیامبر گونه ات.
چهارچیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار:
جوانی پیش از پیری
صحت پیش ازبیماری
توانگری پیش از فقر
و زندگی پیش ازمرگ (حضرت رسول-ص)
*روز جوان مبارک*
میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
فرازی از سلام امام زمان (عج) به حضرت علی اکبر:
سلام بر تو ای نخستین کشته از فرزندان بهترین سلاله از نوادگان ابراهیم خلیل!
درود خدا بر تو و بر پدرت باد! ... خداوند ما را از ملاقات کنندگان وهمنشینان تو و همنشینان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظل.مه ات قرار دهد!
بحار الانوار ، ج 101، ص 469
پیامبر اکرم(صل الله علیه) می فرمایند:
به راستى که خداوندمتعال به جوان عبادت پیشه بر فرشتگان مى بالد و مى فرماید:
به بنده ام بنگرید! به خاطر من از خواهش نفسش دست کشیده است .
میلاد حضرت علی اکبر(علیه السلام) و روز جوان مبارک
الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بیمثال حیّ سرمد را تماشا کن
در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن
محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن
ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
ای نور خاندان نبوت جمال تو
ای فخر دودمان امامت کمال تو
ای اشبه تمام خلایق بخلق و خلق
بر خاتم نبوت و حسن خصال تو
میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
نسل جوان را به جهان رهبری
جلوه ی توحید، علی اکبری
هر که هوای رخ احمد کند
در تو تماشای پیمبر کند
ولادت باسعادت سرو باغ احمدی، آینه ی محمدی و روز جوان مبارک
الگوی شجاعت و ادب، اکبر
دردانه ی فاطمی نسب، اکبر
فرزند یقین، زنسل ایمان بود
پرورده ی دامن کریمان بود
جان، برخی نام ماندگارش باد
یاد ادبش نمی رود از یاد
آن یوسف حسن و ماه کنعانی
در خلق و خصال، احمد ثانی
آن شاهد بزم، سرو قامت بود
دریا دل و کوه استقامت بود
این یوسف لیلاست که یوسف شده ماتش
پیوسته فرستاده ز کنعان صلواتش
هم محو کمال آمده هم محو صفاتش
آثار محمد(ص) متجلی ست ز ذاتش
آسمون وا شد و پیک خدا پر کشیده
ذکر یامظهر العجائب امشب رسیده
شبه پیغمبره سوره کوثره
مه دلبر حسینِ علی اکبر حسینه
میلاد نور چشم آقا ابا عبدالله حسین (ع) مبارک
میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
مبعث، عید شکوفایی خوشبوترین گل هستی، و روز جوان مبارک.
جمال حضرت جانان، بود نامش علیاکبر
عزیز خالق سبحان بود، آن وارث حیدر
که هست ثانی احمد، جز علیاکبر، گل لیلا؟
بحق این مظهر ایمان بود، بر عالمی سرور
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و بزرگداشت روز جوان مبارک باد.
تمام کلمات، به دنیا می آیند تا بی بهانه بر لب های تو جاری شوند.
حتی این همه کلمه در مقابل لب های همیشه ستایش گر تو کم می آورند.
تو آمده ای تا امام ماندگارترین دعاهای جاودانگی باشی.
آمده ای تا همیشه با دعاهای تو به خداوند نزدیک شویم.
انگار دعای همه پیامبران را از آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله
ذکر گفته ای و اشک ریخته ای! امروز آمده ای تا
راز شگفت کلمات را به کائنات بیاموزی.
آمده ای تا رسول کلمات شگفتی باشی که همه نشانه های
خداوندند؛ کلماتی که واژه به واژه، بوی صبر
و عشق ومهربانی می دهند،
کلماتی از جنس مهربانی خداوند در اولین روزهای آغاز
آفرینش، کلماتی از جنس رستگاری، کلماتی که
بوی خالصانه تو را می دهند.
تمام کلمات، به دنیا می آیند تا بی بهانه بر لب های تو جاری شوند.
حتی این همه کلمه در مقابل لب های همیشه ستایش گر تو کم می آورند.
تو آمده ای تا امام ماندگارترین دعاهای جاودانگی باشی.
آمده ای تا همیشه با دعاهای تو به خداوند نزدیک شویم.
انگار دعای همه پیامبران را از آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله
ذکر گفته ای و اشک ریخته ای! امروز آمده ای تا
راز شگفت کلمات را به کائنات بیاموزی.
آمده ای تا رسول کلمات شگفتی باشی که همه نشانه های
خداوندند؛ کلماتی که واژه به واژه، بوی صبر
و عشق ومهربانی می دهند،
کلماتی از جنس مهربانی خداوند در اولین روزهای آغاز
آفرینش، کلماتی از جنس رستگاری، کلماتی که
بوی خالصانه تو را می دهند.
و کلمات، آغاز رسیدن می شوند.
زیباترین راه رسیدن به خداوند را آموخته ای.
می دانی که کلمات کلید رسیدن به ابدیتند.
باغ های ازل در کلمات مهربان تو جریان دارند.
زیباتر از آوازهای بی بهانه داوود، کلماتی اند که
برای حرف زدن با خداوند استفاده می کنی.
زیباتر از پرواز، قطره های اشک تواند که بر
گونه های مقدست جریان می گیرند.
تو آمده ای تا بوسه های ما، پیشانی گرامی تو
را برای آرام گرفتن داشته باشد.
«هزار جان گرامی فدای هر قدمت».
خاک امروز لبریز خوشبختی است؛
چرا که قدم های تو بی دریغ بر پیشانی خاک فرود خواهد
آمد،چون بارانی که مهربانی اش را از هیچ کس دریغ نمی کند.
آمدی چون نسیم.
آمدی؛ چون بادهایی که مهربانی نرمشان
را از تن جوانه های آرام، دریغ نمی کنند.
آمدی تا خواب آرام درختان، تا ابدیت جریان بگیرد و
روزها همیشه در روشنایی جریان بگیرند
و آفتاب پشت ابرها پنهان نماند و راه توبه
با دعاهای گرامی تو برای همیشه باز بماند.
زیباتر از تو، چه کسی پروردگارش را ستوده؟
عاشقانه تر از تو، چه کسی دعا کردن می داند؟
خدا را سپاس که تو را آفرید تا ستایش و حمد
خالق را از تو بیاموزیم.
خدا را سپاس که تو را به دنیا هدیه داد تا زبان عاشقانه ترین
شکرها را در کام تو بگذارد و بی بدیل ترین نیایش ها
را از زبان تو به گوش عالمیان برساند.
خداوند تو را برای خویش آفرید.برای آنکه روز و شب
ستایشش کنی و پیراهن نیایش بر تن و پیشانی سجده گزار
بر خاک، توحید را در زیباترین خلعت عبادت،
پیش تمام چشم ها به تصویر درآوری.
آه ای روح عاشقانه دعا!
ای شیرین زبان ستاینده!
کاش فرصت آن باشد تا در تمام حاجت هایمان
به دعاهای مستجاب تو اقتدا کنیم.
کاش بتوان پشت سر سجده های مستدام تو خداپرستی کرد.
کاش شمّه ای از سجاده شبانگاه تو را برای خویش
به امانت بگیریم و به بهشت وصل شویم.
ای مضمون یگانه پرستش! ای اشک بی پایان تهجّد!
گویا تمام بغض های غریبانه علی و زهرا از
حنجره معصوم تو سردرآورده اند.
گویا تمام معرفت بی شباهت حسین در رگ های تو
به جوش و خروش درآمده است.
گریه های بی پایان علی و شب زنده داری های پیوسته
فاطمه اقیانوس عبادت تو را آفرید.
تو فرزند مناجات عارفانه حیدری. فرزند بی خوابی های
سجاده نشین کوثر. فرزند روزه های مداوم رسول.
چگونه در این همه توحید تو حیران شویم؟
بعید نیست که فرزند عاشورا، زینت عبادت کنندگان عالم باشد.
بعید نیست تو در آستین یکتاپرستی ات جز دست دعا نداشته باشی.
سجده، تضرع خاکساری ا ست که نامش را از نام تو گرفته.
سجده آبرویش را مدیون توست...
سجده به تو می بالد و هستی اش را از آن تو می داند، ای سجاد!
که پیشانی موحدت، همه عمر آشنا به خاک بود و لب های
زمزمه گرت یک نفس نیایش می سرود.
سر از سجده های عاشقانه ات برندار که تداوم هستی
به یمن این سجده هاست...
که رحمت و لطف پروردگار بر کاینات به خاطر آبروی
سجده های توست... سر از سجده برندار که
خداوند، سجده هایت را سخت دوست می دارد.
صدایت را می شنوم. از دانه دانه هر تسبیح
از تار و پود هر چه سجاده، از خمیدگی قامت
هرچه محراب از خاک هر سجده گاه، صدای تو را می شنوم.
هرجا دست دعایی به سوی آسمان بلند می شود
هرگاه آرزومند بی قراری پروردگارش را صدا
می زند این تویی که شنیده می شوی.
تویی که کلمات دعا را بر لب ها تلقین می کنی.
تویی که زیباترین خواهش ها را در هیئت حرفی
قشنگ در دهان ها می گذاری و آن گاه خودت
برای این دعاهای عاجزانه، آمین می گویی.
صدای تو را می شنوم:
«خداوندا تو حتی بر آنان که از تو درخواست نمی کنند
و با خداوندی ات به جدل برمی خیزد نعمت می بخشی.
پس چگونه بر من عطا نکنی. منی که سائل درگاه توام
و یقین دارم که تو خالق و خداوند عالمی».
تو را می جویم از قله های رفیع نیایش،
تو را می جویم از هوای مطبوع مدینه
از زلالی طلوع یک صبح تازه.
متولد می شوم از حس تازه سرودن.
پلک می زنی و کربلا در ذهن جهان تکثیر می شود.
پلک می زنی و سفارت عشق، بر شانه هایت سنگینی می کند.
پلک می زنی و اخبارگوی تاریخ سرخی می شوی
که تا الی الابد این خط سرخ ادامه دارد.
به دف و چنگ عرشیان پلک می گشایی
تا ادامه کارنامه برهوت کربلا باشی.
از خطبه هایت آتشفشان جاری می شود و از
دعاهایت، زلالی یک رود به دنیا می آید.
تو می آیی و ذایقه واژه ها، از عطر دعا آکنده می شود.
تو می آیی و بر صبح لبانت، معنویت عارفانه نقش می بندد.
تو می آیی و روح ناآرام سجاده ها را
به آرامشی خواستنی می سپاری.
می آیی و شولای باران بر دوش، باب الحوائج می شوی.
دست بالا می بری و برای درخت های بهشت، باران تلاوت می کنی.
صحیفه سینه را می گشایی و صحیفه سجادیه ای
می نویسی که زبور آل محمد می شود.
ابراهیم قبله آرباطان
کسی غوغای دل مرا به چنگ و دف می زند.
نمازم رنگ موسیقی گرفته.
دو صد قیام آواز می خوانم؛ دو صد نیاز در
سماع آمده و دو صد سجده در ترنم و غزل می نشینم.
سجده می کنم به درگاه خدایی که تو زیبا سجده اش کردی.
ای تاریخ کربلا! ای پهلوان شام و ای معنای علوی بودن!
تو پیغام حسین علیه السلام بودی و
چه زیبا پاس داشتی آخرین نماز او را.
به راستی پناه جستن از خدا در برابر ستم و نادانی،
بهترین فریاد مبارزه است؛ آن هنگام که نان و نادانی، مردم
را در بند عافیت گرفتار می کنند و استبداد،
بر غیرت دینی و انسانی مردم افسار می بندد.
سلام خدا بر حسین علیه السلام و بر تو علی بن الحسین
و بر یاران تو و پدر شهیدت، ای فرزند نماز و ای پدر دعا.
روز میلاد تو، روز پیوند نماز و جهاد است
و روز یگانگی دین و حکومت. تو زندگی را با
رنگ دعا در کام بشر ریختی؛
آن گاه که جماعت مسلمانان یا از ترس ظلم و استبداد
بنی امیه، راه زهد و گوشه گیری پیش گرفته بودند و با دنیا
کاری نداشتند و یا در علاقه دنیا و غنائم جنگ غرق بودند
و معنویت و عبادت را با زندگی بیگانه می دانستند.
میلاد تو میلاد راز و نیاز است.
میلاد تو معنای زندگی عاشقانه است.
میلاد تو میلاد عشق است.
مرا سلوک به حدی رسیده در جانم، که از تو گریزی نمی شود
و نمی توانم به سرمنزل برسم؛ بی آنکه بارانیِ قنوت های روشن تو،
راهنمای این همه تیرگی های تنم و شکستگی اندوهبار روحم باشد.
من خودم را گم کرده ام، خدایم را می جویم؛
کدام عبادت جاری در رگ هایم افسرده که این طور
می خواهم از امام عبادت ها، شفاعت بگیرم؟
مهربان ترین یار سلام!
می خواهم اگر لایق باشم، پشت سرت قامت
به استقامت افراها بیاویزم.
می دانم آقا! شانه های صبوری ام قدر شمشادها هم نیست؛
امّا چشم های تو معراج سلوکم می شود؛
اگر بگذاری پای بی کرانه های نمازت فقط وضو
بگیرم و زل بزنم به همه نماز... .
آقا! امروز میلاد توست؛
میلاد ششمین قافله معصوم، چهارمین اشراق امامت،
اولین زینت نماز...
سجاده سجاد، پر می شود از بوی خلسه روزهایی دیگر...
تو دم به دم بر آسمان دعا، ستاره می پاشی، ماه مهربان.
می گویم آقا! یادم می دهی «بسم اللّه» را چطور بگویم
که شانه هایم از برکات حرف اولش بلرزند؟ یادم می دهی
صحیفه کدام درخت طور عاشقی است؟
امروز میلاد ققنوس هاست در آتش عشق تو.
خاکستر کدام سوره خوانی سبزت بوده اند
که این گونه به آسمان بال تازه می زنند؟
شنیده ام پیاده می رفتی به خانه عشق، از این
سوی سرزمین وحی تا به دوست برسی!
آقا! این همه مرکب داریم و پاهایمان نمی کشد!
نشان بده که تولاّ چگونه است؟
از توکل، کوله بار عنایتمان را پُر کن
و با عشق آسمانی ات، ما را شفاعت!
می دانم تو آمده ای تا بفهمم خورشید چقدر کوچک است!
آمده ای تا شهاب های ثاقب ذکر بر جان دیو و شیاطین بنشیند.
آمده ای که تقدیر ملکوتی دست هایت
بر سر غریبه های غمگین بنشیند.
امام صبور گریه ها و رکوع ها، امام مهربان سجده ها
و سلوک ها، سجاده ها دارند یاس می پاشند و گل محمدی؛
به برکت این که تقدیسشان خواهی کرد.
حالا که می آیی، بگو در عبای تو چندین هزار پروانه لانه دارند؟
بگو پرستوها از کدام اشاره سر انگشت تو به خورشید می روند؟
امروز می خواهم جواب همه سؤال های
چشم هایم را از دست های تو بگیرم.
ای کرامت جاری در ثانیه های آغاز!
می خواهم برای خودم قصه تولد مردی را بگویم که
با دُعاهای او هزاران بُلبل شیدا متولد می شوند.
می خواهم از آغاز مردی بگویم که وارث هزاران
زخم است؛ امّا شکر، آستانه دست هایش را می بوسد.
می خواهم بروم یک گوشه دنج مسجد، صحیفه
را باز کنم و به شکرانه چهارمین امام اشراق سجده کنم.
تو را میجویم از قله های رفیع نیایش،
تو را میجویم از هوای مطبوع مدینه،
از زلالی طلوع یک صبح تازه.
متولد میشوم از حس تازه سرودن.
پلک میزنی و کربلا در ذهن جهان تکثیر میشود.
پلک میزنی و سفارت عشق، بر شانههایت سنگینی میکند.
پلک میزنی و اخبارگوی تاریخ سرخی میشوی
که تا الی الابد این خط سرخ ادامه دارد.
به دف و چنگ عرشیان پلک میگشایی
تا ادامه کارنامه برهوت کربلا باشی.
از خطبه هایت آتشفشان جاری میشود
و از دعاهایت، زلالی یک رود به دنیا میآید.
تو میآیی و ذایقه واژهها،
از عطر دعا آکنده میشود.
تو میآیی و بر صبح لبانت،
معنویت عارفانه نقش میبندد.
تو میآیی و روح ناآرام سجادهها را
به آرامشی خواستنی میسپاری.
میآیی و شولای باران بر دوش، باب الحوائج میشوی.
دست بالا میبری و برای درختهای بهشت، باران تلاوت میکنی.
صحیفه سینه را میگشایی و صحیفه سجادیه ای مینویسی
که زبور آل محمد میشود.
از میهن بانوى ایران سر زد از خاک عرب
آفتابى کز جمالش شد عیان آیات ربّ
حجّت حقّ، رحمت مطلق ، علىّ بن الحسین
درّة التّاج شرف ، ماه عجم ، شاه عرب
حَبّذا شاهى که محکوم شد از او کاخ کمال
فرّخا ماهى که روشن شد از او مهد ادب
زینت پرهیزکاران بود در زهد و عفاف
زان خدا سجّاد و زین العابدین دادش لقب
آن شنیدستم که در عهد ولى عهدى هشام
رهسپار کعبه شد، با مردم شام و حلب
خواست تا بوسد حجر را، گشت مانع ، ازدحام
شد ز جمعیّت برون ، کاساید از رنج و تعب
دید ناگه صف ز هم بشکست ، ماهى شد پدید
کافتاب از پرتو صبح جمالش در عجب
ماه گرد کعبه مى گردید و خلقى گرد ماه
سنگ را از بوسه اى سیراب کرد از لعل لب
چون هشام ، آن عزّت و قدر و جمال و جاه دید
از شرار آتش کین حسد شد ملتهب
زان میان یک تن از او پرسید کاین شه زاده کیست
کاین چنین بر دامن مطلوب زد دست طلب
کرد در پاسخ تجاهل ، گفت نشناسم که کیست
زان تجاهل ها که بر اعجاز احمد بولهب
چون فرزدق آن سخندان توانا از هشام
این سخن بشنید، شد آشفته از خشم و غضب
گفت گر نامش ندانى با تو گویم نام او
گر بپرسى خاک بطحا را وجب اندر وجب
از زمین و آسمان و آفتاب و مشترى
زهره و پروین و ماه و کهکشان و ذوذنب
مروه و بیت و صفا و زمزم و رکن و مقام
مى شناسندش نکونام و نسب اصل و حَسَب
میوه بستان زهرا، قرّة العین حسین
آن که شد پیدایش او آفرینش را سبب
کوکب صبح هدایت ، آن که نور طلعتش
کرد محو از ساحت دین ، ظلمت جهل و شغب
دشت های سرسبز عرفان، خوشامدگویِ اشراقِ پیشانی ات هستند و
ما به همایشی از درختچه های تبسّم و امید و تغزّل دعوت شده ایم.
آمده ای و تنها با اندوخته ای از دعاهای تو به
تماشای بقیه ای از جهانِ فرتوت می توان رفت، فاصله های پوچ
را پر کرد، خویش را از دغدغه و تشویش خالی کرد.
باید تبریک گفت: امّا تبریک همیشه درختانِ اندیشه چه
حاصلی دارند، وقتی ایمانی از نو نیاورده باشند به برگ برگِ «صحیفه»ات؟
صحیفه تو شهد سجده هایت را در
ذائقه تلخ ثانیه های دنیوی می ریزد.
کلمات برافراشته از صبح لبانت، صدمه هایِ پسینگاه
غربت انسان را مرهم است.
تمامیِ دلهره های برآمده از عصر تجمّل و دود را
عبارات گرانقدرت به آرامشی ژرف و مقدس گره می زند.
گاهی که از فاجعه های مردافکن، نستوه و بی گلایه
باز می گردی، تازه روزگار به دردهای حقیر خویش پی می برد؛
تازه در می یابد که برای از تو گفتن هر چقدر وقت بگذارد، کم است.
صدایی از استواریِ سکوتت محکم تر نیست، ای پیام سبز آتش زا.
این تنها صلابت در گفتار توست که دل سنگ و سنگدلان را
نرم می کند. آمده ای تا در متن آوارگی خویش، به کج فهمان شام
و هم آغوشانِ شب سامان بخشی که این بخشی از رسالت عظیم توست.
یا زین العباد علیه السلام !
کسی به استعداد ایمانت و توانایی پارسایی ات آگاه نیست که
کافی است با لبخندی از روی اراده، کاخ شام ستم را در
هم شکنی و با اشاره ای، قصر شب را فرو ریزی.
سفیهانِ نسنجیده در گفتار، تو را بیمار خوانده اند و
حال آن که خودِ این بیمارْدلان، محتاج نیم نگاهی از تواند تا شفا یابند.
السلام علیک یا علی بن الحسین علیه السلام !
هستی ما بود ولایش
تفسیر جانبخش دعایش
دل با دعایش حق را کند یاد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
دعای او صفای جان است
حرز تمام شیعیان است
ما را نماید پیوسته امداد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
امام العابدین خوش آمد
دل شده منجلی مبارک
عید چارم ولی مبارک
حسین بن علی مبارک
بر تو عین الیقین خوش آمد
امام العابدین خوش آمد
ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک
در دیـده تجلای خدا باد مبارک
این عید مبارک، به شما باد مبارک
لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک
جان در بدن عالم ایجاد مبارک
آمد به جهان حضرت سجاد، مبارک
خدا امشب ولیّش را ولی داد
جمالی منجلی نوری جلی داد
حسین بن علی چشم تو روشن
که امشب بر تو ذات حق علی داد
شب وجد امـام عالـمین است
که میلاد علی بن الحسین است
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
روشن دل اهل یقین است
عید امام العارفین است
اهل حقیقت تبریکتان باد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
گل باغ یاسین خوش آمد
امام العابدین خوش آمد
این پسر مرآت حُسن پیغمبر است
زبانش ذوالفقار دست حیدر است
این پسر بر حسین، حسین دیگر است
نجل حبل المتین خوش آمد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
امروز دل اهل ولایت شاد است
میلاد سعید اشرف ایجاد است
آن قدر به درگاه خدا کرد سجود
معروف از آن به سید سجاداست
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
ای عترت پاک پیمبر
ای شیعه زهرا و حیـدر
شادی نمائید شد عید میلاد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
میلاد زین العابـدین است
عید امام الساجدیـن است
زهرا و حیدر مسرور و دلشاد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
یا فاطمه چشم تو روشن
بیت الولا گردیده گلشن
حق بر حسینت یک دسته گل داد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد امام زین العابدین(ع) مبارک باد
امام العابدین خوش آمد
سیدالساجدین خوش آمد
به فرزند زهرا نور عین آمده
جهان را امام العالمین آمده
میلاد علی بن الحسین آمده
روح قرآن و دین خوش آمد
با قامت عصمت و حیا مى آید
با بانگ مناجات و دعا مى آید
میلاد عبادت است یعنى سجاد
از سوى خدا به سوى ما مى آید
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
پیشانى آفتاب دارى، آرى
در دیده ى جان گلاب دارى، آرى
گل نغمه ى نور، از کلامت جارى است
سجادى و عشق ناب دارى، آرى
امشب ای اهل دعا روح دعا می آید
پسر خامس اصحاب کسا می آید
مؤمنین گرد هم آیید به محراب دعا
صف ببندید که مولای شما می آید
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد
امشب که در بهشت وا مى گردد
هر درد نگفتنى دوا مى گردد
از یمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا مى گردد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد
عید سعید مبعث حضرت رسول اکرم(ص)
و آن شب تا سحر غار حرا خورشید باران بود
زمان،دل بی قرار لحظه تکوین قرآن بود
سکوت لحظه ها را می شکست از آه خود مردی
که در هر قطره اشک او غمی دیرین نمایان بود
تمام سنگ ها، بوی رسالتت را تا اعماق جان، نفس کشیده اند. حرا بوی رستگاری ات را به دهن بادها می ریزد تا بوی رسالتت، به گوش تمام درخت های جهان برسد. کوه، تاب این همه اوج را ندارد. چیزی تا زانو زدن و در هم فرو ریختن فاصله ندارد؛ اما به احترام تو، تا جان دارد خواهد ایستاد. کوه، دامن بر خاک می گسترد تا یک بار دیگر، قدم های نازنین تو، خاک را متبرک کنند.......
... و تو را برانگیختند تا انسان دوباره خلق شود و انسانیّت نفسی تازه کند.
تو را برانگیختند تا به نام مقدس «او» تندیس هزاران ساله
شرک را بشکنی و حقیقت توحید را برای دل های جهل زده جهان معنا کنی.
تو را برانگیختند در ادامه مسیر ابراهیم، در صراط
روشن هدایت و با کوله باری از حجم سنگین رسالت.
صدایت را می شنویم گرم و آسمانی، سرشار از عطر خوش وحی؛
از «حرا» که پایین می آیی، آسمان با همه عظمتش زیر پاهایت کوچک می شود.
پیراهنت عطر بال های جبرئیل را گرفته؛ نگاه کن! چشم هایت درخشان
تر از همیشه حقانیت حقیقت را نمایان می کند.
انگار زمین جان می گیرد و مرز میان مُلک و ملکوت کوتاه می شود!
از «حرا» که پایین می آیی، صدای گام هایت نبض این عصر منجمد
را به تپش در می آورد، لات و عزّی تاب هیبت ملکوتی ات را نمی آورند.
زمان در انتظار انقلابی عظیم است؛
انقلابی که پایه های زُمخت ستم را می ریزد و نوای دلنشین
کرامت انسان را در گوش نسل های امروز و فردا فریاد می کند.
صدایت را می شنویم گرم و آسمانی، سرشار از عطر
خوش وحی، در امتداد قرن های متمادی، سینه به سینه، نسل
به نسل، پیام آشنای حرا جانمان را جلا می دهد.
در سایه سار نام مبارکت ایستاده ایم و پرچم سبز توحیدی ات
را می بینم که پس از قرن ها در آسمان سینه هامان می درخشد.
هنوز هم «حرا» بوی بال ملائک می دهد و کعبه آئینه خاطرات توست.
هنوز هم نقش روشن «لا اله الاّ اللّه» بر گنبد دل های بی شماری که توفتح کرده ای
همدوش حقیقت قدسی «محمّد رسول اللّه » می درخشد
و پیام مرد امین عرب را پس از قرن ها فاصله، اینچنین پاس می دارد
عاطفه خرمی
به روی قله یک کوه، غار مشهود است
و سبز قامت آن نوبهار مشهود است
زمانه چشم به راه تولد عشق است
دلیل گردش لیل و نهار مشهود است
نیاز نیست تلسکوپ، نیاز نیست ببین!
چهل ستاره دنباله دار، مشهود است
صدای جوشش وحی است در حرا جاری است
طنین «اقرأ...» آموزگار مشهود است
و باز معجزه ای بی بدیل در راه است
که در نگاه زمان انتظار مشهود است
به روی قله تاریخ ـ بین گرد و غبار ـ
حضور روشنی از یک سوار مشهود است
پیامبر، پی در پی از سرچشمه وحی نوشید و آفتاب، در ثانیه های معلق و معطر
و باران خورده، شکفته تر از پیش گل می کرد و سر شاخه های احساس، سرشار
از شکوفه های شبنم نور می شدند و پیامبر، به فراگیرترین حادثه تاریخ مبعوث می شد.
بی تابی زنی در دامنه کوه، اشتیاق همسری در سراشیبی اشک
و شوق و لبخند، می رفت تا به اقیانوس بی حد و مرز پیامبر بپیوندد.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، سر بلند از آفتاب، برون آمد و
از صخره های سرسخت، با گام هایی ملایم و موزون تر از باران به راه افتاد،
تا در کنار تشنگی خدیجه، عشق را سیراب از زمزمه گوارای آسمانی خویش کند؛
که «عشق، جریانی است خنک در سحرگاهی خشک برای کامی
تشنه، جریانی خیس که چشمان خسته گرفتار شب را می شوید.
که عشق فرصتی است تا جامه خودی از تن به در آید و در
زلال آئینه، تصویر بی خودی نقش بندد».
پیامبر روشنی، پیوسته و پی در پی، خویش را چون سایه ای
همراه و همدم خویش می دید. آن چه را که با زبان زمزمه می کرد، از دل می شنید.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاد و تکیه بر عصای موج دار
موسایی اش زد و با تبسمی به خواب رفت و چون به خویش آمد، محو در نگاه
دریایی خدیجه، غوطه در شوریدگی سرشار خویش می زد و از عشق می سرود.
و پیامبر چون خوب نگریست، با بی تابی تاول خورده اشک هایش هم نوا
و هم آهنگ شد. دلی شوریده داشت و سری شوریده تر.
که او پیام آور لحظه های زلالی و روشنی بود؛
برای لحظه های روشنی جو، برای لحظه های به خواب غفلت رفته.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمد، تا بلال و ابوذر و مقداد
و عمار و یاسر، سر از پای نشناسند و سرمست از شمیم زلال
«لا اله الا اللّه و محمّدٌ رسول اللّه » شوند.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا ریشه های یقین را
در ذهن خشک و خاک آلوده انسان جاری کند و معرفت و بینش و ایمان را به
بار نشاند و شاخه های نیایش و شکوه و تماشا را شکوفه پوش کند.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا قلب های عاشق
را به تکاپو وا دارد و چشم های مشتاق را به تماشای روشنی رهنمون شود.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا جاهلیت جنون زده
انسان را در بن بست نیستی مدفون کند و کوچه های دلتنگ را منتهی به گل و
آبشار و نور کند. محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا خورشید،
بر فراز مکه چرخ زند و چرخ، تا خواب مقدس خدیجه تعبیر شود
و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا تمام ستارگان
خود را به حبل المتین دامنش بیاویزند و در پناه روشنایی او سوسو زنند
بخوان!
با صدایی آسمانی بخوان!
آنچه را بر تو گفته شده است، بخوان؛ صحیفه ای را که برگ
برگش ورق ورق با کلماتی از جنس بلورِ ستاره به نگارش در آمده است!
بخوان که کوه را بلرزه درآورد طنین نهفته در صدایت؛
طنینی که از حنجره آسمان نشأت می گیرد و در رگ آفرینش جاری می شود.
بخوان تا مباهات کند آفریدگار تو بر آفریده هایش، حضور تو را که نور محضی!
تویی که در دستان تو انسان به آدمیّت محض خواهد رسید.
بخوان آیات سبز ـ آبی نور را!
بخوان به نام آن که آفرید تو را تا آفرینش تو، بن مایه آفرینش هستی
باشد. تو سرآغاز هستی، هستی؛
تو سرسلسله آفرینش، هستی، تو اوج کمالی در خلقتی.
بخوان...
و تو لب می گشایی.
و تو می خوانی،
کلمات آهنگین نور، از دهانت بر آسمان ها فوران می کنند.
ملائک، صدایت را دست به دست می برند تا بالاترین طبقات عرش
و آسمان آسمان بر تو فرود می آورند درود بی کران پروردگارت را.
این صدای توست که در اقصی نقاط کائنات به گوش می رسد.
این صدای توست که گستره شرق و غرب آسمان را شکافته است و به پیش می رود.
این صدای توست که دعوت می کند مشتاقان قرب إلی اللّه را
به وعده گاهی که تو در مرکز آن قرار داری.
تو شمع بزم آفرینشی و همه هستی، پروانه های گردنده به دور تو.
می خوانی و به همراه تو زمین و زمان زمزمه می کنند یکتایی پروردگار تو را.
با تو تمام آسمان ها و ستارگان مقیم در آنها شهادت می دهند به
یکتایی او که خالق زمین و آسمانهاست؛
او که گفت بخوان و هم اکنون این تویی که می خوانی:
«اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»
مبعث، پایان ماجرای دختران زنده به گور
و آغاز تساوی سیاه و سپید،
در قاموس محمد صلی الله علیه وآله بود؛
او که قطره قطره، برخلاف
جریان آبهای زمانه حرکت میکرد.
آن روز، آغاز معرفی گل محمدی
و ثبت نام وسعت او، در واپسین شناسنامه عشق بود.
وقتی محمد صلی الله علیه وآله باشی،
دیگر فرقی ندارد که سنگ و خاکستر،
بر کوچه های عبورت سرریز کنند یا نکنند.
تو جاری میشوی، تاباران خود را بر همه بباری؛
گرچه خشم درهای بسته، راه را بر تو ببندد.
از آن روز، تو، مراد و مقصود تمام غزلهای عاشقانه قرآن شدی،
سَر و سِّر خدا با تو را در الف - لام - میم و یا ـ سین خواندم
و بوئیدمت که میگفتی:
دل به دل راه ندارند در این شهر؛ چرا؟
کیست بر هم زند این شیوه معماری را؟
مبارک باد نزول باران وحی
ورویش گلهای ایمان در دل شب زدگان
محمدجواد محبت
شباهنگام، میعادی است، در غار حرا،
محبوب عالم را
سکوت از هر طرف گسترده دامن
شهر، خوابستان
چراغ ماه، روشن، دیدگانِ اختران
تابان
جهان، چون یک تن واحد
در آن تن
«مکّه»
امشب،
جان
در این جان می تپد، روشن دلی
از عشق، توفانی
زمین افسرده از غوغای عصیانِ گرانجانان
زمان، امیدوار باوری از بطنِ این عصیان
کدامین دست همّت می شود از دشت دل ها، بیخِ شرکْ افکن؟
کدامین جانِ یزدان آشنای اهرمن دشمن؟
بر این پرسش، ندای پیکِ باری، پاسخی روشن
محمّد صلی الله علیه و آله ، ای امینِ خلق و خالق، ای پیام آور!
بخوان اکنون به نام کردگارِ آفریننده
بخوان تا کُفر از این خواندن، زبون آید
بخوان کز بُن، اساسِ شِرک ورزان ـ واژگون آید
بی تاب از حرارت تکلیم، از قله «نبوت» باز می گردد.
آنک ندای «اقرأ باسم ربک الذی خلق» در جانِ
روشن پیامبر صلی الله علیه و آله طنین انداخته است .
قرآن، بر قلب مبارک پیامبری نازل می شود
که امین وحی است و دلسوز مؤمنان...
مردی از نسل ابراهیم، به پیامبری مبعوث می شود تا
دیگر بار کعبه را از آلایش بت ها پاک سازد.
پیامبری می آید تا تجلی رحمتِ خداوند باشد.
پیامبری بی تاب از کوه فرود می آید که جبرئیل را در افق روشن دیده است.
پیامبری که در رساندن پیام وحی به مردمان دریغ نمی ورزد.
آن گاه، محمّد رسول اللّه در عرش طنین می اندازد:
یا محمّد!
خداوند چه قدر تو را دوست می داشت که افلاک را به خاطر تو آفرید.
ای که جان پاکت، زحمت درس و مشق نبرد بود و قلبت لوحِ محفوظ علم الهی.
آری! «هو الذی بعث فی الامیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته
و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین»
سلام بر تو ای پیامبر که بشر را از گمراهی آشکارش نجات
دادی و در راه هدایت خلق خدا، به جان کوشیدی و
احکام شریعت خداوند را برقرار ساختی!
سلام بر تو که آیین یکتاپرستی را احیا کردی!
و خدا را سپاس می گوییم که پیامبری چون تو را برای ما فرستاده است.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
زراه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد
حرا، لحظه های شکوهمندی را به تماشا نشسته است.
آسمان به فرش نزدیک شده است تا اوج روح فرشیان
را با مقیاس های آسمانی بسنجد و ناتوان است
و «اقرا بسم ربک...»زمین را می لرزاند.
محمّد صلی الله علیه و آله اینک تنها امین زمینی ها نیست؛
او امین آسمانیان شده است. او امین خداوند است و این بار، امانت،
آیه های روشن وحی است و صاحبان امانت، آن سوی حرا.
و محمّد باید از کوه سرازیر شود و به سمت آنان بشتابد.
باید آنها را نیز در این معجزه سهیم کند.
او «رحمة للعالمین» است.
امین خدا از کوه پایین می آید و خداوند، از جلوه ذات خود بر
روی زمین، می بالد به فرشتگان و از پنجره های آسمان، عرشیان، سرک
می کشند تا بار رسالت را بر روی دوش خیرالمرسلین ببیند.
و امین خدا با گام های استوار، به سمت خانه در حرکت است .
عطر آیه های روشن آسمان بر لبانش جاری است.
قلبش از معارف آسمان و زمین آکنده است.
روحش از پله های آسمان بالا رفته است و درجه های روشن نور
را بی پروا از زیر گام هایش می گذراند.
عظمت انسان مشهود است بر اهل آسمان و زمین.
روشنی، تازه تولد یافته است در کوچه پس کوچه های داغ مکّه
و آیه ها از زبان انسان، آهنگ دیگری دارد؛
آهنگ عبودیت، آهنگِ «وحده لا اله الا هو»، «قولو لا اله الا الله تفلحوا».
و گویی زمین است که مبعوث شده است و بار آسمان اینک بر دوش زمین است.
زمین، استوار، آسمان را بر دوش دارد.
زمین، مرکز ثقل آفرینش است و محمّد صلی الله علیه و آله ، معجزه خاتم.
أللّهُمّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد»
زمین در شبی دیجور از شب های تاریخ غوطه ور است.
سفیران صبح که هر یکی پیغامی دیگر از ملکوت برای اسیران
ناسوت آورده بودند، روی در نقاب خاک کشیده اند
و شب پرستان بر اریکه های خالی آنان تکیه زده اند.
کعبه، اوّلین خانه خدا بر خاک، موزه نمایش بت های
رنگارنگِ سنگ و چوب پرستان است و میراث ابراهیم را در
صندوقْ خانه های نسیان، به دست غبار غفلت سپرده اند...
و محمّد صلی الله علیه و آله چهل ساله شده است.
امشب در آن غار رازآلود چه خبر است؟
خلوت های محمّد در حرا به طول انجامیده است و قلب مهربان خدیجه
را التهابی عجیب در خود فشرده است. محمّد صلی الله علیه و آله ، مُهر
ختام طومار نبوّت و متمّم بیانیّه بلند رسالت است.
از فردا محمّد صلی الله علیه و آله آخرین سخنان خدا با آدمی
را در گوش تاریخ فریاد خواهد کرد؛ آن چنان که پژواک جاودانه اش
تا قیامت در رگ های هوا طنین بیندازد.
از فردا محمّد امین، رسول اللّه خواهد بود تا حقایق ازلی و ابدی
را بار دیگر در راستای زمان منتشر کند.
و اینک محمّد صلی الله علیه و آله به شهر بازگشته است؛
با رعشه ای که از ملاقات با خدا در تار و پود روحش افتاده است.
با چهره ای که از سرخی به شفق می ماند و با کوله بار
رسالتی که از هم اکنون بر پشتش سنگینی می کند.
خدیجه! محمّد را با ردایی گرم فرو پوشان که از
امشب، یتیم مکّه پدر تمام آدمیان گشته است.
«کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که عشق بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
طرب سرای محبّت کنون شود معمور
که طاق ابروی یاد منش مهندس شد».
الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم
بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم
بخوان که پیشتر و برتری تـو از آدم
بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم
بخوان به نام خدایی که آفرید تو را
بخوان بنام کریمی که برگزید تو را
الا که سیطر? کفر از این خبر شکند
صف سپاه شب از نیز? سحر شکند
اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند
تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند
خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد
محمد ای دو جهان زیر بار منت تو
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو
خجسته باد به عالم ظهور دولت تو
تمام نـور بـود از چراغ حکمت تو
بود حقیقت توحید درس وحدت تو
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو
چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد
به این دو عزت ما متکی است یااحمد
دو ثقل زند? تو اهل بیت و قرآنند
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند
دو سورهاند که مانند نور و فرقانند
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند
دو گوهرند که از یک صدف درخشانند
دو نخل نور که محصول یک گلستانند
به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست
تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد
امیر قافلـهای، کاروان تـو دارد
نشستهای به زمین،آسمان تو را دارد
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد
زمان به طول تمام زمان تو را دارد
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد
چه مقبلان که همه مورد قبول تواند
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند
کسی که در همه جا در کنار توست علی است
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است
کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است
کسی که جان تو و جان نثار توست علی است
کسی که فاتح پروردگار توست علی است
کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است
سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت!
سلام چار کتاب خدا بـه قرآنت!
سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت!
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت!
سلام بر شرف و اقتدار سلمانت
سلام مکه و غار حرا بـه پیمانت
سلام بر تو و مولا علی برادر تو
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو
بشر رسیـد بـه آیین راستین امشب
خدا نمود برون،دست از آستین امشب
رسید حلق?، توحید را نگین امشب
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب
بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب
خدای را بستایید از همین امشب
ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارکباد
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد
بشارت ای، هم? دختران زنده به گور
محمد آمده، پـایـان گرفته سلطه زور
به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور
به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور
رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه
از این بـه بعد،کنـار محمدید همه
قسم بـه ذات خداوندگار حیِ قدیر
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر
جهانیان همه دانیـد از صغیر و کبیـر
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر
به شهریار پیام آوران کسی است وزیر
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر
هزار مرتبه"میثم"اگر روی سر دار
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار
رفته خود از عرش تا به فرش سراسر
زیر فلک سایه لوای محمد(ص)
نوری(سیّاره) یافت راه هدایت
تا که شدش عشق رهنمای محمد(ص)
عید مبعث مبارک
اللّهــم صلّ علــی محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "
السلام علیک یا موسی بن جعفر علیه السلام
سلام بر امام کاظم (ع) ،سلام بر مولای مهربانم ومظلومم
که باب الحوایج هستند.
اینجا کاظمین است
وقتی عقربه تاریخ به بیست وپنجم آن نزدیک میشود
دوباره ثانیه ها به فریاد میآیند.
از نگاه دیوارهای شهر، غم میچکد.
ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش میرسد:
امشب پس از چندین سال روز، چندین سال شب
هفتمین ستاره به آسمان هفتم میرسد؛
ولی غافل از آنکه این مردم، غفلت، سایه گستر چشمه ایشان شده است.
دریغ و صد افسوس که نمیدانند اینجا دیگر تازیانه ها شرمِ باریدن دارند!
چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی و منتظر دخترت!
او سالها سال چشم به راهی را تحمل کرد تا تو
از سفر برگردی....
امّا غربت تو با تو عجین بود و سرانجام این
چشمها را برای همیشه منتظر و داغدار گذاشت.
معصومه تو، خود هم این غم را به دوش کشید؛ امّا... .
حال که دستهایم در جستجوی نگاه خدایی توست
فقط میگویم: ای کاش کبوتری بودم در حریم حرم کاظمین تا
بالهای خود را آنقدر در آسمان گرفته اش میتکاندم که
تمام غمهایم در پنجره فولادش گره بخورد!
کاش پرنده ای بودم و بالهایم آنقدر وسعت داشت تا به اوج آسمانها
میرفتم و پرده سیاه غم را از صورت گرفته خورشید کنار میزدم تا
شاید این طرفتر، دل گرفته دختری آرامتر شود!
ای کاش...
زندگینامه امام موسی کاظم علیه السلام:
نام:موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته:امام موسی کاظم علیه السلام در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت امام موسی کاظم:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد امام موسی کاظم: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام مادر امام موسی کاظم:حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت امام موسی کاظم: از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و علت شهادت امام موسی کاظم: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه.
فرزندان امام موسی کاظم: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
الف) پسران امام موسی کاظم
1. امام على بن موسى الرضا(ع).
2. ابراهیم.
3. عباس.
4. قاسم.
5. اسماعیل.
6. جعفر.
7. هارون.
8. حسن.
9. احمد. 10. محمد.
11. حمزه.
12. عبداللّه.
13. اسحاق.
14. عبیداللّه.
15. زید.
16. حسین.
17. فضل.
18. سلیمان.
ب) دختران امام موسی کاظم
1. فاطمه کبرى.
2. فاطمه صغرى.
3. رقیّه.
4. حکیمه.
5. ام ابیها.
6. رقیّه صغرى.
7. کلثوم.
8. ام جعفر.
9. لبابه.
10. زینب. 11. خدیجه.
12. علیّه.
13. آمنه.
14. حسنه.
15. بریهه.
16. عائشه.
17. ام سلمه.
18. میمونه.
19. ام کلثوم.
یکى از دختران امام موسی کاظم (ع) به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.
اصحاب ویارانامام موسی کاظم :
تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مىگردد:
1. على بن یقطین.
2. ابوصلت بن صالح هروى .
3. اسماعیل بن مهران.
4. حمّاد بن عیسى.
5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.
6. عبداللّه بن جندب بجلى.
7. عبداللّه بن مغیره بجلى.
8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.
9. مفضّل بن عمر کوفى.
10. هشام بن حکم.
11. یونس بن عبدالرحمن.
12. یونس بن یعقوب.
زمامداران معاصر:
1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).
2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).
3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).
4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).
5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).
6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).
امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید.
امام موسی کاظم تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.
نام: موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته: آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج»
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت: هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام مادر: حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على.. 2. نجمه.
فرزندان: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
یکى از دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است
آزاده کاظمین
ای صنوبر صبور!
اینک ما رهروان مکتب صبوری تو، غمنامه کوچ تو را سرود
کرده ایم و مرثیه خوان، بر سفره سوگواری تو مویه می کنیم.
ای اسوه شکیب!
گر چه حسودان قرن هارونی، از آواز جان جوان تو
هراسیدند و تو را میهمان تاریکای زندان کردند
امّا جان تو را به بند نکشیدند که تو دنیا را به بند آوردی و
از قفسْ خانه خاک گذشتی و در افلاک آشیان کردی.
نامت نگین روزهای تاریخ است و داستان صبوری ات
زبان به زبان در زمین و آسمان می چرخد و آشوب می کند.
صبوری و کاظمی را از تو آموخته ایم!
از تو که در اسارت، درس آزادگی دادی و اندیشه ات
معجزه خردمندان است و راهت میراث جاودانه ای
است که هماره عاشقانت را به رستگاری رهنمون است.
ای آزاده کاظمین!
اگر چه هارون ـ این انبان زشتی و غرور ـ شعاع خورشیدی
امامت تو را تاب نیاورد، امّا خورشید هرگز نمی میرد.
آفتاب تو از کاظمین تا همیشه تاریخ بر تشنگان زمان می بارد
و جان جهان، از عطر روشن سبز تو لبریز شکوفه می شود.
ای آن که شانه هایت کوله بار غربت زمان را به دوش می کشد
و ای حقیقت روشن! ما را که بی شمار، نام تو را گریسته ایم
خوش به سعادت واژه هایی که از زیارت میله ای بیگناه می آیند؛
از ملاقاتِ نواهای مغمومی که عطر تلاوت آینه زار را بر قلبهای نقره گون میگستراند!
خوشا قطره های بلورین اشک برای بدرقه دریا دلی از تبار نورهای یکپارچه!
و ما سوگوار توایم، ای که نجواهای رقّت انگیز شبانه ات، بند بند
تن زندانها و زندانهای تن را به لرزه در آورد.
سوگوارِ تو که بادهای سمّی مخالف، اوقات رویش را از تو باز نستانْد
حاشا که تراکم شکنجه گاهها، تناسب اندام نیایشت را به هم بریزد!
شکیبائی ات را آئینها و کتیبه های مقدّس حک کرده اند.
آری! بازوان قوی تقواست که تنگناهای دنیا را اینچنین به زنجیر میکشاند.
استقامت تو در تسلسل زندانها، فلسفه بافی فرومایگان و مترصدان را باطل کرد.
لاطائلاتِ نسنجیده دونان را پشت سر میریختی و آنگاه، تکبیرةالاحرامِ
آزادی، پیکره سکوتِ زندان را میشکست.
یا موسی بن جعفر علیهالسلام تمثالِ دنیا در قاب حقیقت به
چشم تو بیش از دیگران آشنا بود که: «الدّنیا سجن المؤمن»
تو با تسبیحی از سپاسِ شبانگاه، روزهای مانده را زنجیروار به عروج تازه
میرساندی و به تدریج، پارههایی از ملکوت را بر جزایرِ تنهایی
انسان ریختی تا اینکه کنار خزانزدگیِ عاطفه های بغداد، با دستانی از
بهار، مشیّت شیرین را در آغوش کشیدی.
یا بابالحوائج!
هنوز قصیده کوهپایه های روح انگیز و دامنه های فَرَح ریز
از طبیعتِ ترتیلگونه اشکهات میتراود.
«اللهم صَلِّ علی المُعَذَّبِ فی قَعْرِ السُّجون و ظُلَمِ
الْمَطامیرِ ذی السّاقِ الْمَرضُوضِ بِحِلَقِ القُیُود؛
خدایا! درود بفرست بر شکنجه شده در قعر زندانها
و تاریکی چاه ها؛ همو که ساق پای نازنینش بر
اثر حلقه هایِ زنجیر کوبیده شده بود».
محمد کاظم بدرالدین
امشب شب زنجیر است
امشب شب تازیانه است
امشب شب دیوارهاست
امشب شب سلول است و میله ها
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهنها می آید، صدای
سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه میخوانند
و سلولها، «وَ إِنْ یَکادْ میگیرند.
آه! از برکه کُدام چشم بارانی، این همه اشک میجوشد؟
کبوترها برای کیست که سرهایشان را به زمین میزنند؟
خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن!
این همه کبوتر چرا از آسمان، خود را به دیوار این سیاهچال میکوبند؟
چرا این همه ماهی در دجله، از آب بیرون میافتند؟
چرا امشب ستارهها بیرون نمیآیند؟
چرا ماه شیون میکند... ؟
میترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود
میترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است
میترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد...
آه از جفای هارون...
با عشق چه کردهای که دارد خون... ؟
زمین خشکش زده؛ یکی قطرهای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛
کربلا دارد اینجا تکرار میشود...
دلم بوی مدینه میدهد... خون... خون... خون...
اینجا دارند برای ماه، ختم فراق میگیرند.
رهایم کنید! اینکه بر تکه چوبی میآورند، پارهای از خداست...
چه قدر زخمی میآید از این دریای شکسته!
زنجیرها آب میشوند.
زنجیرها میسوزند.
زنجیرها از خجالت میسوزند.
چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!
مگر این گل محمد صل یالله علیه وآله ، کجا میخواست برود
که سنگینی این همه بند، رهایش نمیکنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را!
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده!
جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!
این همه هستی من است که بر شانه های
شکسته شهر، از زندان بیرون می آورند.
این باب الحوایج است خدای کرم است
سراسر خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم!
اینکه می بینی می آید، مردی است که همه زخمهای مرا میدانست
این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛
خون آلود می آورندش
این بهار است؛ در زنجیر می آید
این بهار است؛ با زنجیر می آید
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که
روزها، برایشان قرآن خوانده بود...
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را میدهد
کاش این همه زنجیر را میتوانستم پاره کنم
و به سویت بشتابم!
کاش من هم رها و آسمانی بودم!
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که
به دیوارهای این زندان میکوبند!
دارند میآورندت؛
پیچیده در جامهای از خون و زنجیر
میخواهم دلم را تکه تکه کنم
این آخرین سطر دلتنگیها و آخرین ترانه اندوه من است.
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم
که چگونه با زنجیر میتوان به عرش رسید.